نیکروز اولاد اعظمی – تا کنون سه سایت که با تاس اصلاحطلبان حکومتى مىلغزند و یک سایت شناخته شده دیگر نزدیک به مرام کمونیستى از انتشار این مقاله امتناع کردند. امیدوارم امکان انتشار در کیهان لندن داشته باشد.
رفتار و سرنوشت «سیاسى» فرخ نگهدار در زیر سیطره حوادث و رویدادهاى ناشى از استمرار بى کفایتىِ نظام سیاسى که «جمهورى» اسلامى نیز منبعث از آنست، به این «جمهورى» گره خورده و ظاهراً از بالا و پایین پرتاب شدنش در چنبره چنین نظامى راضى از قاضى وجدان خود است و محنت دست و پا شکستناش را به جان مى خرد چرا که از این رهگذر مى تواند خویش را در کنار بر و بچههاى «اتاق فکر» و آن کاشف «روشنفکر شیعى» مرعوب شده در فرهنگ شیعى، بیابد.
از این رو، ترجیح این جایگاه به آن محنت، دو صد چندان برایش با ارزشتر بوده و در هیجانات ناشى از آن در پوستاش نگنجد. اینجاست که آدمى در وسوسه اشغال جا و مقام و سرسودن به جایگاه ویژه، بر وجدان بیدارش چوب حراج مىزند.

فرخ نگهدار به نیتِ نیابتِ خردمندان سیاسى در این زمانِ تیره و تار قحطالرجالى و بى کسى که ظاهراً چنین نیابتى به جلدش رفته و نیز خویش را اینچنین مىپندارد، داعیه استغناىِ طبعِ نیابتِ مُصلحانهاش به گوش هفت آسمان هم رسیده در حالی که بئس البدل است و ناسزیده این کار. چون که در وى ارادهاى براى برانگیخته شدنِ وجدان بیدار که قبل از هر چیز خودشناسىست و کاربرد خرد بى آن غیر متصور است، پیدا نشده تا به “شکست”هاى “سیاسى” خود که ناشى از همان بالا و پایین افتادنهاست، پرسنده شود.
نگهدار، به خیالش حضور در صحنه سیاستگزارى دارد غافل از اینکه این صحنهگردانانِ سیاست باز در “جمهورى” اسلامى و نیز بى نیازى خودِ وى از وجدان بیدار است که وى را بالا و پایین و اینجا و آنجا پرتاب مىکند و در این بالا و پایین پرتاب شدنش در حوادث سیاسى دوران “جمهورى” اسلامى (و نه در افت و خیزها) که مجال فکر کردن را از او رُبوده، قاعدتاً نمىتوانسته پرسنده به باخت “سیاسى” خویش باشد و از آن به کیستى “سیاسى” خویش برسد. کیستىاى که سرنوشتاش را بقایاى ارزشى نظام سیاسى بى کفایت ایران استمرار یافته به دوره “جمهورى” اسلامى، تعیین مى کند. پرتاب شدن و خیز برداشتن، هیچ خویشاوندى معنایى و مفهومى به هم ندارند و به یک روال نیستند؛ اولى ناپوینده و بازیچه اراده دست دیگریست و دومى پوینده به مثابه پویا شدن و ارادهایست مستقل بدون نفوذ نیرویى ویژه.
به راستى وجه اشتراک این زبانِ آن فرد الکن و عروسکِ دستِ خیمه شب بازانِ این “جمهورى” دینى که مخالفینش را “خس و خاشاک” نامید، و این زبان که گفت “جماعتى از ریشه کنده” در چیست جز زبانى پرخاشجوى علیه مخالف؟ به حتم و یقین، فرخ نگهدار براى اثبات راستى و پیشبرد نظر “سیاسى” خود که مبتنى بر “تغییر رفتار رهبر” است، نبایست هیچ نوع مخالفى را خارج از دستگاه دینى این “جمهورى” کُشتار دینى و دگراندیشان تحمل کند چرا که، مخالف از نظر وى کسى است که اگر “تغییر رفتار رهبر” را نپذیرفته باشد اما حداقل باید جزء گردونهاى در همسویى با اصلاحطلبى (تو بخوان اسلامطلبى) درون حکومتى باشد که در غیر این صورت و خارج از این گردونه بودن، “جماعتى از ریشه کنده” به حساب مىآیند و بى شک منظورش از “ریشه کنده” همان بى ریشه و سرگردان بودن است. به این موضوع خواهیم پرداخت اما قبل از آن، نقبى مىزنیم به بسامد او در حیطه “جمهورى” اسلامى و تواتر شکست “سیاسى”اش در تناوبى چهارگانه.
