شکوه میرزادگی- دیروز مطلبی در گویا نیوز دیدم، برگرفته از سایت خبرگزاری کار ایران -ایلنا- یکی از خبرگزاری های رسمی حکومت اسلامی، با عنوان «شعر کارگری، دستاوردِ انقلاب مشروطه، شعرهایی با رنجِ مضاعف».
در آستانهی روز کارگر، اول ماه می، نوشتن مطالبی در ارتباط با کارگران در نشریات رسمی حکومت اسلامی، حتی در ارتباط با «شعر کارگری» تعجببرانگیز است. به راستی حکومتی که در سال های گذشته برخی از روزنامهنویس ها را به دلیل نام بردن از روز یا حق کارگر بازداشت و ممنوعالقلم کرده، حکومتی که کارگران را تنها به خاطر خواستاری دستمزدِ ماهها عقب ماندهی خود به زندان میاندازد، چگونه در وبسایت رسمی خود از «شعر کارگری» و از شعرایی میگوید که اگر اکنون زنده بودند بیشترشان یا در زندان های جمهوری اسلامی به سر میبردند و یا به دار آویخته شده بودند.
اما خواندن این مطلب، با همهی آشفتگی و بی در و پیکر بودنش، نشان میدهد که نوشتن چنین مطلبی در آستانهی روز کارگر، و در بحبوحهی زندگی فلاکت بار کارگران ایرانی، نه تنها در جهت منافع کارگران رنج دیدهی سرزمینمان نیست بلکه، آگاهانه یا ناآگاهانه، قصد بیاهمیت جلوه دادن حقطلبی های کنونی کارگران ایران را دارد؛ و نیز احتمالاً قصد به وجود آوردن یک «مفهوم» قلابی دیگر تا همانگونه که فمنیسم اسلامی و دموکراسی اسلامی و حقوق بشر اسلامی را هر روز به سر مردم میکوبند، کارگر اسلامی هم داشته باشند.
این مطلب پس از این که شعرهایی از شعرای دوران مشروطیت را انتخاب و ردیف کرده، لیستی از شعرای دوران پهلوی را پرچمدار شعر کارگری بعد از انقلاب معرفی میکند و از یک سو مدعی است که «شعر کارگری پس از انقلاب افت داشته است چون چپ عقب نشینی کرده» و از سویی دیگر، «چنین افتی را طبیعی» نمیداند چون «مسالهی کارگر و بیعدالتی که کشورهای سرمایهداری در جهان دایر کردهاند همچنان به قوت خود باقی است!» و گویی هیچ ربطی به سانسور و خفقانی که چون بختک بر سر شعر و ادبیات ما افتاده ندارد.
اما در نمونه هایی که در مورد «شعرکارگری اکنون» به دست می دهد یا شاعر٬ کاری به کار حکومت اسلامی و ایران پس از انقلاب و کارگران رنج دیده ندارد یا فقط می تواند و باید علیه سرمایه داری های بیرون از ایران بنویسد یا از کارگری می گوید که نماز و روزهاش به جا است و هر چقدر هم فقیر باشد نه تنها حق طلب نیست بلکه حتی از خدا بابت دستهای (پینه بسته اش) خجالت هم میکشد: «پدرم کارگر بود/ مرد با ایمانی که هر بار نماز می خواند/ از دست هایش خجالت می کشید».
و هیچ کدام هم که نشد رمانیتکوار میسراید: «همیشه دوست داشتم/ ساعتها / در ارتفاعی بالاتر از شهر بایستم/ و در انبوه ساختمانها دنبال خانه ی کسی بگردم/ که دوستش دارم/ برای همین کارگر شدم».
و به طور کلی این مطلب به گونهای است که اگر خیلی خوشبین باشیم و فکر کنیم که نویسنده یا گزارشگر خواسته در آستانهی روز جهانی کارگر سخنی درباره ی کارگر بگوید و به خاطر ممنوعیتها ناچار به «شعر کارگری» متوسل شده باز هم متن نوشته چیزی جز پوششی بر وضعیت به شدت تاسفبار کارگران سرزمینمان نیست.
