سارا دماوندان (+عکس، ویدیو) – بر دیوار ۳ متر و نیمی شهرداری جنوب شهر لیل فرانسه نقاشی زنی است شرقی باموهایی رها در باد. تاج موهایش با شعری از شاعر گرانمایه ایرانی محمدرضا شفیعی کدکنی آراسته شده است:
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
یک روز میتوانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنایِ باران، در آفتابِ پاک.
نقاشی چنان چشمنواز است که ناخواسته هر رهگذری را به تماشا وا میدارد. در گوشه پایین سمت چپِ نقاشی نام خالق اثر به همراه تصویر کوچکی از کشورش به چشم میخورد. یُسری مجتهدی خالق این نقاشی است. دختری که با این نقاشی نام ایران را برای سالها بر دیوار این شهر زنده نگاه داشته و مردم را نسبت به این سرزمین و مردماناش کنجکاو کرده است. نتیجهی یک تماس تلفنی و یک قرار گفت و گو، متنی است که پیش روی شماست.
-در بسیاری از گفتوگوها برای شروع، یک پرسش تکرار میشود: از خودت بگو.
-شاید بهتر باشد نخستین سوال شما را با سوال پاسخ بدهم: بیوگرافی چیست؟ آیا بیوگرافی آن چیزیست که بر حسب اتفاق و جبر به وجود میآید و شما در انتخاب آن دستی نداشتهاید، همچون شهر یا خانوادهای که در آن متولد شدهاید چرا که همه اینها در شکل دادن بیوگرافی یا همان زندگینامه نقش بسیار اساسی دارند. حال آنکه به گمان من زندگینامه آن چیزی نیست که به جبر بر شما حاکم میشود بل آن چیزیست که شما به اختیار بر میگزینید. به گمانم اما از قبل به من اختیاری داده بودند که در خانوادهای کرد ،در تهران به دنیا بیاییم. از کودکی عاشق خلق کردن و تغییر ایجاد کردن باشم و عاشقانه مسیر زندگیم را به سوی هنر پیش ببرم. در ابتداییترین مرحله با گذراندن هنرستان و بعد وارد دانشگاه شدن در رشته نقاشی تا اتمام کارشناسی ارشد در همین رشته. و بعد هم تدریس در دانشگاه.
-برخی خانوادهها رویای دکتر یا مهندس شدن فرزندانشان را دارند، استقبال و حمایت خانواده از رشته انتخابیات در دانشگاه چگونه بود؟
-همیشه آنها از غوطهور شدنم در این وادی استقبال کردند و با ذهن باز و روشن مرا در انتخاب، آزاد گذاشتند.
-نسبت به زمان کوتاهی که در فرانسه زندگی میکنی، بسیار پر انرژی و فعال عمل کردی، این شور و هیحان همیشگی با تو بوده یا فضا و حال و هوای فرانسه باعث شد جسورانه فعالیت کنی؟
-من در حین گذراندن دوران دانشجوییام در دانشگاه شروع به نقاشی کردم. چندی نگذشت که نقاشی بستری شد برای رجوع به خودِ گمشدهام. خودی که هیچگاه نشناختمش. و هر بار با هر اثر تازه گوشهای تازه از او را کشف کردم و باز گماش کردم چرا که با هر طلوع تغییری تازه درونم رخ میدهد. در فضایی نه چندان باز، و همواره همراه با خودسانسوری. من اینگونه دست به خلق زدم. بدین ترتیب آثاری نه به عرف، بلکه کمی تاریک و وهم آلود به وجود آمد. تابلوهایی که در ابتدای مسیر بسیار آبستره و کم کم رو به سمت فیگوراتیو شدن رفتند. فیگور زنهایی که همه، من بودند. به گونهی سلفپرترههایی که از چشمان همه زنان سخن میگفتند. زنانی که همیشه در هالهای از تیرگی فرو میرفتند. این جبر سانسور بود که ناخودآگاه همه زنانم را در سایه مینشاندم و همواره بر دهانهاشان مهری از سکوت قرار میدادم. گاه بند ناف کودکی و گاه گلی، گاه تپانچهای و گاه مهی چون ابر…! لیک همیشه ولع نمایش دادنشان در من شعلهور بود. با وجود مافیایی که در بین گالریهای ایران هست و بازار تنها برای عدهای معدود میسر میشود، و با وجود اینکه من و بسیاری از نقاشان از این جمع و مافیا دور بودهایم و به نوعی کناره گرفته بودیم، با این حال نمایشگاههای گروهی بسیاری در ایران و ترکیه و دوبی و آلمان و فرانسه برگزار کردهام.
