امیر عزتی – اول بهمن ماه ١٣٩۴ در رسانهها آمد که «فریبرز صالح، کارگردان «سفیر» آخرت شد». فیلمسازی که با وجود داشتن چند فیلم بلند سینمایی و کارگردانی دو مجموعه شناخته شده، همواره با اولین فیلم بلند بعد از انقلابش از وی یاد شد. چون تاریخنویسان و منتقدان سینمایی بسیاری یا اولین فیلم بلند وی را نمیشناختند یا تن به سکوت خبری رسمی درباره آن دادند. سازندۀ آن نیز چندان علاقهای به گفتوگو دربارهاش نداشت(١). گویی قرار بود فیلم مصداق عینی صفتی باشد که در نام فیلم به کار رفته بود «دام نامرئی».
پس از خروج شاه در بهمن ماه ١٣۵٧ و بنیانگذاری حکومتی که بعدها جمهوری اسلامی نام گرفت، آشوب در اکثر زمینهها حاکم شد. بسیاری کوشیدند از آب گلآلود ماهی بگیرند و بر موج سوار شوند. در میان این افراد دستاندرکاران رادیو و تلویزیون و سینما بسیار بودند. بوی تغییر اوضاع شاخکهایشان را به حرکت وادار کرده بود و میخواستند سهمیدر تدوین و تکوین سینمایی تازه داشته باشند. البته کسب سود مادی را نیز فراموش نکرده بودند. نگاهی به اسامیفیلمهای ساخته شده در فاصله سالهای ١٣۵٨ تا ١٣۶٢ نشان از هجوم فرصتطلبانی دارد که دگرگونیهای سیاسی/ اجتماعی پیرامونی را محملی مناسب برای حادثهپردازی و گرفتن سهمیچشمگیر از این خوان یغما ارزیابی کرده بودند:
فریاد مجاهد (مهدی معدنیان)، پرواز به سوی مینو (تقی کیوان سلحشور)، عصیانگران (جهانگیر جهانگیری)، راهی به سوی خدا (جلال مهربان)، خشم الهی (عزیز رفیعی)، شجاعان ایستاده میمیرند (عباس کسایی)، انفجار (ساموئل خاچیکیان)، مفسدین (امان منطقی)، قیام (رضا صفایی)، قدیس (ناصر محمدی)، دانههای گندم (حسن رفیعی)، سرباز اسلام (امان منطقی)، کرکسها میمیرند (جمشید حیدری)، طلوع انفجار (پرویز نوری)، مرز (جمشید حیدری) [پیشگویی جنگ ایران و عراق]، برزخیها (ایرج قادری)، دست شیطان (حسین زندباف)، دادا (ایرج قادری)، در محاصره (اکبر صادقی)، تب مرگ/افیون (امان منطقی، داریوش کوشان)، سیم خاردار (مهدی معدنیان) و … فیلمهایی بودند که اغلب حوادثشان در سالهای گذشته رخ میداد و قرار بود در کنار خلق حادثه و هیجان، پیشینۀ تاریخی و مردمیبرای حکومت اسلامی خلق کند. اما استقرار روحانیون در مصدر امور نشان داد که چنین تاریخ سازیهایی برای آنان از سوی کسانی که ریشه در سینمای قبل از ١٣۵٧ دارند، پذیرفتنی نیست. بنابراین ابتدا با محدود کردن اشخاص و توقیف فیلمها مانع از گسترش این موج شدند و از طرف دیگر با یارگیری از بین افراد مستعد و به ظاهر اسلامی کوشیدند الگویی برای سینمای اسلامی مورد نظرشان خلق کنند.
