داریوش همایون (تولد: ۵ مهر ۱۳۰۷ در تهران؛ درگذشت: ۸ بهمن ۱۳۸۹ در ژنو) روزنامهنگاری برجسته، نظریهپردازی جستجوگر و نوجو، و سیاستمداری ملیگرا و میهندوست بود که بر نقش موثر ایران در مناسبات منطقهای و جهانی آگاهی داشت.

وی سالهای طولانی در روزنامههای معتبر ایران قلم زد و از بنیانگذاران اصلی روزنامهی «آیندگان» بود که صفحهای نوین در تاریخچهی روزنامهنگاری ایران گشود.
همایون مهارت روزنامهنگاری و تسلط خود بر زبان فارسی را با ایدههای سیاسی خویش در هم آمیخت و از دههی ۳۰ خورشیدی به این سو، نوشتههایی از خود بر جای گذاشت که بنا بر شرایط موجود در خاورمیانه، بسیاری از آنها همچنان معتبرند و گویی همین امروز نگاشته شدهاند. مقالات قدیمیوی در دهههای سی تا پنجاه خورشیدی همچنین بازتاب مستند موقعیت سیاسی و اجتماعی ایران هستند. از همین رو ما به بازنشر گلچینی از آثار داریوش همایون میپردازیم که در سالهای تبعید پس از انقلاب ۵۷ با کیهان لندن نیز همکاری نزدیک داشت. مقالاتی که در این ستون در کیهان لندن میخوانید، با مراجعه به وبسایت «بنیاد داریوش همایون» انتخاب شدهاند.
*****
[مجله بامشاد؛ امرداد ۱۳۴۶/ روزنامه آیندگان؛ دوشنبه ۱۴ امرداد ۱۳۴۷]
مشروطیت ایران، که امسال ۶۱ ساله میشود، یادگار انقلاب ناتمام ملت ایران است. ما این انقلابی را که عملا از مبارزه بر ضد امتیاز تنباکو در ۱۲۷۰ (۱۸۹۱) شروع شد، نه هنوز به پایان رساندهایم و نه حتی به درستی قدر شناختهایم.
دوره اصلی پیکار انقلابی از ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰ (۱۹۰۵-۱۹۱۱) با آنکه از درخشانترین صفحات همه تاریخ طولانی ایران است، تا کنون جای شایسته خود را در فرهنگ سیاسی ایران نگرفته است؛ ملاحظات درجه دوم و فرعی درباره رفتار یا حتی مقاصد رهبران انقلاب در لحظهها و مراحل مختلف، ارزیابی نادرست هدفهای انقلاب و موفقیتهای آن و اهمیت دادن بیش از حد به شکستهای داخلی و خارجی انقلاب مشروطه، ما را از شناختن سهم واقعی آن در ساختن ایران نوین بازداشته است.
اهمیت انقلاب مشروطه برای ایران نوین بیش از آن است که صفات و طرز عمل رهبران مشروطه آن را ناچیز سازد. اینکه فلان رهبر انقلابی بر جان خود بیمناک بود، یا دیگری سواد درستی نداشت، یا دیگری در پی منافع شخصی خود میگشت، یا دیگری با بیگانگان سر و سری داشت، یا دیگری خود را برتر از قانون میپنداشت، و اینکه رهبران مشروطه در مجموع روشنبینی و قدرت عمل لازم را برای دفاع از انقلاب فاقد بودند، چیزی از ارزش جنبش مشروطه نمیکاهد. در شرایط آن روز ایرانـ و منتقدین انقلاب مشروطه میتوانند حتی شرایط شصت ساله پس از آن را نیز در شمار آورندـ جنبش مشروطه یک حرکت اصیل عمومی ملت ایران بود؛ نخستین جنبش ملی آزادیخواهانه ایرانیان در طول تاریخ خود.
