طاهره بارئی – فیلم «کپی مطابق اصل» جستجوئیست درآرزوی دیدار اصل، و رویای دیار وصل.
ارج گذاشتن به کپی مطابق اصل و بزرگداشت هنرمندی که چون یک مترجم، عالیترین ترجمه از اثر آفرینش را تولید میکند، خط اصلی فیلم را تشکیل میدهد. از نظر کیارستمی، در این بازآفرینی نزدیک به اصل است که هنرمند، در جایگاه مترجم حقیقت، به یگانه شدن با نویسنده و خالق اصلی اثر، روی میآورد.
صحنۀ آغازین فیلم، خالی از پرسوناژ است. میزی را میبینیم، در برابر ستونهائی همچون بقایای عمارات باستانی. روی میز کتابی قرار دارد با عنوان «کپی مطابق اصل». روی جلد کتاب تصویر دو سر مجسمه را میبینیم، مشابه اما با تفاوتهائی در رنگ و رو و قدمت. یک میکروفن هم حضور دارد، بعلاوه هیاهوئی که از اطراف شنیده میشود.
این میز، جایگاه آفرینش و اعلام آن است. با برنامۀ خلقتی که همان ساخت انسان است آن هم مشابه سازنده. همزمان، نقطۀ آغازین آفرینش دیگریست، آفرینش فیلم کیارستمی، با برنامۀ کاویدن اصل و رونوشت. رونوشتهائی ناقص و رونوشتی مطابق اصل.
مترجم کتاب، اولین کسیست که وارد صحنه شده و میکروفن را به دست میگیرد. تماشاگر فیلم تا اینجا دریافته که مراسم معرفی ترجمۀ کتابی در جریان است و حالا میفهمد که نه با خود نویسنده بلکه با مترجم، یا در واقع با رابط نویسنده، با کُپی سر و کار دارد. این مترجم است که برای ورود نویسنده به صحنه، مقدمه میچیند و میگوید نویسنده همان نزدیکیهاست (مثل سازنده اصلی) و در طبقه فوقانی (جایگاه با مسمائی برای سازنده) اقامت دارد.
ورود خود نویسنده به پشت میکروفن به درازا نمیکشد. او در مورد «اصل» و نسخۀ اصلی در هنر صحبت کرده، و به خاطر ترجمۀ عالی کتابش از انگلیسی به ایتالیائی از مترجم قدردانی میکند. این ترجمه با چنان خلاقیتی صورت گرفته و اصل و برگردان را با چنان توانی به هم نزدیک کرده است که نویسنده رو به مترجم که در ردیف اول سالن، میان حضار نشسته، می گوید: دفعه دیگر تو ترجمه میکنی و من مینویسم.
موضوع ترجمه، یعنی واسط بین اصل و کپی بودن، به عنوان دغدغه اصلی فیلم و دغدغه کیارستمی از همین جا آشکار میشود. هنرمند برای کیارستمی مترجمیست بین اصل و کپی و با تلاش برای خلق بهترین کپی، یا بهترین کار هنری از روی اصل، گر چه خلق را مکرر میکند ولی در عین حال از نمونهها و کپیهای ناقص از روی اصل، ناخشنودی خود را مینمایاند.
زنی که صاحب گالری هنریست و در آن بیشتر مجسمه میفروشد، از طریق مترجم با نویسنده آشنا شده و او را با اتومبیل به گردشی در شهر میبرد که فرصتیست برای گفتگو در مورد هنر، حول اصل و کپی، نه هر کپی بلکه آنچه تقلید است و رونویسی.
نویسنده علاقه خود را به جوهره اصیل آدمها و مصنوعات هنری ابراز میکند و بی علاقگیاش را به آنچه تقلبی و ساختگیست.
او به درختان طول مسیر اشاره میکند، که به خودی خود زیبا، کامل و بی همتایند و سر جای خودشان قرار دارند، هر چند کسی آنها را برای مورد تماشا قرار گرفتن به موزه نمیبرد.