-نقاش جسور تصمیم میگیرد چمدان ببندد و ترک سرزمین کند و به جایی قدم بگذارد که هیچ شناختی از آن ندارد. احساسات از این تصمیم چه بود؟
-همان گونه که اشاره کردم، این جبر سنگین که همیشه تو را محکوم به سکوت و یا تسلیم میکند بر من نیز همچون بسیاری دیگر، حاکم بود. یک نقاش برای برطرف کردن نیاز درونیاش برای خلق کردن و تخلیه هر آنچه طی کشف و شهودی درونی بازیافته است نیاز به بلند حرف زدن دارد. به این معنی که تمام تجربیات درونی و بیرونیاش را با دیگران به اشتراک گذارد. در جامعهای که حق بیان هر واژهای نباشد هنرمند با سر تسلیم فرود آوردن، و سرکوب نیازهای درونیاش و با سکوت خود، خواهد مرد. مهاجرت به سرزمینی دیگر از روی این جبر است. شاید بهترین گزینه نباشد اما به گمان من تنها گزینه است و مسلما بعد از دور شدن از خاک خود، اولین چیزی که گلویت را فشار میدهد همان دلتنگیست. حال که من در فرانسه زندگی میکنم، پاریس و این سرزمین را چنین دیدهام: این سرزمین زنیست با پیراهنی فاخر. عروسیست خاکستریپوش. زنیست افسونگر و شهوتانگیز. همان گونه که تو را از بوی عطرش مست میکند و تو را برای نوشیدن از لباش تشنه میگذارد، همان گونه تو را خستهترین، به گوشهی تنهاییات رهایت میکند. در این سرزمین بوسه هنوز زیباترین و عمیقترین واژهست . اینجا عشق همیشگیست، تا ابد است .نه برای دوران کودکی و جوانیات. تا ابد تا صد سالگی. اینجا پدر و مادرها با عشق یکدیگر را مینگرند و یکدیگر را به آغوش میکشند. اینچنین است که دوست داشتن را کودکان یاد گرفتهاند.
ببین سارا، من مردی را دیدم که بعد از پنجاه سال زندگی با زنی که دوستش میداشت، بعد از مرگ آن زن ،گوشوارههایش را به گوش کرد. من پیرمردی نود ساله را دیدم که با معشوق نودسالهاش در برابر تابلوی “در چمنزار ” ادوارد مانه همچنان عاشقانه دستان پر چروک معشوقش را نوازش میکرد و میبوسید. من زنی را دیدم هشتاد ساله، فارغ از نژاد و رنگ و دین و مذهب، صبحها برای کمک به زنان و مردان بی خانمان و آواره در این کشور بیگانه، تلاش میکرد. عشق اینجا همان عشقیست که ما آن را همیشه در کتابهایمان در کتابخانهها چونان افسانه جستیم، نه در کتابهای درسیمان در خردسالی. من همه مردم این سرزمین را آزاد دیدم. آزاد برای هر آنچه که یک انسان نیازمند آن است. آزادی، و این تفاوتهای اینجا با سرزمین آباء و اجدادی من است.
– ایدهی نقاشی روی دیوار شهرداری لیل رو از کجا گرفتی؟ آیا خودت مطرح کردی یا اینکه خواست آنها بود؟
-من پس از ورودم به فرانسه با یک بینال نقاشی دیواری با نام BIAM آشنا شدم. از آنجایی که در ایران هم برای شهرداری طراحی کرده بودم (البته با شکست مواجه شد چرا که بنا به نظر آنها من از رنگ های بسیاری برای نقاشی دیوارهای تهران استفاده کرده بودم، و تمام طرحهایم رد شدند). پس از آشناییام با این بینال و دیدن طرحهای قبلیام از من خواستند یکی از طراحیهایم را روی یک دیوار اجرا کنم. اما من تصمیم گرفتم برای یک طرح تازه و دلم خواست از تمام دلتنگیام از زبان تمام مهاجرانی که به اجبار خاک سرزمین زیبای خود را ترک میکنند سخن بگویم. با استقبال بی نظیری از مردم آن منطقه رو برو شدم که برایم بسیار شادیآور بود چرا که به هنگام کار بر روی دیوار، مردم از اشتیاقشان برای این نقاشی حرف میزدند و گاه همدردی میکردند. مردم غیرفرانسوی نیز از غم وطنشان با من سخن میگفتند.
