حامد آئینه وند – آسیبشناسی روند روزافزون وقوع حملات مرگبار تروریستی از آنکارا و پاریس تا بروکسل موضوعی در خور اهمیت است. نه از آن حیث که وقوع چنین حملاتی در قلب اروپا، سبب برهم خوردن امنیت در بخشی از جهان توسعه یافته است که پس از امریکا سهم عمدهای در شیوه توزیع قدرت در جهان دارد و بخش مهمیاز بنگاههای اقتصادی و شرکتهای چند ملیتی جهان در قاره سبز ریشه دارند بلکه از این جهت این وقایع را باید مورد بررسی قرار داد که اهمیت «مسائل حقوق بشری و وضعیت نابرابری در حقوق انسانی، دولتهای ناقض حقوق بشر و تروریسم دولتی» در سیاست خارجی اتحادیه اروپا و هم چنین ایالات متحده امریکا، بیش از آنکه دارای ابعادی عملگرایانه و برخوردی ریشهای با فرآیندهای منتهی به شکلگیری رشد و آموزش عملیات انتحاری در «مهد بنیادگرایی یعنی جوامع خاورمیانه» باشد به شیوه طنزآمیزی به تلاش برای دستگیری عوامل عملیات انتحاری، و یا بمباران مواضع داعش در سوریه فرو کاسته شده است.

سیر تکاملی جامعه بشری در دورههای مختلف ظهور ادیان، به گونه مشهود نشان میدهد که بنیادگرایی دینی، رشد جریان توسعه و تمدن را مانع میگردد و تحملپذیری سبکهای متفاوت زندگی در جامعه را با مشکل مواجه میکند. نتایج مطالعات متعدد دینشناسان در تاریخ، نشانگر این است که جامعه بشری هیچگاه نتوانسته است هماهنگی کاملی میان دین و سیاست ارایه دهد. در برهههای مختلفی از تاریخ جامعه بشری، یا دین بر سیاست ارجحیت حاصل کرده و یا به گونه وارونه آن، سیاست بر دین حاکمیت کرده است. به عنوان نمونه، قبل از عصر روشنگری در اروپا، دین بر سیاست حاکمیت مطلق داشته است. این در حالیست که در دوران پس از رفرمهای دینی، ماجرا برعکس شده وسیاست زمام امور را برعهده گرفته و سکولاریسم رابه عنوان مسیر سعادت انسان نشان داده است. اما امر مسلم این است که گفتمان جهانی تمدنها تا امروز نتوانسته است این دو پدیده مهم را آشتی دهد.
نکته با اهمیت دیگر در گسترش بنیادگرایی، پیامدهای دوران پس از جنگ دوم جهانی و آغاز جنگ سرد است. در این دوران، غرب تلاش کرد تا با حمایت از نیروهای بنیادگرای اسلامی، استراتژی سقوط اتحاد جماهیر شوروی، را عملی گرداند. حمایت از گروههای اسلامگرا در منطقه، به ویژه در پاکستان، سبب گردید که نهادهای بنیادگرای بینالمللی مشروعیت یابند. امّا اینبار استراتژی ایالات متحده در حمایت از گروههای بنیادگرای اسلامی، پیامدهای مطلوبی را به بازار سیاسی غرب وارد نکرد. گروههای مهم هراسافکن که پیامد حمایتهای غرب از بنیادگرایی در منطقه از طریق پاکستان هستند، عبارتند از سازمان القاعده، طالبان در افغانستان، حزب تحریر، حزب جیشالمسلمین، گروه ابوسیاف، جنبش فداییان اوزبیک، سازمان اسلامی چچن، گروه ابوشباب و حزب آزادی اسلامی تاجیکستان و دهها گروههای خُرد و کوچک دیگر که با هدف هراس و تشنج سازماندهی شدهاند.
به هر تقدیر در سالهای پایانی قرن بیستم اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید اما میراث شوم بنیادگرایی و غولی که رها شده بود تا کمونیستها را ببلعد اینک در سودای بلعیدن غرب است و پس از فاجعهای که در یازده سپتامبر۲۰۰۱ در امریکا آفرید از پای ننشست و امروز سر تا سر جهان را جولانگاه عملیات خود قرار داده است.
