هوشنگ معینزاده – در مقدمۀ کتاب « بشارت، خدا به زادگاهش باز میگردد» که در تاریخ ۱۳۸۴ منتشر شد، اشارهای داشتم به مقالۀ زندهیاد دکتر هما ناطق در بهمن ماه ۱۳۸۱ در کیهان لندن، با تیتر «خودم کردم که لعنت بر خودم باد!» مقالهای حاکی بر اظهار ندامت این بانوی فرهیخته در مشارکت خود، در انقلاب ایران و کتاب « گمراهان ولالضالین»، مهندس مهدی بازرگان و نقشی که این تحصیلکردۀ فرانسه در برپایی انقلاب اسلامی، پاک کردن چهره خمینی و واگذاری حکومت ایران به او و آخوندها داشته است.
بازرگان در کتاب «گمراهان» به شیوۀ آخوندی، به صحرای کربلای قرون وسطای اروپا زده، جائی که خود او با پول ملت ایران، برای علمآموزی به اروپا اعزام شده بود تا در دانشگاههای آنجا، بیاموزد و برگردد و به میهن خود خدمت کند. او در همان کشوری تحصیل کرده بود که یکی از سوژههای عمدۀ کتاب گمراهانش، ویکتور هوگو، شاعر، نویسنده و سیاستمدار متعهد فرانسوی بود. شخصیتی که در همان شرایط روزگار مهدی بازرگان در فرانسه، با شجاعت و شهامت به کلیسا و کشیشها نه گفت! و اجازه نداد که حتی شریعت مسیحیت در مدارس کشورش تدریس شود.
امروز پس از ده سال از انتشار کتاب بشارت، با درگذشت زنده یاد هما ناطق، این پژوهشگر فرهیخته، یاد نوشته او در کیهان لندن و کتاب «گمراهان» مهدی بازرگان افتادم و به نظرم رسید با یادآوری نوشتۀ هما ناطق و مقایسهاش با نوشتۀ مهدی بازرگان، ادای احترامیبه این بانوی فرهیخته کرده و نام و یادش را بیش از پیش زنده سازم.
*****
آنچه در مقدمه کتاب « بشارت، خدا به زادگاهش باز میگردد»، آمده است:
… این مقدمه را با گنجاندن بخشى از کتاب « گمراهان» نوشتۀ مهندس مهدى بازرگان پایان مىدهم. علت این انتخاب، آن است که نامبرده شرح مفصلى در بارۀ تفتیش عقاید قرون وسطاى اروپا وعملکرد کلیسا و کشیشان مسیحى داده که از قلم او، آن هم در سال ۱۳۶۲، یعنی حدود سه سال بعد از انقلاب اسلامى که خود او از هیزم بیاران اصلی معرکه بود، بسیار قابل توجه و عبرتآموز است.
کتاب «گمراهان» مرا به یاد مقالۀ خانم هما ناطق در کیهان لندن انداخت. این بانوى پژوهشگر با شهامت و شجاعت از شرکت و سهمى که در انقلاب ایران داشته، ابراز ندامت و پشیمانی کرده و با کلمات صریح خود همه را به تحسین شجاعت خود واداشته است.
آقاى بازرگان، بر خلاف خانم هما ناطق، بى آنکه از کار خود اظهار ندامت کند، با گشودن باب انکیزیسیون و رفتار کلیسا و کشیشان با مردم، در واقع، خواسته است که شباهت حکومت آخوندى را به حکومت کلیساى قرون وسطى نشان دهد. اما معلوم نیست که چرا، دست از سر آیههاى قرآن و روایات جعلى ائمه اطهار برنداشته و آنها را نیز چاشنی استدلالهاى خود کرده است.
