مانی تهرانی – تعبیر شاملو در شعر “من مرگ را…” شاید توصیفی دقیق باشد از فقدان کیارستمی. مردی که پربار و در سکوت زیست و به شکلی تصادفی از پیش ما رفت و رفتنش هم سرآغاز شکفتنی بود بر تصحیح خطاهای ما، خطای پزشکی.
من موج را سرودی کردم
پُرنبضتر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پُرطبلتر ز مرگ…
پُرطبلتر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم.
بسیاری از اهالی کوچه پسکوچههای لواسان عباس کیارستمی را کودکی معمولی میشناختند. بعدها اما «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» که به همت لیلی امیرارجمند و حمایت شهبانو فرح پهلوی تأسیس شد، مسیر سرنوشت او را هم مثل جمعی بزرگ از هنرمندان نام آشنای امروز تغییر داد. کیارستمی شعر میگفت، طراحی و نقاشی میکرد، مجسمه و فیلم هم میساخت و به گفته خودش هیچگاه خود را صاحب هیچ یک از این هنرها ندانست. با وجود این فروتنی مثالزدنی اگر نگوییم فیلمهای او مسیر سینمای ایران را تغییر داد، دست کم طرحی نو در انداخت. طرحی ساده اما با شکوه که جهانیان را به نظاره واداشت و کیارستمی را در جایگاه یکی از صد فیلمساز برتر تاریخ سینمای جهان قرار داد. طعم گیلاس، خانه دوست کجاست، ده، مشق شب، گزارش، نان و کوچه، کلوزآپ، شیرین، کپی برابر اصل، مثل یک عاشق و… فیلمهایی روایتگر که تلنگری به مفاهیم انسانی و روزمره آدمی بود. این افق زیبا باعث شد نام او در جشنواره های سینمایی جهان پر آوازه و رفته رفته پر اعتبار شود. اعتباری که سنگینی وزن آن بر سینمای ایران و تربیت نسلی از سینماگران حرفهای انکارناپذیر است.
برای شناخت بیشتر و گشودن تصویری تازه از آنچه بود، به سراغ مسعود بهنود رفتم. روزنامهنگاری هم نسل او که نگاه فرهنگیاش به وقایع تاریخی سرزمین ما ناآشنا نیست. مسعود بهنود شرح میدهد که از دید او عباس کیارستمی که بود و چگونه بر تارک این تمدن هزاران ساله، نرمی فرهنگ بر سختی سیاست جان میسراید و به زینت هنر هنرمندان و عشق مردمان ماندگار میشود.