در سالیان دور، چند نسلی در ایران با مفهوم «مالیات» از دبستان با یک زبانزد و داستان سادهی پسربچهای که درباره مالیات از پدرش میپرسید، آشنا میشد: هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
مالیات در چرخهی اقتصاد یکی از منابع مهم درآمد دولت است تا آن را در چرخهی دیگری به کار اندازد: خدمات اجتماعی. یعنی آنچه را از مالیاتدهندگان میگیرد، خرج خود آنها کند. به همین دلیل در کشورهایی که نظام مالیاتی کم و بیش درست عمل میکند، شهروندان نسبت به آنچه با مالیات آنها انجام میشود، حساسیت دارند.
در عین حال، راههای قانونی برای جایگزینی و کاهش مالیات نیز وجود دارد. برای مثال حق عضویت در سندیکاها یا کمکهای نیکوکاری را میتوان با ارایهی مدرک از مالیات سالانهی خود کم کرد. روشن است که هر چه درآمد و سود بیشتر باشد، بر اساس «هر که بامش بیش…» بیشتر هم باید مالیات پرداخت. به این ترتیب وجود هر چه بیشتر ثروتمندان در یک کشور، خود، یک ثروت برای کل جامعه به شمار میرود اما به شرطی که این ثروتمندان، چه تاجر و سیاستمدار و چه ورزشکار و هنرمند، بر وظیفهی شهروندی خود در برابر کسانی که آنها را به این ثروت رساندهاند آگاه باشند!
هر کسی میداند که حتی ارث هم، اگرچه برای وارث و یا وارثان ممکن است از آسمان نازل شده باشد، اما در واقعیت چنین نیست و برای تولید و گردآمدنش، نه در خلاء بلکه در جامعه کار و زحمت کشیده شده و میبایست سهم جامعه نیز از آن ارث به دولت پرداخت شود تا دولت آن را برای مردم، از جمله همان وارثان، دوباره مصرف کند. اینها نکاتی ساده از چرخهی گردش مالیات در یک نظام مدنی، امروزی و نسبتا عادلانه است.
اما همین نظام، در عین حال امکانات قانونیای را نیز فراهم آورده تا کسانی که ثروت بسیار و گاه نجومی دارند، بتوانند از زیر بار مالیات فرار کنند. آنچه زیر عنوان «اسناد پاناما» هفته گذشته منتشر شد، البته با جرایمی مانند پولشویی و دور زدن تحریمها توسط رژیمهایی که از این طریق تحت فشار و تنبیه قرار گرفتهاند هم سر و کار دارد اما عمدتا بحث فرار مالیاتی توسط چهرههای سیاسی و اقتصادی و ورزشی و هنریست که بسیار سر و صدا کرده است. اینکه افرادی بتوانند از امکانی که به خودی خود غیرقانونی و جرم نیست، برای یک اقدام غیرقانونی استفاده کنند، بیانگر تناقضی است که سیستم مالیاتی و اقتصادی کشورهای مختلف را به پرسش میکشد. در کشورهایی که مالیات از منابع مالی مهم دولت به شمار میرود، فرار مالیاتی یک جرم جنایی است. بحث «اخلاق» و «وجدان» در این میان نقشی ندارد و ابزاری دیگر لازم است تا بتوان بیاخلاقی و بیجدانی را پیش از آنکه به جرم تبدیل شود، مهار کرد. فرقی هم نمیکند که فوتبالیست و هنرمند باشید یا پادشاه عربستان و بابای مرحوم نخستوزیر انگلیس!
ظاهرا آنها که بیشتر دارند یا حرصشان بیشتر است یا عدم اطمینان به آیندهشان! آن هم در حالی که این گروه اندک، حتی با پرداخت مالیاتهایشان باز هم بسی بیش از اکثریت مردم جهان دارند.