قدرت فوق طبیعی
مبالغه در مداخله و تاثیر نفوذهای خارجی عامل دیگری در دست کم گرفتن دامنه و قدرت جنبش مشروطه بوده است. اعتقاد سادهلوحانه معمولی ایرانی، که تنها پس از مبارزه ملی کردن نفت، اندک اندک تصحیح شد، به انگلستان قدرتی مافوق طبیعی میداده و آن را در همه جا حاضر و بر همه کار قادر میشمرده است. این حقیقت که در یک مورد مشروطهخواهان در سفارت انگلیس بست نشستند و پشتیبانی نیمهدلانهای که در بعضی مراحل از جانب دولت انگلستان نسبت به جنبش مشروطه ابراز گردید، واقعیت موضوع را پوشیده داشته است و دستاویز استدلالهای سطحی بر ضد اصالت جنبش ملی ایران شده است.
بسیاری از ظاهربینان فراموش کردهاند که پشتیبانی اخلاقی دیپلماسی انگلستان به جنبشی داده شد که هم آنگاه اذهان ایرانیان آگاه را در همه جا فرو گرفته بود، نهضت تمامعیاری که از کنترل حکومت خارج شده بود. این پشتیبانی اخلاقی نیز آنقدر پایدار نبود که انگلیسها را از تجزیه بالفعل ایران با همکاری روسها در ۱۹۰۷، یک سال پس از پیروزی مشروطهخواهان بازدارد.
آنها در عمل کمتر از حکومت تزاری، بدخواه حکومت نوین مشروطه و ملی ایران نبودند. در ۱۹۱۱ از اولتیماتوم روسیه پشتیبانی کردند، که انفصال و اخراج مورگان شوستر، مستشار مالی دولت ایران را میخواست. در تاریکترین ساعات پیکار با محمدعلی شاه و حامیان روسی او، ملیون و آزادیخواهان نه به انگلیسها، بلکه به مردم، به آن هزاران زنان و مردان گمنامی که زندگی خود را فدای امر ملی کردند، متکی بودند. اگر هم جنبش مشروطه نیمه کاره پایان یافت، در قسمت مهمی به سبب فشار مشترک روس و انگلیس بود، که شیرازه کارها را از هم گسست و حکومت جوان مشروطه را در هر قدم ناکام ساخت.
جنبش مشروطه که در ۱۲۸۴ آغاز شد، با اعطای مشروطه در سال پس از آن پایان نیافت؛ دوره مهمتر آن، سالهای مبارزه مسلحانه با محمدعلی شاه بود (۸۸-۱۲۸۶). حوادث برجسته این دوره، دفاع از ساختمان مجلس، محاصره دراز و قهرمانی تبریز، تصرف پایتخت به توسط ستونهای گیلان و اصفهان، و پس از این دوره، درهم شکستن قطعی محمدعلی شاه و پشتیبانانش، به جنبش یک وجهه واقعی ملی و انقلابی داد. این نکته را نباید از نظر دور داشت، هر چند جنبش مشروطه در بر پا ساختن یک حکومت واقعی دموکراتیک در ایران کامیاب نگردید.
سند محافظهکارانه
اما، جنبش در هدف اصلی خود موفق شد: در تجهیز نیروهای ملی به دفاع از کشور، اعتقاد به باصطلاح شکست انقلاب مشروطه از سوء تفاهم علل اصلی جنبش و هدفهای واقعی رهبرانش ناشی گردیده است. از ۱۲۷۰ (امتیاز تنباکو) اعتراض عمومی که پیوسته بالا میگرفت، بر ضد دادن امتیازات به خارجیان بود. قیام بر ضد امتیاز تنباکو، آغاز جنبشی بود به منظور جلوگیری از سر نهادن به قدرتهای استعماری. فکر عدالتخانه بعدها پیش آمد و در جریان قیام عمومی به درخواست مشروطه تبدیل و تکامل یافت.
خود قانون اساسی ۱۲۸۵ یک سند محتاطانه و محافظهکار است که، نوع بسیار محدودی از دموکراسی را در نظر دارد. مفاد آن، در عمل تودههای دهقان را از اعمال حقوق سیاسی خود، چنانکه در قانون اساسی تعریف شده، محروم میدارد (هر چند در اصلاح بعدی قانون انتخابات، اعمال این حق در واقع به زمینداران واگذار گردید)، شامل هیچ عنصر تغییر اجتماعی نیست، چه رسد به انقلاب اجتماعی، و حکومت برگزیدگان و طبقه متوسط کوچک آن زمان را جنبه قانونی و نهادی میبخشد.
