سارا دماوندان- فیسبوک را بالا و پایین میکنم. تکتک نوشتههای دوستان را میخوانم. عکسها را نگاه میکنم. مطالب پر مخاطب را چند بار مرور میکنم و به سراغ کامنتهای مردم میروم. کاری که همیشه با میل و رغبت انجام میدهم.
هر پیام مخاطب تا حدودی مرا به طرز تفکرش نزدیک میکند. گاهی برخی از نوشتهها اشک ذوق به چشمم میآورد و از برخی با قلبی آکنده از ناراحتی عبور میکنم. لابلای استاتوسهای نوشته چشمم روی یک مطلب خیره میماند.
یک دوست در صفحه فیس بوکش نوشته: «چند روز پیش، برای تعدادی از دوستان، یک پیام خصوصی فرستادم، مبنی بر این که «دهکده آبی پارس، در دو هفته پایانی سال، به صورت رایگان، میزبان کودکان کار، بی بضاعت یا بی سرپرست خواهد بود.» عزیزان با دیدن این پیام اظهار خرسندی کردند و وعده دادند تا موضوع را با موسسات خیریه ذیربط در میان گذارند. اوایل استقبال خاصی در کار نبود. میگفتند اعزام کودکان به پارک آبی و خرید مایو برای آنها، خود مستلزم صرف هزینه است و باید برای آن بانی پیدا کرد. تا اینکه چند نفر پیشنهاد دادند پیام مرا به همراه شماره تماس در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذارند. خانم نیلوفر لاری پور، ترانهسرای گرامی نیز اظهار تمایل کردند که موضوع را در کانال شخصی خود منتشر کنند. این اتفاقات دست به دست هم داد تا خبر مثل گلولهای برفی که از کوه فرو میغلتد خیلی زود به بهمنی بزرگ بدل شود و به قول معروف مثل بمب صدا کند. اکنون چند روز است که دهکده آبی پارس پیوسته به قدوم کودکانی که دنیا با ایشان نامهربان بوده، مزین می شود. تلفن حقیر یک بند زنگ می خورد و همه ابتدا می پرسند: «آیا داستان واقعیت دارد؟!» (بس که این روزها وعدههای قلابی یا اصطلاحا سرکاری به خورد مردم می دهند) و بعد که مطمئن شدند موضوع جدی است یا از چگونگی انجام کار میپرسند یا اجازه میخواهند تا خبر را به گوش کسانی که میتوانند از این فرصت استفاده کنند برسانند.»
دوباره متن را میخوانم. با دقت کلمه به کلمه و مو به مو. به سراغ کامنتهای نوشته شده از طرف مخاطبان متن میروم. پراز عشق و دوست داشتن و تبریک. کودکان، کودکان، کودکان. بیگناهترین و معصومترین قربانیان بزرگان. دلم میخواهد این خبر را از طریق کیهان لندن اطلاعرسانی کنم. باید با مدیریت پارک صحبت میکردم. چندباری شماره دهکده آبی پارس را میگیرم تا از درستی یا نادرستی متن باخبر شوم. از این سر دنیا نمیشود. با دوستی در ایران تماس میگیرم و از او میخواهم ماجرا را بپرسد. پس از چند ساعتی تماس میگیرد و میگوید که خبر درست است. شماره مدیریت پارک آبی پارس را از طریق یک دوست پیدا میکنم. تماس میگیرم و با شخصی که نمیشناسم وارد گفتوگو میشوم. از او میخواهم که برای نوشتن این گزارش گپی بزنیم. پاسخش در کمال متانت خیر است. با رسانههای برون مرزی حرف نمیزنند. باید از راه دیگری وارد شد. از این خبر به این خوبی و انساندوستانه نمیشود به راحتی گذشت. با یک دوست خبرنگار در ایران تماس میگیرم. سوژه را به او میگویم و از او میخواهم که حضوری به پارک آبی برود و ماجرا را از نزدیک شاهد باشد و برای من شرح دهد.
