علیرضا اکبری – بدون شک نام صادق هدایت را نمیتوان در بررسی ادبیاتِ داستان نویسیِ کوتاهِ امروز ایران نادیده گرفت. نامی که در معرض انتقادات بسیار و تشویق فراوان قرار گرفته است. فیلمهای مستند، کتابهای خاطرات، و نمایشهای برگرفته از آثار وی از روز درگذشت هدایت تا امروز، خبر از شخصیت پیچیده و قلم متفاوت این نویسندهی معاصر ایرانی دارد.
فارغ از افت و خیزِ زندگی هدایت نظیر پیشینهی خانوادگی، تحصیلات، شغل، گرایش عاطفی، آشنایی با افراد مختلف و تأثیر آنها بر زندگی و مسافرت، شاید مهمترین دلیل ابراز علاقمندی نگارنده به نوشتههای او، ممنوعیتِ خواندن ناشی از خودکشیِ وی بوده است؛ بدین معنی که افکارِ سیاه، مأیوس کننده، بدبین، بیانِ افکارِ هنجارشکن، گرایش به متافیزیک، اندیشهی عصیانگر، انتقادِ تُند از مذهب، به سُخره گرفتنِ فرمانفرمایی، جادوگری، همزادِ مرگ بودن، احترام به «حقّ حیوانات» و فواید «گیاهخواری» در ایرانِ هشتاد سال پیش، میتواند دستِ تقدیر و تنبیه الهی را بر سرِ یاغی فرود آوَرد و او را به عذابِ «خودکُشی» به عنوان یکی از بزرگترین معصیتهای اسلام دچار کند تا روحی سرگردان به قیامت داشته باشد. تهدیدی که بارها در دوران تحصیل، گریبان مرا گرفت. ولی به مصداق زبانزدِ معروف فارسی که «جوینده، یابنده است»، بالاخره امکان برقراری ارتباط با برادرزادهی صادق هدایت در تهران فراهم شد؛ فرصتی طلایی برای آشنایی با رویِ دیگرِ پنهانِ زندگی و اندیشههای صادق خان، که تا امروز ادامه دارد.
من در این نوشتارِ کوتاه به مناسبت زادروز صادق هدایت، ۲۸ بهمن ۱۲۸۱، با استناد به آثار وی (مورد تأیید جهانگیرخان هدایت)، تلاش میکنم به دو جنبه از اندیشههای از جنسِ دیگرش اشاره کنم؛ «پرخاشگری از مذهب» و «حیوان رنج دیده».
امکانِ درکِ نهانِ هدایت از مقولهی مذهب و دین بر کسی وجود ندارد. شاید او در باطن خود، فردی بسیار مذهباندیش بوده ولی به طور قطع و یقین با بهرهبرداری دینی و به اصطلاح «کلاه شرعی» مخالف بوده است. دلیلِ طعنه زدن به اصول دین را نیز میتوان در تأثیر خرافات بر زندگی عادی و جلوگیری از رشد فکری مردم، جستجو کرد. در ادامه، چند نمونه از نوشتههای هدایت در این زمینه ارائه شده است که به خوبی تسلّطِ وی را در استفاده از اصطلاحات شرعی به رُخ میکشد.
«یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیشکی نبود! یک زمینی بود توی منظومهی شمسیِ خودمان دَرَندشت و بیابان، که رویش نه آب بود نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی.» (قضیهی زیر بته، از مجموعهی وِلِنگاری)
«تازه مسلمانِ مؤمنِ دو آتشه، کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکمپرستیِ آن دنیا، با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را به سر برد و وسائل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همهاش زیر سلطهی اموات زندگی میکنند و مردمانِ زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت مینمایند، کاری که پستترین جانور نمیکند. عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که صبح تا شام راجع به شکّ میانِ دو و سه استحاضهی قلیله و کثیره و متوسط بحث کنند! شیخ پشمالدین کتابی در نجاسات تألیف کرد که حاوی هزار و پانصد مسأله در باب آداب خلأ رفتن و کونشویی و خواص آب کُر و مضاف و جلو گذاشتن پای چپ هنگام ورود به محل تخلیه بود!
خلاصه، بازار دعانویس و جنگیر و شاخ حسینی و جیگرکی و محلل رونق بسزا گرفت. متخصصین روضه و گریه، تمام لذتهای این دنیا را حواله به دنیای دیگر میکردند و مردم را وادار به زوزه و روزه و گریه و چسناله مینمودند.» (توپ مُرواری)
«پول، ستّارالعیوبه. اگر پول، دزدی بود میتونی حلالش بکنی و از شیرِ مادر حلالتر میشه و برای آن دنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید. این دنیا و آن دنیا را هم داری!
اعتقاد و مذهب و اخلاق و این حرفها همه دکانداری است. اما باید تقیه کرد چون در نظر عوام مهمه. برای مردم اعتقاد لازمه. باید به آنها پوزهبند زد وگرنه اجتماع یک لانهی افعی است، هر کجا دست بگذاری میگزند. باید مردم مطیع و معتقد به قضا و قدر باشند تا اطمینان بشه از گُردهی آنها کار کشید. چیزی که مهمه طرز غذا خوردن، سلام و تعارف و معاشرت، لاس زدن با زن مردم، رقصیدن، خندههای تودل برو و مخصوصا پر رویی را یاد بگیر.