اگر بخواهیم به چهار دوره از فعالیت “سیاسى”اش به اجمال نظر افکنیم اول، به دورهاى بر مىخوریم که بایست او را چریک فدایى در راه خلق دانست که ستبرِ انتقامجویانهاش از و در حکومت شاه سابق، او را به هر چه بقایاى این حکومت بوده مانند دولت آشتى ملىِ آزادمنشى همچون شاپور بختیار را برنتابد و در سرنگونىاش به سهم خویش نقش ایفاء کند که مجموع این نقشها در برهوت جهالت آنروزى ما، استقرار یک “جمهورى” تئوکراتیک را ممکن کرد.

دوم، دورهایست که تحت تأثیر حزب توده در تغییر مشى سیاسى سازماناش به سمت تثبیت نظام “جمهورى” اسلامى گام نهاد.
سوم، دورهاى که “سیاست”ى مخالف تحریم اقتصادى غرب علیه “جمهورى” اسلامى اتخاذ کرده بود و آن را کارآمد نمىدانست و در همین ارتباط، شمشیر علیه مخالفان ایرانىِ خود که حامى تحریم اقتصادى علیه “جمهورى” اسلامى بودند را از رو بست و وقتى این سیاست موفق شد و به بار نشست، به جاى نشستن سرخى شرم بر چهرهاش طلبکارانه، به جا و بى جا، یقه مخالفان سیاسى خویش را از طریق بازى با واژه سرنگونىطلب گرفت تا بدین وسیله سیاست شکست خورده خویش را در این مورد از انظار پنهان کند.
و بالاخره چهارم، از طریق پیام صوتى (در فیسبوک خود) جهت شرکت در مضحکه نمایش “انتخابات”ى این جمهورى تمام عیار دینى، مردم را به حاضر شدن به پاى صندوقهاى رأى فراخواند و عملاً با این جملات که گفت: “از شما خواهش مىکنم گوشى تلفن را بر دارید، زنگ بزنید و از همه بخواهید روز جمعه پاى انتخابات حاضر شوند، اگر ما رأى بدهیم متحد و هماهنگ مانع آن مىشویم که این جماعت رد صلاحیت کنندگان جماعتى که امیدشان را با ممانعت از ورود دیگر رقباى صحنه انتخاباتى خودشان، مىخواهند قدرتشان ادامه پیدا کند اینها از ورود به مجلس خبرگان محروم شوند”، شکست خط مشى سیاسى خویش مبتنى بر “تغییر رفتار رهبر” را بیش از هر چیز نمایاند.
“این جماعت رد صلاحیت کنندگان که مى خواهند قدرتشان ادامه پیدا کند” مشمول کدام جناح حکومت مىشوند جز جناح رهبر که فرخ نگهدار مىخواهد از راه “آشتى ملى” منعکس در نامهاش به خامنهاى، در او “تغییر رفتار” به وجود آورد؟ گوشه چشمى به این نامه خواهیم افکند.
مشى سیاسى “تغییر رفتار رهبر” یعنى تمامیتِ ظرفیتِ عمل و رفتار مُصلحانه و مماشاتگرانه را به کار گرفتن و این نافى پیام صوتى ایشان است که از مردم مىخواهد به پاى صندوقهاى رأى بروند تا جناحى را که مورد نظر و منسوب خامنهاى یعنى جناح اقتدارگرا هستند را شکست دهند. رفتار و عمل مصلحانه و سیاست بر این مبنا یعنى بازى سیاسىِ بُرد بُرد و نه شکست یکى و بُرد دیگرى.
فرخ نگهدار به جاى اینکه سرخى شرم بر صورتاش نشیند که این مختص هر انسان فرهیختهاى است که خطا مىکند، برعکس، عصبانى مىشود و تیر عصبانیتاش را به سوى “جماعتى بس ناامید و از ریشه کنده”، تو بخوان مخالفان حکومت دینى در ایران، پرتاب مىکند تا مبادا از او پرسیده شود پس مشى “سیاسى تغییر رفتار رهبر” چه شد؟ به قول معروف دست پیش را مىگیرد تا پس نیافتد.