در نقطه مقابل این زیبائیِ اعتنا نشده، غالب کارهای هنری را قرار میدهد که از اصل دورند و باید از آنها پرهیز کرد. نظیر بعضی مجسمهها که در گالری زن همراهش دیده است. او نگران است که نگاهها و ارزشگذاریهای کاذب، از سوی ارگانهائی چون یونسکو یا فستیوالها، یا از طریق «چنین میگویند»ها، چنان بر جوهره و اصل سنگینی کرده، آن را بپوشاند که تماشاگران به جای نگاه به اصل و جوهر و مشاهدهی آن، جلب کپیهای تقلبی و ناقص شوند. نه با چشم خودشان، که با معیار و چشم آن ارگانها به آثار بنگرند.
کیارستمی از بیننده فیلم خودش میخواهد تا با نگاهی برهنه از معیارهای تبلیغاتی به فیلم او چشم بدوزند. این اعتقاد را پیش میکشد که جوهره زیبای جهان در ذات خود عریان است. مزاحم ِدیدار، نگاههای ناقص و دست و پا شکسته، همچون همان مجسمههای بی سر ودست برخی گالریها هستند که جمع میشوند تا با ادّعای جلوههائی از حقیقت بودن، به فروش روند.
کیارستمی در این فیلم در جهت انتقال این نگاه ایرانی در کنکاش است، که میان ما و حقیقت فاصلهای نیست و آنچه ما را از درک این جوهره و این زیبائی و در مرحلۀ بعد، این جوهره را از «بودن» بازداشته است، نمونههای دروغین واقعیت است که در خود انبان کردهایم.
بعد ازین مقدمه و وقتی فیلمساز دغدغه خاطرش را در برابر تماشاچی عریان میکند، داستان تاب بر میدارد. فیلم به سوی تحقق آرزوی سناریو در یکی شدن مترجم- هنرمندِ وفادار به «اصل»، با نویسنده پیش میرود.
زن همراه نویسنده، تصمیم میگیرد او را به محلی در همان شهر هدایت کند که رنگ و بوی گفتههای مرد را داشته و به این لحاظ او را غافلگیر کند.
جائی که مردم شهر برای عروسی آنجا میروند و ما دسته دسته عروس وداماد و بستگانِ در حرکت آنها را میبینیم. به گفتۀ زن همراه، عروس و داماد کنار درختی طلائی عکس میگیرند و معتقدند به این ترتیب زندگیشان به شادمانی خواهد گذشت.
این جایگاه، همان نقطهی وصل است، بعد از مرحلۀ اصل. جایگاه به هم پیوستن اصل و کپی امانتدار و کنار رفتن کپیهای تقلبی.
تماشاچی فیلم، تا اینجای داستان پی برده است که پرسوناژ زن که نقشاش را ژولیت بینوش بازی میکند، دل در گرو مهر مرد نویسنده نهاده است.
در صحنهای که زن و مرد برای نوشیدن قهوه به رستوران کوچکی رفتهاند، زن صاحب رستوران آنها را به جای زن و شوهر میگیرد و زن، اشتباه او را نه تنها تصحیح نمیکند بلکه یکباره در رُل زنی شاکی از شوهر فرو میرود که تمام کلیشههای رایج چنین روابطی را تکرار میکند، یا در واقع نقش آن را بازی میکند. او عدم تصحیح اشتباه زن صاحب رستوران را با نویسنده در میان میگذارد و از آن نقطه یکباره سرعت و جابجائی عجیبی در فیلم ظاهر میشود و دیگر معلوم نیست که آیا به راستی زن و شوهری هستند که پانزده سال با هم زندگی کردهاند یا دو نفری که فقط همان روز با هم آشنا شده و در مورد اصل و بَدَل تبادل نظری بین آنها پیش آمده است.
این پشت و رو شدن و جابجائی به شخصیت دو پرسوناژ نیز راه مییابد. نویسنده حرفهائی میزند که پیش از آن زن گالریدار به زبان میآورد و زن نظراتی ابراز میکند، که مرد سودای آنها را داشت.