بنیادها یا سازمانهای تازه تاسیس نیز که سرمایه وهویتشان را از غصب اموال افراد منتسب به رژیم پیشین کسب کرده بودند، قدم در این راه گذاشتند. اولین قدم را بنیاد مستضعفان و جانبازان در ١٣۵٩ با تهیه «خونبارش» به کارگردانی امیر قویدل برداشت. فیلمی درباره وقایع ١٧ شهریور که ماجرای واقعی سه سرباز فراری به نامهای محمد محمدی خلص، علی غفوری سبزواری و قاسم دهقانی سنگستانی را روایت میکرد که نمیخواستند دستشان را به خون انسانهای بیگناه آلوده کنند. قویدل حادثهپردازی را در کنار خاچیکیان آموخته بود و از آموختههایش به خوبی در اولین فیلم بلندش سود برد. خونبارش با وجود استفاده از بازیگران غیرحرفه ای (غفوری و دهقانی در نقشهای خود ظاهر شده بودند و عباس اسدی عهدهدار نقش شهید محمدی خلص بود) توانست نظر تماشاگران را جلب کند.
بعدها نام امیر قویدل با دومین محصول سینمایی حکومتی با نام «برنج خونین» نیز گره خورد. فیلمیکه میتوان آن را سنگ بنای تئوریهای توطئه و دشمنسازی در جمهوری اسلامی دانست. فیلمنامه را قویدل نوشته و همراه با اسدالله نیک نژاد آن را کارگردانی کرده بود. داستان فیلم قرار بود به سبک و سیاق فیلمهای گاوراس افشای روابط برخی دست اندرکاران دولت پیشین با آمریکاییها و توطئه آنان برای نابود کردن شالیزارهای ایران با رها کردن کرم ساقه خوار برنج باشد. اما فیلم که توسط ستاد برگزاری سومین سالگرد انقلاب اسلامی تهیه شده بود، در مقایسه با خونبارش چندان موفق نبود و دولتیان را به فکر انداخت.
تجربه خونبارش و برنج خونین نشان داد که افراد تازه نفس مسلمان و مکتبیِ مسلط بر رسانه اندک هستند، بنابراین پروژه ریختن آب توبه بر سر دست اندرکاران شناخته شدۀ فیلمفارسی در دادستانی شکل گرفت. در سال ١٣۶٠، گلگیرسازی به نام محمد توبه خواه که در دادستانی انقلاب تهران اسم و رسمیداشت، مامور این کار شد. سعید مطلبی و ایرج قادری با سلام و صلوات کلید فیلمیبه نام «پنجمین سوار سرنوشت» را زدند که قرار بود در مذمت اعتیاد و استفاده از این وسیله برای تخریب مبارزین توسط دولت شاه باشد (نگارنده پشت صحنه ویدیویی این فیلم را نیز مشاهده کرده که با بریدن سر گوسفند به هنگام آغاز فیلمبرداری شروع میشود و صلواتهای پی در پی بچههای دادستانی به هنگام ورود ایرج قادری به صحنه زینتبخش آن است).
اما وجود چند دستگی و مشخص نبودن موازین فیلمسازی سبب شد تا این فیلم تا چند دهه بعد به نمایش درنیاید و ایرج قادری نیز پس از حضوری کوتاه و چشمگیر با فیلمهای «دادا» و «برزخیها» خانهنشین و از کار منع شود.
تیرماه ١٣۶١ اولین محصول سینمایی بزرگترین سازمان فرهنگی هنری اسلامی با نام «توجیه» ساختۀ منوچهر حقانی پرست به نمایش درآمد. توجیه محصول حوزۀ اندیشه و هنر اسلامی بود که بعدها به حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی تغییر نام داد. فیلمنامه آن را محسن مخملباف با اشاره به حوادثی واقعی نوشته بود و نه فقط تسویه حساب با رژیم پیشین، بلکه نمود عینی چپکشی و فقدان هرگونه رواداری نسبت به دیگر احزاب و گروههای غیرمسلمان بود.