بى شک منظور فرخ نگهدار از “تغییر رفتار رهبر” مماشات با اوست و نه تحمیل چیزى به او، و این را در نامهاش به رهبر مىتوان فهمید: “این سخن که مىگویند ولى فقیه هر چه توانسته علیه معترضان مرتکب شده… رسالت این سخن بستن راه هرگونه آشتى ملى است.” و در همین نامه مىنویسد: ” برخى اعتراضات مردمى در سال پیش از “راى من کجاست” فراتر رفت و در برخى مقاطع به شعارهاى تند علیه نظام و رهبرى… کشیده شد.” بنا بر این “آشتى ملى” که فرخ نگهدار از رهبر “جمهورى” اسلامى طلب مىکند و در مقابل “برخى اعتراضات مردمى” را “تند علیه نظام و رهبرى” مىداند و از این بابت نگرانىاش را به رهبر “جمهورى” اسلامى ابلاغ مىکند، خود گویاى تلاشى حداکثرى در عمل و رفتار مماشاتگرانه است براى “آشتى” دادن میان همه طرفهاى “درگیر” در حاکمیت اسلامى. و این نافى پیام صوتى ایشان است که همه را براى شکست دادن جناح وابسته به رهبر، دعوت به پاى صندوق راى کرد و نیز، نشانه شکست “سیاست تغییر رفتار رهبر”. منتها انتظار از فرخ نگهدار براى اعتراف به این شکستها که نصیباش شده و آزرم بدانها، انتظارى بیهوده است.
مشکل و تضاد ذهنىِ دیگر فرخ نگهدار که مربوط و معطوف است به نوع برخورد “سیاسى”اش با “جمهورى” اسلامى، در زمینه اعلام “آشتى ملى” است که در نامهاش به خامنهاى آن را مطرح نمود. وقتى در نامهاش خطاب به خامنهاى مىنویسد: “آیتالله خمینی ابتدا نصیحت کرد و شاه نشنید. وقتی شنید، که کار از کار گذشته و نفرت فراگیر شده بود” در واقع مى خواهد زیر سبیلى دولت آشتى ملى شاپور بختیار را رد کند تا مجبور به قضاوت در قبال آخرین نخست وزیر شاه سابق ایران و دولت وى، در نامهاش به خامنهاى نباشد و نیز نگوید که ما خطا کردیم از اینکه دولت ملى را بر نتافتیم. به همین دلیل با یک جمله “کار از کار گذشته” بود تلاش مى کند تا از خطاى سهمگین گروههاى مسلح و غیر مسلح چپ کمونیستى و اسلامگرایان درز گرفته و آنها را تبرئه کند و نیز بر “سیاست” کنونىاش در دوره “جمهورى” اسلامى خدشهاى وارد نشود.
وى مىگوید: “کار از کار گذشته” بود اما نمىگوید همه آن “روشنفکران و نخبگان” و آن ده شب کذایى شعر در تهران و نیز سیمین دانشور که در اسفند سال ۵٧ در مقالهاى در کیهان نوشت: “اگر با لچک کردن من شاه از ایران مىرود؛ من با افتخار لچک سر مىکنم”، وضعیت را طورى پیش بردند که کار از کار بگذرد. چگونه ممکن است که رهبران سیاهبازِ انقلاب توانایى براى کشاندن مردم به صحنه انقلابى را داشته باشند اما نتوانند همان مردم را آرام کرده و به سیاست آشتى ملىِ دولت شاپور بختیار دعوت کنند؟ آیا غیر از این است که کمونیستها و اسلامگرایان و برخى شخصیتهاى سیاهباز دیگر در دوشادوش یکدیگر، تلاش کردند تا “کار از کار” بگذرد؟