باری، در رویارویی با این وضعیت فکر کردم بد نباشد متنی را که در سال ۲۰۱۰ به مناسبت روز کارگر نوشته بودم، با تغییرات اندکی در این جا بیاورم؛ چرا که بنا بر شواهد موجود کاملاً روشن است که از آن هنگام تاکنون نه تنها هیچ تغییر مثبتی در زندگی کارگران ایرانی رخ نداده بلکه وضعیت آن ها در همین چند سال و بر اساس آمار و گزارش های رسمی با درصد تکان دهندهای بدتر و سخت تر شده است.
***
پیدایش روز کارگر
این روزها، همزمان با بزرگداشت روز کارگر در بیشتر کشورهای دنیا، حکومت اسلامی همچون سال های قبل عزم کرده است تا از تشکیل هر نوع جلسه و گردهمایی در ارتباط با این روز جهانی جلوگیری کند؛ روزی باز مانده از سال (۱۸۸۶) و زمانی که فقط بیست و چهار ـ پنج سالی از آزادی بردگان در آمریکا می گذشت. در آن سال٬ کارگران شیکاگو با خواست برخورداری از شرایط کار بهتر و کم کردن ساعات کارشان از ده به هشت ساعت دست به اعتصاب زدند و رویارویی حکومت با آنها به کشته شدن چند تنی از کارگران و به زندان افتادن تعدادی از آنها انجامید و همین امر خشم و اعتراض جهان آن روزگار را برانگیخت و در پایان در عین اینکه خواستههای کارگران عملی شده بود، روزی نیز به نام روز کارگر در حافظهی جهان ثبت شد تا مردمان بتوانند هر ساله پیروزی این کارگران را گرامی بدارند. حکومت اسلامی همانگونه که با هر نوع بزرگداشت غیر مذهبی مخالف است در سالگشت این روز نیز چنان فضایی آفریده است که برای ما ایرانیان روز کارگر نه واقعهای شایستهی بزرگداشتی شادمانه که همچنان به عزایی عمومی مبدل شده است، چرا که کارگران روزگار ما وضعیتی به مراتب بدتر از وضعیت کارگران کشورهای پیشرفته در دوران قبل از نامگذاری این روز دارند.
وضعیت امروز کارگران ایران
این سخن نه از سر اغراق است و نه کینه توزی. امروز اعتصابهای کارگران ایران نه برای کم شدن ساعات کار یا بهتر شدن شرایط کاری (که گاه در برخی از کارخانههای ایران این شرایط و آلودگی فضای کار بدتر از قرون وسطی است) که از سر درماندگی و گرسنگی است، برای اعتراض به ماهها دریافت نکردن دستمزد است؛ آن هم دستمزدی که به اعماق زیر خط فقر سقوط کرده است. موضوع اعتراض کارگر امروز ایران بی غذایی و بیلباسی کودکان آنهاست، اعتراض به شرایطی است که آنها را تا مرز خودکشی میکشاند.
به راستی آیا روزگار کارگران وطنمان را با کدام یک از کارگران جهان میتوان مقایسه کرد؟ نه، لازم نیست این مقایسه با کارگران کشور آمریکا باشد یا کشورهای اروپایی ـ یعنی کشورهایی که دهها سال پیش جنبشهای کارگری از آنها برخاستند و اکنون میتوان گفت که کارگرانشان ـ با توجه به سیستم های حکومتی خود، چه بد و چه خوب ـ تقریباً وضعیت مناسبی دارند و حداقل از بخشی از رفاه و امکاناتی که در اعلامیه حقوق بشر برای یک کارگر پیش بینی شده برخوردارند. سخن از مقایسهی کارگران ایرانی با کارگران کشورهایی است که حتی یک صدم ثروت ملی را هم ندارند، سخن از مقایسه با کشورهایی همچون ترکیه، مصر، مالزی و امثال آنها است..