بیمناسبت نمیدانم از فیلمسازان متفاوت نیز یاد کنم. در آن آشفته بازار، کسانی چون غلامعلی عرفان نیز بودند که به دلیل تعلقشان به خاستگاههای غیر و گاه ضداسلامی مغضوب واقع شدند. عرفان دو فیلم با نامهای «گفت هر سه نفرشان» و «آقای هیروگلیف» کارگردانی کرد که توقیف شده و هرگز به نمایش درنیامدند. کارگردان نیز مجبور به گریز از وطناش شد و خود را وقف نوشتن کرد و اینک از رماننویسان شناخته شدۀ فرانسه است. کسانی چون محمدرضا بزرگ نیا و حسن قلی زاده (کارگردانهای فیلم ١٩٣۶)، محمود سمیعی (کارگردان فیلم خانۀ آقای حقدوست)، محمدباقر خسروی (کارگردان فیلم اعدامی)، مهدی فخیم زاده (کارگردان فیلم میراث من جنون)، داریوش فرهنگ (کارگردان فیلم رسول پسر ابوالقاسم)، منوچهر احمدی (کارگردان فیلم موج توفان)، رضا میرلوحی (کارگردان فیلم اشباح)، مهدی صباغزاده (آفتاب نشینها) و محمدعلی سجادی (کارگردان فیلم جاده) نیز بودند که اولین فیلمهایشان را ساختند و بعدها برخی از آنان تبدیل به فیلمسازان شناخته شده و یا پولساز شدند.
اما حادثه اصلی این سالها نمایش فیلم «سفیر» در نوروز ١٣۶٢ بود. سفیر اولین محصول بزرگ، پر خرج و حماسی جمهوری اسلامی بود که تخم لق روایت تاریخ اسلام از دیدگاه حکومتی شیعی را در دهان فیلمسازان ایرانی کاشت. فیلمیکه در تبلیغات مطبوعاتی از آن با عنوان «نخستین اثری که از تاریخ شیعه برگرفته شده و تصویرگر گوشه ای از نهضت خونین حسینی» یاد شده بود.
پس از سفیر بود که موجی از سریالهای مذهبی تلویزیون را خود فرو برد و سرگذشت امامان شیعه یا بزرگان این دین دستمایه تولید فیلمهای سینمایی عظیم شد. گاه پا از آن فراتر نیز نهاده شد و سرگذشت بزرگان دیگر ادیان نیز از چشم شیعه مقابل دوربین رفت (انجیل برنابا/ طالب زاده، مریم مقدس/ شهریار بحرانی و …) و سرانجام در سال ١٣٩، بلندپروازنهترین و پرخرجترین محصول سینمای حکومت مسلمان شیعه ایران با نام «محمد رسول الله» به کارگردانی مجید مجیدی (یکی از دستپروردههای سازمان تبلیغات اسلامی) روی پرده رفت.
سفیر داستان قیس ابن مسهر- فرستادۀ حسین- را روایت میکرد، اما آنچه سبب استقبال تماشاگر ایرانی جو زدۀ آن روزگار شد، سر و شکل فخیم آن نسبت به دیگر آثار سینمای ایران آن زمان، استفاده از جلوههای ویژه نوظهور (زدن گردن دشمن و دویدن بدن بدون سر) و مقایسه ذهنی میان آن با فیلم «رسالت» یا «محمد رسول الله» ساختۀ مصطفی عقاد بود که خاطرهای خوش برای ایرانیها رقم زده و سبب آشتی بسیاری از مسلمانان با سینما شده بود (بگذریم از اینکه چه کسانی با چه هدفی آن را وارد ایران و دوبله کردند).
پدر معنوی فیلم سفیر غلامعلی حداد عادل است که طرحی برای فیلم کوتاه تلویزیونی نوشته و پیشنهاد ساخت آن را به صالح میدهد. صالح که موقعیت را مناسب دیده، به همراه کیهان رهگذار فیلمنامه را بازنویسی کرده و آن را تبدیل به فیلمی سینمایی و بلند میکند. بعدها پای حسن جلایر مسئول بخش فرهنگی بنیاد مستضعفان به ماجرا کشیده میشود و فیلمنامه به دست فردی به نام کلاهدوز در سپاه میرسد. سپاه مبلغی به عنوان تنخواه به صالح میدهد. سپس صالح و تعدادی از کارمندان تلویزیون در طول پروسۀ هفت ماهه ساخت فیلم، مامور به خدمت در سپاه میشوند و با صرف ١۵ میلیون تومان کار را به آخر میرسانند.(٢)
در باب اهمیت سفیر و نقش آن در شکلگیری سینمای جمهوری اسلامی میتوان بسیار نوشت، اما سخن بر سر چگونگی انتخاب صالح برای ساختن چنین فیلمیاست و اشاره به فیلم «دام نامرئی» که فریبرز صالح در آخرین سال حکومت شاه برای سازمان اطلاعات و امنیت کشور ساخت و حلقۀ مفقود و ربط دهنده سینمای قبل و بعد از ١٣۵٧ است.