هر انسان نُرمال و داراى وجدان بیدار تمایل به این دارد که از چیستىِ کیست خویش سر درآورد و رفتار و عمل خویش را متناسب با آن تنظیم کند و این، اساس و قاعده کلى براى سر در آوردن از اصالت و ریشهی خویش است. به عبارت دیگر، وجدان بیدار قبل از هر چیز خودشناسى از خویشتن خویش است. فرخ نگهدار داعیه دموکراسى در سر دارد و مىخواهد با مشارکت فعال در روند “تمرین دموکراسى” عوام، به منظورِ مقصود خویش که همان استقرار دموکراسى است برسد و در این راه با حکومتى سر و کار دارد که دینىست و کُشتار دینى مىکند ولى با وجود این، وى در تلاش براى اصلاح کردن حکومت دینى و نه دین- که در غرب “تمرین دموکراسى” از طریق اصلاح دین به پشتوانه حضور معیارهاى عقلى انسان (سکولاریسم) صورت گرفت و حکومت دینى برکنده شد- مىباشد. تنها نشانى که مىتواند “اصالت” او را بنمایاند همین داعیه دموکراسى خواهى اوست. اما آیا این داعیه معطوف به رفتار عوامپسندانه و عوامى که تحت کنترل دائم همه جناحهاى حکومت هستند و مانند فرخ نگهدار به این سو و آن سو پرتاب مىشوند، از منظر پیشرفت در “تمرین دموکراسى” مىتواند گامى در جهت دموکراسى باشد؟
پاسخِ این پرسش را بایست از طریق توضیح نوع ارتباط عوام و خواص روشن سازیم. من رفتار عوام را در سازمان اجتماعى و فرهنگى ایران، رفتار تودهگرانه ارزیابى مىکنم رفتارى که فارغ از تعهد و مسئولیت شهروندىست. به واقع، عوام و خواص ایرانى میان رفتارهاى تودهگرایانه و شهروندى معطل ماندهاند و چون امیدى بر زایش نوزایى فکر و تولید اندیشه سیاسى خارج از چهارچوبهاى تعیین شده حکومت دینى وجود ندارد در نتیجه به همینى که هست تمکین مىکنند. خواص به آن محفلى اطلاق مىشود که با لحاظ آگاهى و خلاقیت، بایست آفریننده باشد و قطعاً با لحاظ نوزایى فکر و تولید اندیشه سیاسى در جهت بسط نظام سیاسى مدرن، میان خواص و عوام تمایز وجود دارد. در روشنگرى اروپا این خواص بودند که (در همه اشکالاش در سیاست، در فلسفه، در هنر و خصوصاً در پیشرفت طب که عرصه مهمى بود براى زدودن خرافات) به زایش اندیشههاى نوین و زدودن اوهام و خرافات اهتمام ورزیدند و نه عوام که تحت تأثیر خرافات قرار داشتند.
با این توضیح کوتاه از نوع رابطه میان خواص و عوام ایرانى، مىتوان از طریق نوع “تمرین دموکراسى” جریان یافته بر بستر “انتخابات” در “جمهورى” اسلامى، این روند را توضیح داد. روند دموکراسى و تحقق آن ارتباط تنگاتنک با جنبش نوزایى فکر، مستقل از ارزشهاى دینى دارد که با نفی ارزشهاى دینى، حکومت دینى را به زیر مىکشد. آیا روند پیشامده در “جمهورى” اسلامى بدین منوال است؟ خیر به عکس آنست. زیرا روند جارى در هر دو حوزه سیاست و فکر که مقبول عام و خاص است، روندى در جهت اصلاح حکومت دینى است و نه تلاش براى ایجاد مأمنى جهت حضور نوزایى فکر و جنبش فکرىِ نوین خارج از اسلامطلبى حاکم بر اذهان عموم و به طورکلى در تمایز با ارزشهاى دین. از این رو “تمرین دموکراسى” فرخ نگهدار تمرینى مىشود در چهارچوب “انتخاب بد و بدتر”. بى دلیل نیست که وى خویش را در سنگر گرایشهای عامیانه و تودهگرایانه یافته و بدین نحو عمل کرده و به خویش مى گوید احسنت.