تهدید و کتک و زندان برای کارگران

براساس آمار و خبرها و اشارههای کوتاه و گذرایی که منتشر شده، تعداد کارگرانی که فقط در دو سه سال اخیر برای دریافت دستمزد خود دست به اعتصاب زده اند از هزاران نفر گذشته است، اعتصابهابی که همه با سرکوب شدید و کتک و زندان و شکنجه آنها توام بوده است. فهرست بلند است، کوتاهش میکنم: «کارگران ایرانتایر، کارگران صنایع مخابرات شیراز، کارگران کارخانه اشکان چینی، کارگران کارخانه نساجی پررسر سنندج، کارگران مجتمع تولیدی نازنخ و فرنخ قزوین، کارگران شرکت لامپ الوند قزوین، کارگران سد شهریار میانه، کارگران کارخانه شیر تربت حیدریه، کارخانه شرکت نساجی زربافت کردستان، کارگران قطار شهر اهواز، کارگران هفت تپه، کارگران اتوبوسرانی چندین شهر، کارگران شرکت طرِیق آفتاب آبادان، کارگران کارخانه روکش چوبی قزوین، کارگران نوشابه خرمنوش آبادان، کارگران تخلیله و بارگیری اهواز، کارگران شهرداری خرمشهر، و … و…» و همهی اینها نه برای بهبود وضع کاری یا بالا رفتن دستمزد، که به خاطر سه ماه تا نزدیک به دو سال نگرفتن دستمزد است! برای این کارگران نه از بیمههای اجتماعی خبری هست و نه حقوق دیگری که یک کارگر ایرانی حتی در دو سه هزار سال پیش هم داشته؛ چه رسد به حقوقی که یک کارگر امروز در دنیای پیشرفتهی قرن بیست و یکم دارد.
آیا این فاجعه نیست که در کشوری که از نظر منابع طبیعی از ثروتمندترین کشورهای جهان است کارگران، یعنی گردانندگان چرخهای تولید یک کشور، در اعتصاب های خود فریاد بزنند: گرسنهایم… گرسنه؟!، و به خاطر همین اعتراض به گرسنگی خود و خانواده و کودکان بیپناهشان به زندان بیفتند٬ شلاق بخورند و یا کشته شوند؟
حتی گفتنش تلخ و سخت است! اما باید پذیرفت که امروز، زیر سلطهی حکومت اسلامی، ما در وطنمان دیگر کارگر به معنای واقعی و امروزین آن نداریم و با کارگران ما چنان برخورد میشود که در قرن های دور با بردگان.
در طول همهی تاریخ، از دوران کمون اولیه گرفته تا حتی قرن نوزدهم، آنچه مطرح بوده نظمی مبتنی بر بردهداری را ارائه میکرده که بر بنیاد بالاترین نوع نابرابری اجتماعی بنا شده بود و در آن بعضی از افراد به دلیل در دست داشتن ابزار تولید، ثروت و یا به دلیل مذهب و نژاد بر دیگر افراد برتری داشتند. این دو گروه، یکی به صورت ارباب و صاحب و دیگری به صورت برده و فرمانبر در کنار هم زندگی میکردند، یکی در سختترین شرایط زندگی کار میکرد و می ساخت و دیگری، در بهترین شرایط مادی، بیخیال و تنبل و زورگو از حاصل کار آن دیگری میخورد و مینوشید و لذت میبرد. اگر این الگو را ملاک قرار دهیم، بدون تردید، کارگران ما اکنون شباهتی به آن بردگان دارند.
