عبید سن خوزانی – خدایا میدانم نیستی، اما اگه هستی، ما را ازاین وضعیت نجات بده! نمیخواهم ایدهالیست و سانتیمانتال باشم، اما حقیقتا ازاین وضعیتی که پیش آمده، بسیار دلم شکسته است.
فعلا کاری به گذشته خیلی دور ندارم، اما در عرض همین کمتر از چهل سال، حکومت و ملت روبروی هم ایستاده و مشغول کشتن همدیگر هستند و از قرار این کشت و کشتارها، تمامی هم ندارد. چه اندازه از هموطنان کرد، بلوچ، خوزستانی و عربهای ایرانی، یا ترکمن و آذربایجانی کشته و اعدام و تیرباران شدهاند؟ «قارنا» و کشت و کشتارهائی که در آنجا شد را به یاد می آورید؟ آن وقت ما آن را فراموش کرده و برای «دیر یاسین» عربها گریه و زاری میکنیم. ای کاش این وضعیت هرگز پیش نمیآمد. در اصل همه اینهایی که این گونه جان میبازند، چه از این سو و چه ازآن سو، مردم این مملکت به ویژه جوانان مملکت ما هستند، سرمایههای با ارزش ما هستند. آن سردار قاسم سلیمانی که دیدم یکی او را «قاتل و آدمکش» خوانده است، اگر ما حکومتی درست و حسابی میداشتیم چه بسا او هم یکی از فرماندهان وطنپرست و مردمدوست میشد که حال دست به این گونه کشتارها در عراق و سوریه نمیزد و ای بسا به زودی در ایران خودمان این جنایتها را تکرار نمیکرد، تا مثل بقیه سردارانی که دستشان به خون جوانان ما آلوده است، روسیاه و تیره بختتر گردد.
من گمان نکنم خدائی باشد (اگر هست امیدوارم سوسک نشوم!) و گرنه ازاو خیلی جدی میپرسیدم: آخدا! ما ملت چه گناه و خطائی کردهایم که این گونه ما را تنبیه میکنی و این گونه ما را به جان هم انداخته و اینسان ما در دنیا بدنام شدهایم؟ البته ممکن است «خدای ناکرده» خدائی هم باشد، درآن صورت احتمالا پاسخ خواهد داد که گناهی از این بالاتر که تمام شما مردم ایران، ناشکری کردید؟ نان و آبتان فراهم بود و نشسته بودید و مثل آدم زندگی خود را میکردین، آخه ای مردم باشتین، مگر مرض داشتین؟ که شاه رو برداشتین؟ اونوقت جاش اینارو گذاشتین؟ من هم پاسخ خواهم داد مگر آزادی سیاسی حق ما نبود؟ ما رفتیم دنبال آزادی سیاسی که ندانسته از چاله در آمده و به چاه افتادیم. یعنی نبایست دنبال احقاق حق خود میرفتیم؟ البته اگر میدانستیم به این مصیبت دچار خواهیم شد، هرگز به این هوسها نمیافتادیم.
شاید هم این بی حالی و تسلیم فعلی به آن سبب باشد که میترسیم اگر این بار هم دست از آستین بیرون کنیم و دنبال حقوق از دست رفته خود برویم، به وضعیتی بدتر از این که هست دچار شویم؟ به هر حال میدانم که این وضع قابل دوام نیست. یا این حکومت ازدرون فرو خواهد پاشید، مثل شوروی، یا سپاه کودتا خواهد کرد و ما را از شرّ اینها رها کرده به دام نظامیهای فاسد و زورگو دچار خواهد کرد و یا شاید هم کوشش ما این بار، ما را به نتایج دلخواهمان برساند. باز هم «خدا» را چه دیدی!؟ (این واژه خدا هم افتاده توی دهان ما و ول کن هم نیست!).
خدایا (عرض نکردم!) میدانم نیستی وگرنه این همه ظلم و ستم و کشت و کشتار را نمیتوانستی تنها نظارهگر باشی و هیچ واکنشی از خود نشان ندهی. اما اگر یک درصد هم احتمال آن هست که باشی، کمکمان کن که خودمان برای خودمان کاری کارستان صورت دهیم.
یک نصیحت هم به سردمداران فعلی بکنم و غزل خداحافظی را بخوانم: اگر میخواهید به سرنوشت صدام و قذافی دچار نشوید، بهتر است خودتان فکری به حال این حکومت بکنید، والله با این وضعیتی که روی سرنیزه نشسته و مثلا حکومت میکنید، آخر و عاقبت درست و حسابی ندارید. روزگار بسیار بدی را برای شمایان پیشبینی میکنم. از تاریخ عبرت بگیرید، یا جنازهها در خیابانها کشیده خواهد شد، یا در همین کشورهای خلیج فارس به سقائی و یخ فروشی خواهید پرداخت مثل شاهزادگان صفوی بعد از حمله محمود افغان. دلتان برای این گونه وضعیتها تنگ شده است؟ شما هم مثل ما میخواهید لگد به بختتان بزنید؟