در آذر ماه ١٣۵۶ مطبوعات و رسانههای رسمی و غیر رسمی ایران از کشف شبکۀ جاسوسی روسها در ایران و دستگیری سرلشکر احمد مقربی خبر دادند. سرلشکر مقربی به هنگام دستگیری معاون اداره پنجم ستاد ارتش بود. و در حالی به این سمت حساس رسیده بود که پس از انحلال حزب توده در سال ١٣٣٣ مدت هفت ماه به اتهام وابستگی به این حزب در بازداشت به سر برده و به دلیل فقدان شواهد کافی تبرئه شده بود.(٣)
دستگیری مقربی بزرگترین ماجرای جاسوسی تاریخ ایران در قرن بیستم است و با وجود انتشار یکی دو کتاب درباره این حادثه، هنوز تمامیابعاد آن روشن نشده است. فقط برای آشنایی خوانندگان مروری کوتاه بر ماجرای دستگیری وی میکنیم تا از رهگذر آن داستان فیلم دام نامرئی نیز روشن شود.
در سال ١٣۴۴ شورویها که از ارتباط احمد مقربی با یک سرهنگ فراری ارتش ایران مطلع شده بودند، به وی نزدیک شده و با تهدید به افشای این رابطه، وی را وادار به همکاری با خود میکنند. این همکاری تا ١١ سال بعد و دستگیری مقربی ادامه پیدا میکند.(۴)
سرلشکر مقربی برای ارائه اطلاعات به شورویها، نیازمند برقراری تماس مستقیم نبود. وی به وسیله تجهیزات الکترونیک ظریف و پیشرفته، اطلاعات نظامی را در اختیار ماموران آنها قرار میداد. به این ترتیب که او دستگاه ضبط صوتی را از ماموران کا.گ.ب. دریافت کرده بود که فرستندهای رادیویی در آن جاسازی شده بود. مقربی اطلاعات نظامی مورد نیاز شورویها را به صورت دور تند روی دستگاه ضبط کرده و از طریق فرستنده جاسازی شده، آنها را برای ماموران کا.گ.ب. که در پوشش دیپلمات سفارت اتحاد جماهیر شوروی در ایران فعالیت داشتند، ارسال میکرد. نحوه دریافت اطلاعات توسط شورویها هم به این ترتیب بود که در زمان مقرر، ماموران کا.گ.ب. با اتومبیل سفارت شوروی، به کوچه محل سکونت سرلشکر مقربی آمده و یک نفر از آنها از اتومبیل پیاده شده و با کیف سامسونتی که دستگاه گیرنده رادیویی در آن قرار داشت، در کوچه قدم زده و همزمان اطلاعاتی را که سرلشکر مقربی با دستگاه فرستنده ارسال میکرد، دریافت میداشت و پس از اتمام کار، ماموران شوروی به سرعت محل را ترک میکردند. مدتی پیش از لو رفتن مقربی، عدهای از فرماندهان نسبت به وجود جاسوسی در سطوح بالای ارتش، مشکوک شده و گویا آن را با محمدرضا شاه نیز در میان گذاشته بودند. اما سرنخی از این جاسوس احتمالی، به دست نمیآمد تا اینکه سرانجام در سال ١٣۵۵، ردی از ارتباطات مشکوکی در کوی نفت میرداماد (محل سکونت مقربی) توسط ساواک کشف میشود. سپهبد جلال پژمان این ردیابی را در پی افتادن امواج فرستنده رادیویی سرلشکر مقربی بر رادیوی خودرو گشت ساواک و سرتیپ منوچهرهاشمی، آخرین رییس اداره ضدجاسوسی ساواک، رویت قدم زدن مشکوک و مداوم سرنشین اتومبیل سفارت شوروی را علت این ردیابی میداند. طبعا گزارش سرتیپ هاشمیباید دقیقتر باشد چون روایت وی در فیلم دام نامرئی مورد استفاده قرار گرفته شده است.