کارگر ایرانی یا برده ای در قرن بیست و یکم
آیا می توان پذیرفت که هشت میلیون کارگر رسمی، میلیونها کارگر غیر رسمی و قرار دادی و ۲۷ میلیون خانواده کارگری که در فقر بسر میبرند، زندگی شان شباهتی به کارگران امروز جهان و خانوادههاشان دارد؟ آیا زندگی کارگرانی که به خاطر خواستی انسانی یعنی داشتن یک زندگی بدون تبعیض و برخورداری ازحقوقی عادلانه، در زندانهای جمهوری اسلامی به سر میبرند، هیچ شباهتی به زندگی کارگرانی دارد که در خیابانهای رم و پاریس و آلمان به راه میافتند، اعتراض و اعتصاب میکنند و بزرگترین شخصیتهای سیاسی کشور را مورد خطاب قرار داده و به آنها با اقتدار تمام اعتراض کرده و می خواهند که به خواستهایشان توجه کنند؟ آن هم اعتراضهایی که ربطی به دریافت نکردن ماهها دستمزد و کار کردن برای ساعاتی طولانی و شرایط بد کاری و دیگر خواستهای ابتدایی قرون هجده و نوزده ندارند و جوابشان هم زندان و شکنجه و مرگ نیست!
آیا میلیونها کودک بیپناه که به نام کارگر در شرایطی بدتر از بردگان قرون وسطی در ایران کار و زندگی میکنند میتوانند نام کارگر داشته باشند؟
قانون اساسی حکومت اسلامی که بر اساس وجود ولایت مطلقه فقیه بنا شده و به انسانها همچون موجوداتی بیهوش و درک و اراده نگاه میکند که باید همیشه قلادهای از اطاعت بر گردن داشته باشند، سندی است که از اعماق قرون وسطی به در آمده و دوباره راه و رسم بردهداری را به راه انداخته است و آن چه بر سر کارگران ما می آورد همانی است که در قرون وسطی بر سر بردهها می آمد.
راه و رسم بردهداری جمهوری اسلامی
البته مشکل حکومت اسلامی محدود به کارگران ایران نمیشود و این حکومت به صورتهای مختلف نسبت با کل مردمان ایران راه و رسم بردهداری را پیشه کرده است و در نتیجه، درست همچون دوران بردهداری کلاسیک، وضعیت بردگان کنونی نیز با هم متفاوت و در درجات و شکل های مختلفی است. از کارمندان ادارات دولتی گرفته که به هر مناسبتی و اغلب بدون خواستشان به خیابان خوانده میشوند تا برای اربابان خود فریاد بزنند تا پاسداران ردههای پایینی که وقت و بیوقت مثل موجوداتی بیخبر و گنگ برای زدن و کشتار به سراغ دیگر بردگان فرستاده میشوند و تا زنانی که حتی اجازهی پوشیدن لباس دلخواهشان را ندارند و با عناوینی چون صیغه خرید و فروش میشوند. ما با اشکال گوناگون بردهداری روبرو هستیم.
وضعیت کارگران ایران در ارتباط با قوانین موجود
به راستی اگر کسانی که تا به قانون اساسی حکومت اسلامی خردهای میگیریم اعتراض میکنند که قانون اساسی ما اشکالی ندارد و مشکل از گردانندگان آن است درکی از حقوق بشر داشته باشند٬ اگر تعصب نورزند، اگر منافعی نداشته باشند و اگر واقعا به کنه دهشناک پدیدهای به نام ولایت مطلقه فقیه آگاه باشند چگونه میتوانند ببینند که این نوع حکومت کردن به وسیله هر فرد و گروهی که میخواهد باشد، تفاوتی با برده داری ندارد؟
نه! فرق عمدهای هم در کار است که وضعیت را هولناکتر می کند: بردهداران دورانهای گذشته بردههای فقیر و بدبخت خود را میخریدند و از کار آنها یا تن آنها استفاده میکردند اما حکومت اسلامی میلیونها میلیون از ثروتمندترین انسانهای زمانه را به اسارت و بیگاری کشیده است و از مال و ثروت و ارثیههای خود آنها استفاده می کند و در همان حال به آنها رنج و گرسنگی و بیداد روا میدارد.