اگر هنگام ورود به آن ناحیه، این زن بود که نمیخواست چشمش به قیافۀ عروسها بیفتد مبادا لبخند حماقتی را که از توّهم دستیابی به سعادت در آن بود ببیند، حالا مرد است که به هیچ وجه حاضر نیست به آنها نزدیک شده و همراهشان عکس بگیرد. این زن است که از کوره در میرود و خشمگین میشود در حالی که قبل از وارونه شدن نقشها، این مرد بود که خشمگین میشد و پرخاش میکرد.
کیارستمی وفادار به آنچه در صحنۀ آغازین به عنوان دغدغه خاطر فیلمش مطرح کرده، آرام آرام کپی امانتدار را به طرف اصل، و مترجم- هنرمند را به طرف نویسنده میلغزاند تا در هم ادغام شوند.
در نهایت این لغزاندنها و جابجائی نقشها، زن و مرد را به اتاق هتلی راهنمائی میکند که گویا شب اول ازدواجشان را در آن گذراندهاند.
علاقه کیارستمی به نزدیک کردن و یگانگی کپی وفادار و خود اصل، به همان شدتیست که ارزش نهادن و ارجگذاری به کپی نزدیک به اصل.
در صحنهای که نویسنده میشنود کپی تابلوی ژوکوند توسکان آنقدر شبیه اصل است که قرنها آن را نمونۀ اصلی پنداشته و گاه حتی زیباتر از اصل شمردهاندش، بر میآشوبد که پس دیگر چرا هنگام معرفی این تابلو از آن به عنوان کپی یاد میشود؟!
برای او کپیِ بسیار نزدیک به اصل باید از لذت ِخود اصل بودن نیز برخوردار شود.
فیلم با صحنهای پایان میگیرد که ژولیت بینوش را در حال یادآوری زمان وصل ترک میکنیم تا مرد نویسنده را ببینیم که چهره خود را- کپی و تصویرش را- لحظهای در آینه مینگرد تا جا را خالی کند برای پرندههائی در آسمان، و دو ناقوس کلیسا که بی تابانه بر فراز برجی در نوسانند.
سناریوی کیارستمی که بر بساطی روی زمین آغاز شده بود با بُرشی از آسمان قرینۀ خود را پیدا کرده و زمینی و آسمانی، به عنوان دو روی واحد یک حقیقت، موازی هم قرار میگیرند.
از فیلم اولش «خانه دوست کجاست» تا «کپی برابر اصل»، کیارستمی راهی را طی کرده که بتواند به سوالش این گونه پاسخ دهد که خانۀ دوست در انسان است، خود انسان است. انسان است که میتواند کپی برابر اصل را متجلی کند.
با وجود تمام معادلاتی که میتوانست ژولیت بینوش را برای اجرای نقش اول زن این فیلم نامزد کرده باشد، نام او برای من خالی از نکته نیست. ژولیت، همان معشوق یا عاشق بزرگ قصۀ رومئو و ژولیت، معادل لیلی و مجنون ایرانیست. و لیلی که در روح و تخیل ایرانی همواره کُد ورود، کپی اصل بوده به وصل، غریب نیست اگر در فیلمی که خارج مرزهای فرهنگی فارسیزبانان تهیه میشود، با معادل خودش در فرهنگ میهمان، با ژولیت، جایگزین شود.
منتقدینی که در مورد این فیلم در نشریات غربی نوشتهاند از ولعی که دوربین برای چرخیدن حول محور ژولیت (بینوش) داشته و اغراقی که در نمایش او به خرج داده شده متعجب بودهاند. من آن را امری ایرانی دیدم که مهر و آناهیتا و الوهیت زنانه را در مرکز حافظهاش مصون داشته است.
در فیلم اخیرتر، «شیرین»، کیارستمی، ژولیت بینوش را متعدد میکند و حافظۀ سلولیش گوئی به فوران برخاسته باشد، یکباره از تصاویر زنانه لبریز میشود. ناخودآگاه جمعی ایرانی و زبان فارسی خود را از عشق به تاباندن مهر وآناهیتا و الوهیت زنانه، روی پرده فیلم کیارستمی تخلیه میکند. خانۀ دوست به جهان زنانهای منتقل میشود، که در بطن زبان فارسی، بذر آن افشانده شده است.