در خاورمیانه که متاسفانه به دلیل وجود «حکومتهای سرکوبگر» جریانهای افراطی بنیادگرا، که دارای روابط خاصی نیز با لایههایی از دولتهای مستقر در این کشورها هستند با سرمایهگذاری بر روانهای آسیب دیده و برجسته کردن وجوهی از اعتقادات اسلامی در ذهن و ضمیر آنان که در تناقض با روح مسالمتجوی جوامع اسلامی و هم چنین ناسازگار با زمانه حاضر است و با خوانش عصری از دین نیز کاملا بیگانه، از جوانان آرمانخواه، تروریستهای حرفهای میسازند. بی تردید بذرهای خشونت و نفرت که توسط رهبران سیاسی و فکری جریانات افراطی بر زمینهای حاصلخیز این جوامع پاشیده میشود در گذر سالها تبدیل به درخت تنومندی شده که ریشه دوانیده است. چنان که با مرگ بن لادن این درخت نخشکید و با تضعیف القاعده، داعش سر برآورد.
بحران سوریه و جنگ داخلی این کشور و ناتوانی اتحادیه اروپا و امریکا در ایجاد مکانیسمی خارج از شورای امنیت، برای سرنگونی دولت بشار اسد و برگزاری انتخابات آزاد، توقف ایران و روسیه در کمک به دولت سرکوبگر و نامشروع اسد، مسائل مهمیهستند که بدون حل وفصل آنها چهره زشت تروریسم بر پیکره جامعه جهانی باقی میماند و سوریه همچنان بهشتی برای تروریستهایی خواهد بود که از هر گوشه جهان به آنجا میروند. فارغ از اینکه در هم کوبیدن مواضع داعش در سوریه وعراق و سرنگونی دولت اسد از جمله اقدامات مهمی است که اروپا و امریکا باید بر آن اهتمام ورزند اما حل ریشهای مساله تروریسم فراتر از اینهاست که نیازمند بازنگری اروپا و امریکا در نحوه مواجههشان با مسائل خاور میانه و تغییر بنیادی سیاستهایشان در خصوص این منطقه آشوبزده از جهان است.
تغییر سیاستها متضمن تغییر نگاه است، تغییر نگاه به سیاست خارجی و دیپلماسی اگرچه به دلیل ماهیت نظام بینالملل وذات خودیاری نظامهای سیاسی (Self-help in the international system)، نگاه دولتها به سیاست خارجی از منظر منافع ملی، همواره تابعی از بیشترین منافع و کمترین هزینه بوده است اما وضعیت به هم پیوسته و سرنوشت مشترک جوامع انسانی ایجاب میکند که این نگاه هر چه بیشتر واقعبینانه ودر عین حال انسانیتر شود. رشد سکولاریسم در خاورمیانه به جای رشد بنیادگرایی باید در دستور کار دیپلماسی اروپا و امریکا باشد و این امر باید با تحت فشار قرار دادن دولتهای خاورمیانه برای برقراری انتخابات آزاد، کمک به اپوزیسیون دموکرات در این کشورها، برقراری آزادی مذهبی و فشار بر حکومتهای غارتگری چون ایران، پاکستان و عربستان در اتخاذ سیاستهایی که منجر به کاهش فاصله طبقاتی شود آغاز گردد.
نخستین دستاورد اجرای چنین سیاستهایی کاهش سیل مهاجرت پناهجویانی خواهد بود که به هر دری میزنند تا از شرایط ناگوار زندگی در کشورهای خود خلاصی پیدا کنند. پناهجویانی که ممکن است بنیادگرایان در میان آنان نفوذ کنند یا در میان سیل مهاجرتها از دید دستگاههای امنیتی پنهان بمانند. دهشتآفرینی تروریستها زمانی مهار خواهد شد که انگیزههای ترور از میان برداشته شود. آن هنگام است که ملازم با رشد سکولاریسم، برقراری دموکراسی در نتیجه انتخابات آزاد، جلوگیری از نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط دولتهای خاورمیانه و فشار بر دولتهای این منطقه آشوبزده برای ساماندهی اوضاع حقوق بشر، جریانهای بنیادگرا زمینههای تاثیرگذاری خود برای جذب تروریست و هراسافکنی در غرب را از دست خواهند داد.