ماموران ساواک، پس از این ردیابی، بلافاصله اتومبیل مرسدس بنز متعلق به سفارت شوروی را شناسایی کردند و دریافتند که در کوچهای که آن اتومبیل توقف میکند، دو نفر از امرای ارتش سکونت دارند. از امیر دیگر به سرعت رفع سوءظن شد و سپس به مدتی در حدود یک سال، ماموران ساواک، سرلشکر مقربی را زیر نظر گرفتند. در تابستان سال ١٣۵۶ که سرلشکر مقربی برای گذراندن تعطیلات، به آمریکا سفر کرده بود، ماموران ساواک وارد منزل او شده و آن را بازرسی میکنند اما هیچ مدرکی از فعالیتهای جاسوسی وی پیدا نمیکنند. سرانجام ساواک تصمیم میگیرد که در موقعیتی مناسب، برای دستگیری سرلشکر مقربی وارد عمل شود. در یکی از روزهای پاییز همان سال، ماموران ساواک که برای دستگیری مقربی در آمادهباش به سر میبردند، به محض مشاهده اتومبیل سفارت شوروی در مقابل خانه مقربی، تصادف و دعوایی ساختگی با ماموران شوروی راه انداخته و سپس تحت پوشش پلیس تهران، برای فرونشاندن درگیری وارد عمل شده و ماموران شوروی را به اتفاق سرلشکر مقربی و داماد و گماشتهاش که به هواداری از ماموران شوروی وارد درگیری با ماموران مخفی ساواک شده بودند، دستگیر و به کلانتری منتقل میکنند. دیپلماتهای شوروی از آنجا به وزارت امور خارجه و سفارت اتحاد جماهیر شوروی تحویل داده شده و مهلتی ۴٨ ساعته برای ترک ایران میگیرند و سرلشکر مقربی نیز توسط ساواک، بازداشت میشود. وی ابتدا فعالیت جاسوسی خود را انکار میکند ولی زمانی که ساواک را مطلع از برخی اقدامات خود میبیند، ناگزیر به اعتراف به جاسوسی برای شوروی میشود. دستگاه فرستنده و گیرنده توقیف شده از مقربی و ماموران شوروی، توسط ساواک برای رمزگشایی به متخصصان سازمان سیا سپرده میشود و آنها موفق به بازیابی برخی اطلاعات ارایه شده میشوند. آخرین پیامیکه از مقربی روی این دستگاه ضبط شده بود، خبر استقرار پایگاه موشکی ایران در حوالی کویر بود. سرلشکر مقربی به سرعت بازجویی و محاکمه شده و در آذر ماه همان سال، به همراه علینقی ربانی، یکی از کارمندان عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش که توسط دادگاه نظامی، همدست وی معرفی شده بود، محکوم به اعدام شده و هر دو به ترتیب در روزهای چهارم و بیست و پنجم دیماه سال ۵۶ تیرباران میشوند.
آنچه خواندید، خلاصۀ داستان فیلم دام نامرئی است که در طول مدت نمایشی بیش از سه ساعت روایت میشود. نحوۀ دستگیری مقربی برای شورویها تا مدتی معمایی حل ناشدنی بود. ولی برای دولت شاهنشاهی ایران و به تبع آن اردوگاه غرب و جهان آزاد از بزرگترین پیروزیهای ضدجاسوسی به شمار میرفت. فیلم سینمایی دام نامرئی با فاصلۀ زمانی بسیار کوتاهی بعد از این ماجرا، برای پر رنگتر نشان دادن این پیروزی توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تولید شد.