چند روز بعد تماس میگیرد. هیجان دارد. برایش این همه شادی کودکانه غیرقابل توصیف است. مرتب تأکید میکند باید باشی و از نزدیک ببینی که این کودکان با چه شوقی خودشان را به آب میسپارند. قهقهههای مستانهشان بیننده را سرمست میکند. بعد چند نکته میگوید که لبخندم را عمیقتر میکند و آن اینکه: دهکده آبی پارس این برنامه را در دو سانس جداگانه برای دختران و پسران فراهم کرده است. استقبال نهادها و سازمانهای وابسته چشمگیر بوده. سازماندهی برنامه و مراقبت از این همه کودک کار آسانی نیست اما خوشبختانه گویا با مدیریت مناسب همه چیز به خوبی تا کنون پیش رفته است و نکته مهمتر از همه اینکه، این برنامه ادامه دارد و تنها به دو هفته آخر امسال محدود نمیشود بلکه بنا به گفته یکی از مدیران دهکده آبی، قرار است در سال جدید یک تقویم مخصوص این کار تهیه شود تا در ماه یک یا چند روز مشخص برای این کودکان در نظر گرفته شود. کودکان کار، کودکان بیسرپرست، کودکان بدسرپست. کودکان مستمند و نیازمند. چشمانم از شوق تَر میشود. دوباره به سراغ متن نوشته شده دوست میروم لابلای نوشتهاش یادآوری کرده است:
«این ماجرا چند حاشیه خواندنی دارد:
اول، لطف بانویی که پیام دادند: من از ایران دورم و به موسسات خیریه داخل کشور دسترسی ندارم. اما وجهی را در نظر گرفتهام که خوب است صرف ایتام و نیازمندان شود. حسب امر ایشان مقادیر معتنابهی از مواد غذایی تهیه شد که هفته آینده بین خانواده های نیازمند توزیع خواهد گردید. از ایشان نام نمیبرم. شاید تمایلی به این کار نداشته باشند. اما به انگیزه تشویق دیگران به کار خیر و انتقال انرژی مثبت به سایرین، بد نیست اگر صلاح دانستند، زیر این پست، خود را معرفی کنند.
دوم، آشنایی با زنانی که یک تنه بار مسئولیت دهها کودک یتیم را بر عهده گرفتهاند و بی ادعا و به دور از هیاهو برای آنها جانفشانی میکنند. کسانی که سیمشان وصل است و به قول قدیمیها: «باید زیارتشان کرد.»
سوم، بهانه برخی خیریه ها برای نیامدن. میگفتند بچههای کار که نوعا دستفروشی میکنند، در این روزهای آخر سال سرشان شلوغ است. آقا کوچولوها و خانم کوچولوها فرصت ندارند به پارک آبی بیایند!
چهارم، تماس تلفنی از سوی خانم فاطمه دانشور، عضو محترم شورای شهر تهران که از طریق همین شبکههای اجتماعی از موضوع مطلع شده بودند.
بالاخره پنجم، اظهار تمایل روزنامه شهروند برای این که در این خصوص تیتر بزند و گزارش تهیه کند. آهای آدمهای دست به خیر. کسانی که دلتان برای کودکان محروم میتپد و وقتی سخن از یاری به همنوع به میان میآید، انگار که مویتان را آتش زده باشند، هر جور شده خود را می رسانید بدانید و آگاه باشید که چند روزی است دارید با دل ما یک قل دو قل بازی میکنید.»
ما در کیهان لندن، در آن سوی مرزهای ایران خوشحالیم که از هر پیچ و خم عبور کردیم و با وجود پاسخ منفی مدیریت پارک آبی، که برای ما کاملا قابل درک است، این گزارش را زودتر از روزنامههای داخل ایران تهیه کردیم 🙂 و متأسفیم از اینکه شرایط کنونی ایران به گونهای است که نمیتوانیم عکسی از شادی دخترکانِ کار در این دهکده آبی داشته باشیم.