ولی این قانون به صراحت و تفصیل تمام وسیلهای برای پایان دادن به تسلیم در برابر ابرقدرتهای امپریالیستی و اعمال نظارت بر سیاستهای بیملاحظه سلسله قاجار است، که به سبب بیتفاوتی خود در مورد استقلال ملی، از مدتها پیش بیاعتبار شده بود. و همین استقلال ملی هدف عمده انقلابیون به شمار میرفت. آنها با محمدعلی شاه بر سر وامی که از انگلیس و روسیه میخواست، در کشاکش افتادند. در این وام آنها تهدیدی متوجه استقلال ایران میدیدند و در برابر آن ایستادند؛ چنانکه بعدا در برابر فشارهای روسیه در ۱۹۱۱ ایستادند و در برابر کوشش انگلستان در ۱۹۱۹ برای تحمیل سرپرستی خود بر ایران.
در این زمینه بخصوص جنبش مشروطه پیروزی درخشانی بود. مشروطهخواهان، اگرچه سرانجام در موج جنگ بزرگ غرق شدند، توانستند ایران را دست کم چنانکه بود نگهدارند. همین روح ناسیونالیسم نگهدارنده بود که چهل و پنج سالی بعد، بار دیگر درخواستهای امتیاز نفت را از جانب همسایه شمالی به مبارزه طلبید و موقعیت مسلط انگلستان را در امور ایران منهدم ساخت.
این تصادفی نیست که بزرگترین شعار انقلابی آن دوران «زنده باد ملت ایران» بود. این ناسیونالیسم زمینه اصلی انقلاب مشروطه را تشکیل میدهد. مردم ایران با انقلاب مشروطه کوشیدند وارد صحنه زندگی ملی شوند. قانون اساسی میبایست چهارچوب حقوقی این خواست آنان را فراهم آورد و اگر در قصد خود کامروا نشدند، به سبب آن بود که تنها چهارچوبهای حقوقی کفایت نمیکرد و از همین روی بود که انقلاب ناتمام ماند.
با این همه انقلاب مشروطه و قانون اساسی، وظیفه خود را در تبدیل ایران به یک جامعه نوین در همه شصت سال گذشته بر عهده گرفته است و امروز نیز پایه آزمایشی به شمار میرود که اگر موفق شود، از بسیاری مجاهدات کشورها در جهت نوسازی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی پایدارتر و قابل زندگیتر خواهد بود. قانون اساسی شصت ساله ایران- کهن سالترین قانون اساسی در سراسر خاورمیانه که هنوز معتبر است- با همه تخطیها که از آن شده، سندی است که در خامی و ابهام خود، همه عناصر سنت سیاسی ایران را به هم آمیخته است و ظرفیت قابل ملاحظهای برای انطباق یافتن بر اوضاع و احوال متغیر دارد.
راه حل ملی
از لحاظ ظاهری، تاریخ شصت سال گذشته داستان غمانگیزی از فشار آوردن و محدود کردن قانون اساسی بوده است. اما در عمل، ایران در همه مدت مبانی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یک حکومت مشروطه را پایهگذاری میکرده است. نخست، امر رهائی یافتن از حکومت مطلقه قرون وسطایی بود، سپس بر پا ساختن یک شالوده اداری نوین و توسعه ارتباطات و صنایع در دوران رضاشاه، آنگاه درهم شکستن برتری قدرتهای استعماری و امپریالیست در امور ایرانـ که در مبارزه ملی کردن نفت به اوج خود رسیدـ و اکنون، با الغای زمینداری و تغییرات انقلابی که سپاههای دانش و بهداشت و آبادانی در روستاها به وجود میآورند، کشور یک قدم دیگر به اجرای بهتر قانون اساسی نزدیکتر میشود.