به باور من، وضعیت کارگران کشور ما حتی با وضعیت کارگران کشورهای فقیری که حکومتی دیکتاتوری اما غیرمذهبی دارند نیز متفاوت است. چرا که حضور مذهب در حکومت٬ این نوع روابط برده داری گسترده را مشروع میکند و با تکیه بر آن٬ این بردهداران قرن بیست و یکم آنچه را که میکنند مجاز و مشروع میدانند و بابت آن نه تنها شرمی ندارند بلکه لذت هم میبرند. کما این که آقایانی چون مصباح یزدی با افتخار میگویند که: ما همچنان به همهی مقررات بردهداری که قرآن آن را قبول دارد مومن هستیم..
احکام بردهداری در قوانین امروز ایران
بله، یکی از مشکلات ناشی از استقرار حکومت اسلامی کشاندن مقررات بردهداری [که جزء به جزء تحت عنوان اهم احکام بردگان در کتابهای مختلف اسلامی از جمله جواهر (۳۰ / ۳۰۷)، العروه الوثقی (۲ / ۸۴۸) و منهاج الصالحین (۲ / ۲۷۷) آمده] به حوزهی حکومت است. به نمونهای از احکامی که پایه های شرعی این حکومت را میسازند توجه کنیم و از خود بپرسیم که در دیدگاه این آقایان فاصلهی برده و کارگر در چیست؟: «برده، غلام و کنیز ملک مولای خود هستند و مالک شرعاً مجاز است هرگونه صلاح میداند در ملک خود تصرف کند. در هیچ یک از تصرفات مولی رضایت مملوک شرط نیست. برده در حوزهی مباحات (احکام حلال) موظف است رضایت مولی را تأمین کند. برده موظف است آنچه مولی تعیین کرده بخورد و بیاشامد، آنچه مولی مشخص کرده بپوشد، در آنجا که مولی اسکانش داده ساکن شود، آنگونه که مولی میطلبد خود را بیاراید یا بپیراید و آنگونه که او میخواهد سخن بگوید و رفتار کند. اطلاق آیه ی شریفهی “عبداً مملوکاً لا یقدر علی شیء” (نحل ۷۵) جز این نیست.
اسلام و مسلمانی
میدانم، هنوز افرادی هستند که تا چنین واقعیاتی را میشنوند صدا به اعتراض بلند میکنند که شما با نقل مطالبی که مربوط به قرن ها پیش است می خواهید اسلام را خراب کنید. و حاضر نیستند که بپذیرند برای خراب نشدن اسلام یا هر مذهب دیگری که پیش از پیدایش قوانین امروز جهان انسانمدار و صاحب حقوق بشر بوجود آمده اند، بهترین راه آن است که مذاهب خود را در مساجد و کلیساها و کنشت ها نگاهدارند و اجازه دهند که مردمان از بخش های انسانی آن ها بهره ببرند و از آسیب سیاست بازان مذهبی که همین امروز و اکنون هم می خواهند با تندترین و عقب افتاده ترین بخش های آنها زندگی مردمان را به بدبختی بکشانند در امان باشند.
در آستانه ی روز کارگر
در آستانه ی روز جهانی کارگر، فکر می کنم لازم است تا بیشتر به وضعیت خودمان، و به وضعیت کارگران کشورمان دقت کنیم و بسنجیم که آیا آن قلاده که حکومت ولایت مطلقه فقیه به گردن مان انداخته همان چیزی نیست که برده ها بر گردن و دست و پایشان داشتند؟ و ببینیم که آیا ما به راستی همان انسان آزاده ی قرن بیست و یکم هستیم که به حقوق بشری خویش می بالد و سر بر آستان هیچ ارباب و صاحب و مالکی نمی ساید؟ یا، نه، ما همچنان قلاده به گردن نشسته ایم و به جای نفی و انکار ارباب و قلاده در پی اصلاح اربابی هستیم که چیزی جز شلاق زدن و شکنجه و اعدام در چنته ندارد.