-این اثر تا چه اندازه مورد استقبال مقامات شهری قرار گرفت؟
-مقامات شهرداری آن محل، این نقاشی را هدیهای برای خود و مردم آن منطقه به شمار آوردند و طی مراسمی از من به عنوان عضوی کوچک از ایران تقدیر به عمل آمد. با دادن هدیهای ارزشمند، از من تشکر کردند و خود را نزدیک به مردم ایران خواندند.
-در تمام سوژههایت زنی دیده میشود که بی شباهت به خودت نیست. حتی روی همین دیوار تو از زبان یک زن داری سخن میگی. آیا با هدف خاصی سوژهات را زن انتخاب کردی؟
-بله، درست متوجه شدی. همان طور که اشاره کردم، من از تصویر خود به عنوان یک زن، از زبان تمام زنان سرزمین خود حرف میزنم. دلم میخواهد صدای بلند آواز تمام زنان سرزمینام باشم. چشمانام به جای چشمانشان و دستانام به جای دستانشان نقش میزند .و این نقاشی نیز نه تنها مستثنی نبود بلکه مرا بیشتر وا داشت تا تصویری بشوم برای نمایش آرزوها و آمال زنان ایران عزیز و شاید تمام دنیا. من بر روی این دیوار نقش زنی را تصویر کردهام مثل درخت و همچون گیاه . چرا که زن نماد زندگیست، نماد رویش و زایش، زن نماد سبزیست. در پشت این زن هالهای را همچون کوه قرار دادهام که نمادی است از پایداری و استقامت و صبر (نمادِ تمامی مادران) و در بالا ی تصویر واژههایی سیال، همچون تشعشع خورشید قرار دادهام که نمادی از نور و امید است برای تمامی مردم سرزمینام و همچنین گلهای رز که نماد عشق است و مهر.
-در کنار تصویر، شعری از شفیعی کدکنی نیز نوشته شده، آیا ابتدا شعر را خواندی و بعد سوژه نقاشی به ذهنات رسید یا همزمان؟
-من عاشق شعر و ادبیات هستم. و در کودکی این شعر را با صدای فرهاد ، عاشقانه دوست داشتم. اما هیچ گاه اینچنین واژه واژهاش را با جان، درک نکرده بودم. وقتی به فرانسه آمدم، پس از مدتی کوتاه روح پدرم پرواز کرد و بغض ندیدناش و دلتنگیام برای تمام چیزهایی که از دست داده بودم تا چیزهایی دیگر به دست آورم در گلویم بدل به گرهای شد. این شعر گویی از زبان من حرف میزند. بی گمان او نیز بدل به بنفشهای میشود و دوباره میروید. به این دلیل ،نا خودآگاه این شعر، ورد زبانام شد. با هر تلنگری به نوک زبانام جاری میشد. به هنگام خلق این کار نیز تنها شعری بود که گویا و روشن از زبان کسانی مثل من سخن میگفت:
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
یک روز میتوانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنایِ باران، در آفتابِ پاک.
-آیا تصمیم داری بار دیگر چنین سبکی را بر روی دیوار دیگری اجرا کنی؟
۰بله .صد البته. چرا که توقف همچون مرگ میماند. اما مشکل پیدا کردن روابطیست که با درخواست من برای انجام پروژهای جدید موافقت کنند . که با کمال میل در هر شهر و کشوری که باشد به استقبال میروم.
-دوست داری درباره برنامهای که در ذهنات برای آینده در نظر گرفتی صحبت کنی؟
-در حال حاضر روی چند پروژه همزمان کار میکنم. نقاشی و فتو آرت و نقاشی دیواری. نقاشی که در آتلیه من انجام میشود ،همان طور که اشاره کردم، کشف و شهودیست کاملا درونی و طبیعتا همچنان آن را دنبال میکنم. و مجموعه تازهای را شروع کردهام که مایل به نمایش آن هستم و هم اکنون به دنبال پیدا کردن گالری هستم که با توجه به فضای شخصی کارهایم، مایل به نمایش کارهایم باشد. از هر گونه پروژه جدید چه در ارتباط با گالریها و چه در ارتباط با نقاشی دیواری در هر کجا، استقبال میکنم.
– و حرف آخر…؟
-میخواهم برای تمام مردم سرزمینام، و مردم دنیا صلح و آزادی آرزو کنم. به امید روزی که همه مرزها از میان برداشته شود و عشق و مهر بر قلبها حکومت کند.