جنبش اجتماعی و اقتصادی که میبایست جنبش سیاسی مشروطه را تکمیل کند، اکنون مانند بهمنی در راه است. با از میان رفتن زمینداران و خانهای فئودال و بسط سواد و برخوردهای روزافزون میان شهر و ده، بعضی موانع سیاسی و اجتماعی در راه مشارکت عمومی، بیشتر از پیش پای برداشته میشود.
ما سالها در پی یک راه حل ملی بودهایم؛ در زمینه سیاسی قانون اساسی، خطوط اصلی این راه حل را فراهم داشته است. مشروطیت هنوز پرقدرتترین نیروی سیاسی و نقطه تجمع تقریبا همه تمایلات سیاسی ایران است، و امیدبخشترین آغاز برای توسعه و تحول تئوریک و ایدئولوژیک بیشتر به شمار میرود. به مشروطیت زندگی واقعی بخشیدن و آن را به صورت یک قدرت موثر درآوردنـ نه صرفا به صورت تقاضاهای عقیم برای اجرا و اعمال بعضی مواد قانون اساسیـ نخستین وظیفه سیاسی روشنفکران است.
به مشروطیت باید در تمامیت آن نگریست، با همه کاربردهایش. مشروطه یک چهارچوب حقوقی معمولی نیست که بنا بر اقتضای موقع مورد تعبیرات مختلف قرار گیرد. این یک فلسفه حکومت است، بر اساس نیازها و اوضاع و احوال خاص ایران. در صورت واقعی خود، مشروطه از عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی جدائی ناپذیر است.
نفس فکر ناشی شدن همه قدرتها از مردم، مستلزم درجهای از مشارکت عمومی است که تنها، در سطحهای معین توسعه سیاسی و اقتصادی امکان خواهد داشت.
با مشروطه به عنوان یک نما، یک مجموعه مرده اصول، رفتار کردنـ امری که تا کنون از طرف تقریبا همه معمول بوده استـ جنبش ملی و ترقیخواهانه ایران را از تنها پایه و زمینه ایدئولوژیک خود محروم میسازد. مشروطه بدون یک تعهد استوار نسبت به امر توسعه و نوسازی، همانقدر به شرایط ایران نامربوط است که توسعه و نوسازی بدون تعهد جدی نسبت به مشروطه. اینها دو جزء اساسی و در واقع دو رویه هر جنبش واقعی ملی ایرانی را تشکیل میدهند.
دست نخورده و مستقل
بسیاری مشروطهخواهان در سرخوردگی و یأس کامل زیر خاک رفتند. اما شصت سال در عمر یک ملت لحظهای است. ما امروز میراث آنان را در کف داریم و باید انقلاب ناتمام آنان را به پایان برسانیم.
در شصت سال گذشته، ملت ما راه درازی آمده است. به رغم همه دشواریها و خطرها و بر خلاف همه احتمالات، امروز دست نخورده و مستقل و نیرومندتر از هر وقتی در شصت سال گذشته، و دویست سال گذشته، باقی مانده است.
با این ملت اکنون میتوان به هر هدفی رسید و هر مبارزهای را برد.
مسئله عمده، آگاه بودن و دانستن راه است. انقلاب مشروطه و قانون اساسی، امروز نیز مانند همیشه میتواند الهام دهنده ما در مبارزه توسعه و نوسازی و آزادی ملی باشد. ناسیونالیسم نگهدارنده مشروطهخواهان و آرزوی سوزان آنها به سپردن سرنوشت کشور به دست افراد و آحاد این ملت و تلاش مأیوسانهای که برای نوساختن جامعه خود داشتند، برای ما نیز به مقیاسهای متفاوت مطرح است؛ با این تفاوت که ما اسباب کار را به مراتب آمادهتر داریم.
ما در تهیه مقدمات اجتماعی و اقتصادی حکومت مشروطه بسیار پیش آمدهایم.
اکنون هنگام آن است که به مقدمات سیاسی آن بیشتر بپردازیم. اما در رتبه اول، ما باید ارزش عمیق و حیاتی مشروطه را به عنوان پایه سنت سیاسی ایران دریابیم.