از عجاىب روزگار اینکه این « رطب خورده»، در همان فرانسه و در دانشکدههائی که به همت بزرگمردانی مانند ویکتور هوگو، بنیاد گذاشته بودند، درس خوانده است. او بر خلاف آموختههاى خود، نه تنها به پیام امثال ویکتور هوگو و سایر فرزانگان فرهیخته کشور فرانسه توجهى نداشته است، بلکه شخصاً به پابوس نمادى رفت که دویست سال پیش امثال ویکتور هوگو، کوس رسوائی آنها را به صدا در آورده بودند.
بازرگان تا روزى که رئیس الوزراء حکومت آخوندى بود، تنها هنرى که از خود نشان داد، نقل قصههاى ملا نصرالدین بود. اما وقتی که وى را کنار گذاشتند و حتى از آخوند بى سر و پائی چون خلخالى پس گردنی خورد، یادش آمد که ویکتور هوگو در باره حاکمیت کلیسا و کشیشان چه گفته بوده. او، به نقش خود و اطرافیانش در به حکومت رساندن آخوندها اشاره اى نمىکند، ولى در مذمت کلیسا و کشیشان قلم مىفرساید و فراموش مىکند به حکومتى اشاره کند که در کنار گوش او، دهها بار بیشتر از پاپ و کشیشهاى قرون وسطى، به مردم ایران ظلم و ستم و جفاروا داشتهاند…
آنچه در زیر مىخوانید، در صفحه ۱۲۶کتاب «گمراهان» به قلم بازرگان آمده و ما آن را بدون هیچ شرح و تفسیرى عیناً نقل مىکنیم.
کتاب: گُمراهان، ولالضالین، حدیثی از قرون وسطای مسیحیت در ارتباط با سورۀ حمد! نوشتۀ مهندس مهدی بازرگان:
– « براى درک روحیهاى که بر محیط روشنفکر و معتقد اروپا سایه انداخته بوده، بطور نمونه شرحى را ( که ظاهراً بعضى از استادان دانشگاه تهران در آبانماه ۱۳۶۱ براى ستاد انقلاب فرهنگى ایران فرستاده بودند و براى نگارنده هنوز سند و اصالت آن روشن نیست)، در اینجا نقل به اختصار مینمایم و این اظهارات غیر از مجلات کاریکاتورى و افکار علیه کلیسا و کشیشها است که هنوز هم وجود دارد، یا احزاب معتبر که رسماً anticlerical، یعنی ضد آخوند هستند. در آن نامه اختصاراً و عیناً چنین آمده بود :
ـ « ویکتور هوگو، شاعر و نویسنده نامدار فرانسوى… در آثار فراوان و متنوع او روح مبارزه با کهنهپرستى… به خوبى نمایان است… در موقعى که ویکتور هوگو نماینده مجلس فرانسه بود از طرف دولت لایحهاى… پیشنهاد مىشود که در عمل دست انجمنهاى دینی را در کار تعلیم و تربیت باز میگذارد. ویکتور هوگو به مخالفت با این لایحه بر میخزد و جنبههاى ارتجاعى رهبران مذهب کاتولیک را آشکار میکند. از جمله چنین میگوید : .. به عقیدۀ من در امر تعلیم و تربیت کمال مطلوب این است که مجانی و اجبارى باشد، اجبارى در مرحله ابتدائی و مجانی در همه درجات… باید درهاى علم به روى همه کس باز باشد. هر جا مزرعه است، هر جا آدم هست، همانجا باید کتاب هم باشد، هیچ دهقانی بى دبستان، و هیچ شهروندى بى دبیرستان و هیچ مرکز مهمى نباید بدون دانشکده باشد… دست دولت باید پایه نردبان معرفت را در تاریکى جهل عامه محکم نصب کند و آنها را به روشنائی علم عروج دهد… آنچه میخواهیم این است که عرض کردم… ولى این قانون را که براى ما آورده اند، نمیخواهیم. چرا؟ براى آنکه قانون، حربه و آلت است… و جان کلام هم اینجاست که این آلت به دست چه اشخاصى به کار مى افتد. آقایان متوجه باشید که این حربه به دست فرقه کاتولیک مى افتد و من از آن دست میترسم و میخواهم این حربه شکسته شود. پس، این لایحه را رد میکنم. سپس هوگو خطاب به عمال کلیسا میگوید : این قانون، قانون شماست و من به شما اطمینان ندارم. تعلیم دادن، ساختمان کردن است و من از آنچه شما میسازید، بیم دارم… این قانون نقاب بر چهره دارد. چیزى میگوید، اما کار دیگر میکند. آزادى میگوید، اما بندگى میدهد، این رسم دیرین شماست که زنجیر به گردن میگذارید و میگوئید آزادى است! عذاب میکنید و میگوئید عفو عمومى است! … شما آفت و انگل دینید! سپس هوگو مظالم کلیسا را یاد میکند و میگوید، جمعیت شما بود که « پر ینلى» را به چوب بست، براى آنکه گفته بود ستارهها به زمین نمىافتند. «هاروى» را آزار کرد، براى آنکه جریان خون را در بدن اثبات کرده بود و « گالیله» را که گفته بود زمین به دور خورشید مىچرخد به زندان انداخت… و هر کس قانون هیئت آسمانی را کشف میکرد گناهکارش مىدانست. «پاسکال» را به نام دین و « مون تنی» را به نام اخلاق و «مولیر» را به نام این هر دو تکفیر کرد. دیرگاهى است که دلها از شما آزرده و با شما مخالف است… تربیت شدگان خود را نشان بدهید. یکى از پروردگان شما ایتالیا و یکى دیگر اسپانیاست. شما که چندین قرن است دو ملت پر استعداد را در دست گرفتید و در مدارس( مکتب) خود پروردید، آنها را به چه روزى انداختید؟ … اسپانیا به جاى همۀ نعمتها، محکمه تفتیش عقاید برقرار کرده و آن محکمه تفتیش عقاید که پنج میلیون نفوس محترم را در آتش سوزانید یا در زندان خفه کرد، همان محکمهاى که مُردگان را به عنوان کفر و الحاد از گور به در آورده و سوزانید، همان محکمهاى که هر کس را تکفیر میکرد، اولاد او و نوادگان او را هم معلون و مطرود میساخت و فقط فرزندانی را معاف میداشت که از پدران خود به محکمه سعایت کنند! کانونی را که ایتالیا مینامند خاموش کردید و کشور معظمى را که اسپانیا میخوانند ویران ساختید و آن دو ملت بزرگ را به خاک سیاه نشاندید، فرانسه را چه میخواهید بکنید؟…
من از کسانی هستم که براى این کشور حق و عدالت میخواهم و رشد دائمى، نه حقارت. قدرت میخواهم نه بندگى. بزرگى میخواهم نه کوچکى. هستى میخواهم نه نیستى. شما نمیخواهید این کار را بکنید. شما میخواهید فرانسه را متوقف کنید. فکر انسان را متحجر سازید. شما مقتضیات زمان را نمىبینید. در عصر ترقیات و اکتشافات و اختراعات و نهضتها، شما توقف و سکون میخواهید… شرافت و عقل و فکر و ترقى آینده را پایمال میکنید… شما میخواهید بایستید. شما نوع بشر را میخواهید از حرکت باز دارید… »(۱)
امیدوارم خوانندگان بعد از خواندن این بخش از کتاب «گمراهان»، چند دقیقه به آن فکر کنند و سپس به داورى بنشیند و میان مدعیان روشنفکرى ما با روشنفکران غرب، مقایسهاى نمایند تا دریابند که چرا ما ایرانیان چنین سرنوشتى پیدا کردهایم!
پاریس فروردین ۱۳۸۴
(١) ـ نقطه چینها به همین شکل در کتاب «گمراهان» آمده که براى حفظ امانت، عیناً نقل شده است، بى آنکه از مفاهیم آنها اطلاعى داشته باشیم. ترجمۀ خطابۀ ویکتور هوگو نیز به همان شکلى که در کتاب «گمراهان» آمده نقل شده و در آشفتگى آن ما نقش و گناهى نداشتهایم.