در عصر رنسانس و پس از آن عصر نوزایى فکر و جنبش فکرى در اروپا، مردم به تدریج بدان پیوسته و از خرافات فاصله گرفتند و صاحب مسئولیت و حقوق شهروندى در نظام مدرنیته شدند. اما ما ایرانیان از آنجائی که به دشوارى فکر کردن تن نمىدهیم، و فکر این دشوارى رعشه بر انداممان مى افکند، به طبع به دنبال آن نیستیم تا توفندگى ارزشهاى دین را در ممانعت از تولید فکر بکر بفهمیم، و راه آسان “اسلام رحمانى” را بر مى گزینیم که طبعاً عزم را در آن جزم کردن براى ذهن کاهل ما بى دردسرتر از به دنبال نوزایى فکر و جنبش فکرى مستقل رفتن براى دموکراسى است. و این همان ضعف و بى بضاعتى خواص ایرانیست که به خاطر تن ندادن به دشوارىهاى اندیشیدن توانایى آفرینندگى ندارد و در نتیجه خود را از تلاش براى پی افکندن جنبش نوزایى خارج از دستگاه عریض و طویل روحانیت شیعى، معاف کرده است.
این سخنِ فرخ نگهدار بر خواسته از عقل دل و نه عقل سر، یعنى” جماعتى ناامید و از ریشه کنده”، نادرستىاش نیز به لحاظ دستور زبان فارسى مسلم و معلوم است. مىتوانست این طور گفته شود: “جماعتى بى ریشه” و یا “جماعتى ناامید” که هر یک مىتوانستند در مفرد خویش صفتى متمایز از هم را بیان کنند و یا انتخاب صفتها به گونهاى ردیف شوند که به هم نزدیکى داشته باشند. مانند اینکه بگوییم “انسان سفید شاعر است” یعنى محمول گشتن دو صفت بر انسان که مغایرتى با هم ندارند و یا “انسان سفید حیوان ناطق است”. اما در کنار هم قرار دادنِ این دو گونه صفتِ ناهمخوان با هم یعنى “ناامید” و “بى ریشه”، نشان مىدهد که فرخ نگهدار درجه حرارتِ دماسنجِ افترازنى خویش را مىخواست به حدى بالا ببرد که مخالفاناش در جا منکوب شوند و این مصداق پرخاشجوییست. کسى که “از ریشه کنده” باشد، امید و “ناامید” بر او ممتنع است اما “ناامید” کسى است که اصالت و ریشه دارد ( چه مىخواهد دینى باشد و چه سکولار) و بر مبانى این اصالت در پى رستگارى و یا خوشبختى روان مىشود و “ناامید”ى وقتى بر او غلبه مىکند که در حرکت به سوى متحقق کردن رستگارى و یا خوشبختى با مشکلات و یا مخاطراتى مواجه گردد و این یعنى فعال بودن.
آدمى مى تواند بس “ناامید” باشد اما نه بى ریشه چون “بى ریشه” بودن، ممتنع است و ممتنع بار صفت بر آن محمول نمىگردد. اتفاقاً آدمهاى “ناامید”، همان آدمهایى که فرخ نگهدار تیر ملامت به سوى آنها پرتاب مىکند (اما به خطا مىرود و به آنها اصابت نمىکند)، به دلیل اینکه در بر چیده شدن این حکومت دینى، چه از نظر پاشیدن بذر نوزایى فکر و چه از نظر سیاسى فعالاند آدمهاى با ریشهاند. زیرا همان گونه که توضیحاش رفت صفت “ناامیدى” به اصالت محمول مىشود که منفعل و یا ممتنع نیست بلکه فعال است. اگر ریشه داشتن را اصالت داشتن در نظر گیریم مىتوانیم بگوییم دین اصالت است و یا سکولاریسم اصالت است. اما کسانى را که نتوان، نه دینى تعریف کرد و نه سکولار، قطعاً بى هویت بوده و نمىتوانند اصالت داشته باشند، یعنى ممتنع و بى ریشهاند. واقعیت اینست که فرخ نگهدار آن گونه که نشان دادیم، هیچ وصلتى به نوزایى فکر و اندیشه سیاسى ندارد در حالی که در این زمینهها به عارضه خبط دماغ مبتلاست و همین دلیلى است تا بر مخالفین خود به جهت کتمان کردنِ شکست “سیاسى”اش تاخت و تاز کند. اراده او مانند پیچى در شیارهاى مارپیچىِ (رزوه مهره) هرز رفته یک “جمهورى” دینى، آنقدر چرخیده تا خودش هرز شده و در وسط این شیار گیر کرده است و نه مىتواند از آن شیار عبور کند و نه به عقب برگردد.