برای تصویر کردن مراحل این پیروزی، فریبرز صالح انتخاب شد که از چهرههای شناخته شدۀ دوبله در دهۀ ١٣۴٠ بود، و در سال ١٣۵١- پس از دو سال تحصیل در لندن در رشتۀ کارگردانی- به ایران بازگشته و قسمتهایی از اولین سریال پلیسی/ جنایی ایرانی به نام «چنگک» را کارگردانی کرده بود. صالح در گفتوگو با نگارنده، دلیل انتخابش به سمت کارگردانی را وسواس ساواک در پنهانکاری عنوان کرد که خواستار استفاده از کمترین عوامل شناخته نشده یا کمتر شناخته شده بود.
سینمای ایران تا اواخر دهۀ ١٣۶٠ از نبود صدابرداری سر صحنه رنج میبرد و تقریباً تمامیفیلمهای ایرانی نیز دوبله میشدند. از این رو به تعداد بازیگران فیلم، گوینده وجود داشت و عملاً تعداد افراد درگیر به دو برابر بالغ میشد. با هماهنگی مسئولین ساواک و صالح تصمیم گرفته میشود تا از دوبلورهای مستعد بازیگری و دارای فیزیک مناسب با شخصیتهای داستان استفاده شود و پس از فیلمبرداری هر گوینده در مرحله دوبلاژ به جای خود صحبت کند تا تعداد افراد درگیر پروژه کمتر و به نصف تقلیل یابد.
ایفای نقش اصلی فیلم به محمدباقر توکلی سپرده میشود که شباهت حیرت انگیزی با سرلشکر مقربی داشت. نقش رییس اداره ضدجاسوسی ساواک و فرمانده عملیات نیز به عطاءالله کاملی سپرده شد که در گذشته ارتشی بود. دیگر بازیگران فیلم جلال مقامی (در نقش بوریس جاسوس روس)، شهاب عسگری (ماموری که در ابتدای فیلم تصادفاً به حضور مامورین سفارت شوروی در کوی نفت میرداماد مشکوک میشود)، امیرهوشنگ قطعهای (دیگر جاسوس روس)، علی ثابتفر، مازیار بازیاران، تورج نصر و … هستند. تمام این بازیگران بعدها به جای خود گویندگی کردهاند، و تنها گویندهای که در فیلم حضور فیزیکی ندارد منوچهر اسماعیلی است که به جای مقربی صحبت کرده است. دلیل انتخاب وی نیز جا افتادن صدای توکلی در نقش پیرمردهای مهربان و دوست داشتنی بود.
ذکر این نکته نیز ضروری است که هیچ کدام از بازیگران هرگز موفق به مطالعه کامل فیلمنامه نشده و تنها قسمتهای مربوط به نقش خود را مطالعه کردند. مراحل انتخاب و تایید امنیتی آنان نیز با دقت انجام شد. مامورین ساواک پس از انتخاب بازیگران از سوی کارگردان، بعد از تحقیقهای اولیه و رایج، آنان را به یکی از خانههای امن خود دعوت نموده و حضوراً با آنان مصاحبه میکردند. سه بازیگری که در این زمینه حاضر به گفتو گو با نگارنده شدند، محل این خانۀ امن را خیابان خردمند واقع در کریمخان زند اعلام کردند.
سازمان اطلاعات و امنیت کشور تاکید بر واقعگرایی و مستند بودن فیلم داشت. از این رو فریبرز صالح تمامیصحنههای فیلم را در مکانهای واقعی فیلمبرداری کرد. روندی که گاه مشکلات زیادی را به او تحمیل میکرد. از جمله نبود امکان رسمی و علنی فیملبرداری از ورود و خروج مامورین کا گ ب به سفارت شوروی که منجر به فیلمبرداری مخفی از خودروهای سفارت از داخل کیوسک مطبوعاتی مجاور شد. سپس اتومبیلی مشابه یافته و بعد از تغییر رنگ و پلاک و با استفاده از جلال مقامی و امیرهوشنگ قطعهای صحنههای ملاقات مامورین روس با مقربی را بازسازی کردند.