فلسفهمان مباحثه در شکّیات و سهویات است. همهاش دزدی و روضه خوانی!» (حاجی آقا)
«در این صورت، رقص هم به مصداق آیهی شریفه ی “کونوا قِرّده خاسِئین” جایز است، چه حق تعالی خود میفرماید که قِر بدهید که خاصیت دارد. وانگهی از کوری چشم کفار، اسلام مذهب متجددی است. مگر خودِ حضرت در ۱۳۰۰ سال پیش، دور سنگ «حجر الاسفد» رقص فُکس تِروت نکرد؟ از فرایض این جمعیت است ساختن حمامها و بیت الخلاءها به طرز اسلامی و چنانکه در کتاب «زبده النجاسات» آمده البته مستحب است که نجاست به عین دیده شود.» (کاروان اسلام)
نگرانی از حقوق حیوانات شاید دغدغه همه نباشد، ولی این آشفتگی از تضییع حقّ موجودی که به زبان بشر سخن نمیگوید را میتوان در روح لطیف هدایتِ جوان دنبال کرد. دو نمونهی بارز را در «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» و «انسان و حیوان» مربوط به سال ۱۳۰۳ میبینیم که هدایت در آن زمان تنها ۲۲ سال دارد. شاید نگرش حیواندوستانهی او، بهانهای برای نوشتن «فواید گیاهخواری» و تأکید بر پرهیز از خوردن گوشت حیوانات باشد. «سگِ ولگرد» شاهکارِ دیگر او در بیان شرح حال سگی تیپاخورده از کج اندیشیِ انسان (شاید برخاسته از اندیشهی اسلام در نجس دانستن سگ)، پختگیِ هدایتِ ۴۰ ساله را نشان میدهد.
«آه! درد، اندام مرا مرتعش میکند. این پاداش خدماتی است که برای یک جانور دو پای بی مروّتِ ستمگر کشیدهام. امروز آخرین روزِ منست و همین قلبم را تسلّی میدهد! بعد از طیِ یک زندگانی پر از مرارت و مشقت و تحمل بارهای طاقت فرسا، ضربات پی در پی چوب و زنجیر و دشنام عابرین، همین قدر جای شکرش باقی است که این حیات مهیب را وداع خواهم گفت. این جا خیابان شمیران است. امروز به واسطهی بی مبالاتیِ صاحبم، اتومبیلی پاهای مرا شکست و به این روز افتادم. بعد از ضرب و شتم، جسد مرا در کنار این جاده کشیدند و به حال خود گذاشتند. ممکن است فراموش کرده باشند که هنوز از نعل و پوست من میتوانند استفاده کنند! آه! درد زخمها رو به شدت گذاشته و خون از آنها جاری است.
دیگری گفته: این یک تفریح است برای مادران که بچّهی خود را ببینند که گردن یک پرنده را میکَنَد و سگ یا گربه را در بازی مجروح میکند. اینها ریشه ی فساد است و بنیاد سنگدلی و خباثت است. افسوس که ما نمیتوانیم حرف بزنیم و همین اسباب بدبختی ما را فراهم آورده. فقط ارسطو به حقیقتِ زندگانی ما پی برده و میگوید: «انسان، حیوانِ ناطق است.» به واسطهی همین نطق است که ما دستخوش هوی و هوس یک عده جانورِ طمّاعِ خودپسند شدهایم.» (شرح حال یک الاغ هنگام مرگ)
«درمقابل این همه اعمال شنیع، سبعیت، پستی، بی اختیار مجبور میشویم اقرار نماییم که انسان یک جانور پست فاسدی است.» (انسان و حیوان)
«دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزهی یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود. ولی به نظر میآمد نگاههای دردناک پر از التماسِ او را کسی نمیدید و نمیفهمید! جلو دکان نانوایی، پادو او را کتک میزد. جلو قصابی شاگردش به او سنگ میپراند. اگر زیر سایهی اتومبیل پناه میبرد، لگد سنگینِ کفش میخدارِ شوفر از او پذیرایی میکرد. همه محض رضای خدا او را میزدند و به نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفت تا جان دارد برای ثواب بچزانند!» (سگ ولگرد)
در پایان، هدایت شاید با انتخاب عناوین «زنده به گور» و «مرگ» تلاش میکرد جنبهی دیگری از زندگی را نشان دهد؛ رویِ دیگرِ سکّهی آفرینش که همان پایان زندگی دنیوی و شروع حیات اخروی است. امّا شیوهی بیانِ او با تعالیم آسمانی متفاوت است، و ازاین روست که مورد شماتت قشریوّن قرار میگیرد. و اگر از ناامیدی و یأس سخن میگوید، فریادِ دردِ مشترکی از انسانها است، با این تفاوت که دیگران جرأتِ گفتنِ این درد را ندارند ولی از آن رنج میبرند.
و من، به گواهیِ آثار به جا مانده از هدایت، او را میهندوست، دل رحم، مهربان، طرفدار موسیقی، علاقمند به رسوم کهن ایرانی، دوستدار طبیعت، نویسنده و مترجمیعصیانگر و درونگرا میدانم؛ فضیلتهایی که به احترامشان، باید کلاه از سر برداشت.