از وقایع قابل ذکر دیگر، آسفالت شدن کوچه شنجرف (محل زندگی مقربی) در فاصله دستگیری و اعدام وی با شروع فیلمبرداری بود. سازندگان فیلم برای واقعگرایی بیشتر تمامیمسافت آسفالت شده را کنده و پس از اتمام فیلمبرداری دوباره اقدام به آسفالت آن کردند.
درباره شباهت محمدباقر توکلی با مقربی ذکر خاطرهای از بازیگران فیلم و نکتهای از سوی خودم ضروری است. وقتی توکلی در لباس ارتشی به همراه گروه فیلمبرداری در خانه مقربی حاضر میشود، یکی از خانمهای خانوادۀ مقربی با دیدن وی و شباهت فوق العادهاش بیهوش میشود. شباهتی که مرا نیز هنگام اولین تماشای دام نامرئی غافلگیر کرد. به خصوص در پایان فیلم که قسمتهایی از دادگاه واقعی سرلشکر مقربی به کار رفته و نگارنده را نیز در تمیز دادن توکلی و مقربی دچار مشکل کرد.
رضا علامه زاده با وجود اینکه فیلم را ندیده، از معدود نویسندگانی است که به ساخته شدن آن اشاره کرده و در کتاب «سراب سینمای اسلامی» دلیل به نمایش در نیامدن آن را سرنگونی رژیم شاه و برچیده شدن دستگاه ساواک میداند. در حالی که به گفتۀ فریبرز صالح، هدف از ساختن دام نامرئی سه چیز بود:
اول: رساندن آن به شرف حضور اعلیحضرت و نمایش کارآیی دستگاه اطلاعاتی کشور
دوم: ارسال آن به دیگر دستگاههای اطلاعاتی امنیتی اردوگاه غرب و از همه مهمتر ایالات متحده آمریکا جهت اثبات تواناییهای دستگاه اطلاعاتی ایران به عنوان ژاندارم منطقه و متحدی قوی در خاورمیانه
سوم: نمایش برای اعضای سازمان اطلاعات و امنیت کشور جهت آموزش روشهای تعقیب و مراقبت
علامه زاده در کتاب خود ساخته شدن دام نامرئی را ناشی از تاثیر موفقیتهای تحمیقی و تجاری فیلمهای جاسوسی آمریکایی و اروپایی اعلام میکند که قهرمانانشان ماموران امنیتی، پلیسها و کارآگاهها هستند. قضاوتی که با توجه به خواست سفارش دهندگان و سازنده فیلم در زمینه نمایش واقعگرایانه و مستندگونه ماجرا که سبب شده فیلم ضربآهنگی کند یافته و مدت نمایش آن به حدود سه ساعت و نیم بالغ شود، دور از حقیقت است. اغلب شخصیتهای فیلم به جز مقربی، نامیندارند. از حادثه پردازیهای معمول فیلمهای جاسوسی اثری نیست. و اگر حافظهام یاری کند، حتی موسیقی متن نیز ندارد. بنابراین شواهد موجود مرا به این نتیجه میرساند که هدف اصلی از ساختن فیلم آموزش نیروهای خودی بوده است. هدفی که تهیه کنندگان فیلم به دلیل دگرگونیهای عمیق اجتماعی/ سیاسی نتوانستند به آن نائل شوند، اما شغالهایی که چنگ به روی میراث گرگ مرده انداختند، توانستند در اولین دهۀ حکمرانی خود از دام نامرئی به حد کافی و وافی برای آموزش نیروهای امنیتی نوپای جمهوری اسلامی استفاده کنند.
با وجود اینکه صالح در گفتوگویمان از اقرار صریح به نکته مهمیطفره رفت، اما بی تردید ساختن همین فیلم- که در قیاس با تولیدات معمول سینمای ایران در دهۀ ١٣۵٠ فیلمیاستثنایی و حتی عظیم بود- در انتخاب وی برای کارگردانی اولین سوپر پروداکشن سینمای اسلامی تاثیر به سزایی داشت. اما با وجود موفقیت فیلم، نتوانست تضمینی بر حضور وی در پشت دوربین باشد. سومین و آخرین فیلم بلند سینمای وی سرنوشت غم انگیزتری داشت.
مرگ پلنگ که در ١٣۶٩ به نمایش درآمد، نام حاج محمد توبه خواه را به عنوان تهیهکننده یدک میکشید. مامور دادستانی سابق که طعم فروش میلیونی«”تاراج» (نسخه پر حادثۀ پنجمین سوار سرنوشت) زیر دندانش مزه کرده بود و رویای بازگرداندن فردین به مقابل دوربین و بازی دادنش در فیلمفارسیهای اسلامی را در سر داشت، ناچار به حضور فرامرز قریبیان بسنده کرد و شکست مالی -و هنری- فیلم نقطه پایانی بر کارنامه سینمایی وی و فریبرز صالح گذاشت.(۵)
آخرین تجربه فیلمسازی صالح، کارگردانی مجموعه تلویزیونی شیخ مفید یا خورشید ِشب در ١٣٧۴ بود که آن را نیمه کاره رها کرد و بعدها سیروس مقدم پروژه را به آخر رساند.
و سرانجام، در آستانهی سی و هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی، فریبرز صالح درگذشت و ناگفتههای بسیاری را با خود به گور برد. فیلمساز تحصیل کرده و با استعدادی که برای دو حکومت متضاد، فیلمهای الگویی عظیمیساخت. اما نتوانست کارنامه هنری قابل اعتنایی از خود به جای بگذارد. گویی خود نیز در دامینامرئی گرفتار شده بود…
پانوشت:
١- پانزده سال قبل، در ادامه پروژههای تحقیقاتیام دربارۀ تاریخ سینمای ایران، با کمک یکی از دوبلورهای شناخته شده- از دوستان نزدیک فریبرز صالح-موفق شدم با سازندۀ دام نامرئی گفتو گو کنم. منوط به اینکه تا پس از مرگ وی آن را منتشر نکنم. متاسفانه نوار مصاحبه و نسخه ویدیویی فیلم به همراه مدارک بسیار دیگر و دستنوشتۀ سه کتاب در یورش اسفند ١٣٨١ مامورین به خانهام از میان رفت و این نوشته را فقط بر اساس یادماندههایم از آن مصاحبه و سه گفت و گوی دیگر با بازیگران فیلم دام نامرئی تنظیم کردهام.
٢- برای آشنایی بیشتر با نظریات فریبرز صالح به هنگام ساخت سفیر، میتوانید مصاحبه وی در شماره چهارم ماهنامۀ فیلم را مطالعه کنید.
٣- اداره پنجم یا اداره طرح، بخشی از ارتش بوده که وظیفه برآورد و ارزیابی امکانات و قدرت رزمیارتش کشور و ارتشهای همجوار را از زمان حال تا آینده قابل ارزیابی، برعهده داشت.
۴- برای آشنایی بیشتر با جزئیات ماجرای مقربی، نگاه کنید به کتاب: کا گ ب در ایران، نوشتۀ ولادیمیر کوزیچکین. ترجمهٔ اسماعیل زند و حسین ابوترابیان. نشر نو، ۱۳۷۰.
همچنین کتاب: تیمسار شاهنشاهی در خدمت کا. گ . ب . نوشتۀ خسرو معتضد، البرز، ۱۳۸۶.
۵- توبهخواه در گفتوگو با نگارنده دلیل شکست فیلم را درس خوانده بودن صالح و تمایل به ساخت فیلمیسنگین میدانست. از نظر وی تنها فیلمساز واقعی ایرج قادری بود که هم ذائقه تماشاگر ایرانی را میشناخت و هم در تربیت همین ذائقه سهمی عمده داشت.