برنا آزموده – اولین بار که به فکر نوشتن این مطلب افتادم، پس از تماشای یک شوى تلویزیونى بود. شرکت کننده، ضمن آشپزی به حدی جواهرآلات به خود آویخته بود که انگشترش به میان غذا افتاد!
بعد فکر کردم، واقعا چه عامل یا عواملی ممکن است کسی را به این سطح از خودنمائی دردسرساز و پر زحمت وادارد؟ در بسیاری از سفرنامههای جهانگردان، از قدیم و ندیم، ایرانیها جماعتی معرفی شدند که با زیردستان به ستم رفتار کرده و با زبردستان به کرنش! این شاید متاثر از سالها زیستن تحت یک استبداد شرقى و اقتصاد آسیایى آبسالارانه باشد.
شوربختانه، رسوبات این روحیات نامیمون، هنوز هم در بین بسیارى از ما دیده مىشود. سوال این است: این طرز رفتار با سایر آحاد، طبقات و اقشار چه عواقبى را به دنبال دارد؟
نظر به این که همیشه دستی بالای دست هست، می توان تصور کرد که سوای شخص اول مملکت، همه به درجات کم یا زیاد، تحقیر فرادست را تجربه کرده باشند. در فضایی که به جهت سابقهی طولانی استبداد، این حقارتها فضایی برای اعتراض نمی یافته و هر گونه مخالفتی سرکوب میشده، فرد برای گریز از شرایط رقتبار، چارهای نمییابد مگر گذر از لایهی خود به لایهی بالاتر. با این خوشبینی که موقعیت جدید شأن و کرامت او را تامین کند.
اما ورود به لایهی جدید هم با مشکلاتی مواجه است. نخست استعداد هر کس محدود است. در حالت طبیعی ، و به شرط رعایت حقوق اولیهی انسانها، میتوان تصور کرد که هر شخص باید این امکان را داشته باشد که به فراخور استعدادها و مهارتهایش، جایگاه مناسب خود را در اجتماع بیابد.
حال اگر انتظار داشته باشیم در جایگاهی فراتر از آنچه استعدادها و مهارتمان برای ما مقدور ساخته، قرار بگیریم، چه اتفاقی میافتد؟ طبیعی است که به یکی از دریوزگی مبتلا می شویم. دریوزگی روشنفکری؟ دریوزگی اقتصادی؟ دریوزگی شهرت؟ دریوزگی قدرت؟
در یک جامعه با مناسبات قبیلهای یا رانتی، مشکل دو صد چندان است. اینجا دیگر نه تنها سطح استعدادها یک عامل بازدارنده میتواند باشد بلکه نداشتن مناسبات لازم، خود دردسر دیگری براى پیشرفت و به دنبال آن صعود طبقاتى است. اگر تمایل براى این صعود، زیاد و موانع بر سر آن زیاد باشد، ممکن است فرد تشویق شود که با تظاهر به عبور از طبقهى ناخواسته و رفتن به طبقهى عالىتر مطلوب، خود را راضی کرده و سایرین را فریب میدهد. در واقع ولعی برای متمایز بودن از همترازهای خویش پدید میآید. این ولع که اسنوب نامیده مىشود، در هر زمینهای می تواند ظاهر شود.
در زمینهی سیاسی، بنده با آن که در ساحت سیاسی عدد و رقمی نیستم، مرتب با دانهدرشتهای سیاسی میچرخم و عکس میاندازم. به هر زحمتی هست خود را در میدان دوربینی قرار میدهم که مشفول فیلمبرداری از بزرگان است.
در زمینهی روشنفکری، حرفهای قلمبه سلمبه تحویل میدهم، بدون آن که تسلط کافی بر آنها داشته باشم و هر استاد فنی میتواند دریابد که به بیراهه رفتهام!
در زمینهی شعر و ادب، دو تا شعر و داستان از یک شاعر یا نویسندهی گمنام میدزدم و به نام خودم به مردم قالب میکنم.
در مجامع و محافل حداکثر سعی خود را میکنم که خود را مسلط به حوزههای فاخر هنری نشان دهم، در حالی که فقط سادهلوحان به این تسلط شک نمیکنند و هر هنرمند فاخری با یک مکالمهی کوتاه میتواند عدم تسلط و ناآگاهی مرا افشا کند.
در میان مردم کوچه و بازار، تقلید از لاکچریها، اطاعت وسواسگونه از مدها، سبقت در شناخت اسامی برندها، ادعا یا حقیقت استفاده از برندها، و تمایل وسواسگونه که مبادا آنچه بنده خریدهام همهگیر شود و اگر فلان کفش، یا لباس یا ساعتم همهگیر شد، دیگر چنگی به دلم نزند.
عکس انداختن با سلبریتیها، به سیاق دافها چشمها را گربهای کردن، گونهها و باسن را برجسته کردن و بینیها را رینوپلاستی کردن، در حالی که ذاتی ماهیت فرهنگی و اخلاقی طبقهام نباشد.
حتی در زمینهی مذهبی، به تقلید از حاجیهای پولدار مولودی گرفتن یا نذری دادن!
تمام اینها تظاهراتی از اسنوب و تازه به دوران رسیدگی در عرصههای مختلف است. پس اسنوب عبارت است از میل مفرط به متمایز بودن و تظاهر به خاص بودن! حالا فکر کنید جامعهای که لایههای وسیعی از آن برای کسب شأن و کرامت خویش به اسنوب مشغول باشند، چه بر سرش میآید؟ این جامعه نه اشرافش، اشراف واقعی است. نه روشنفکر و فرهیختهاش واقعیاند، نه دانشگاهیاش، آکادمیسین و محقق است. حتی مذهبیاش هم متظاهر است! یعنی همه چیز در زرورقی زیبا کادوپیچ شده، اما از درون تهی است! فیکهای بشری!
از بعد از انقلاب، در ایران اسنوبیسم به سرعت رشد کرد. علت این رشد فزایندهى اسنوبها، این است که اول، آداب و پرنسیبها نابود شد و از دوران رفسنجانی، پول به عنوان مهمترین عامل کسب فخر و ارزش اجتماعی معرفی شد. میتوان پیشبینی کرد جامعهای که تنها عامل افتخار و احترامآورش، پول باشد، آداب و پرنسیبهایش هم نابود شده باشد، چه بر سرش میآید! اسنوب بودن در چنین جامعهای به کجا میرسد؟ به تنفروشی، دزدی، اختلاس، هیزی، مجیزگوئی، آدمفروشی و… آن هم فقط برای داشتن پول!
چند روز پیش دوستی میگفت، دوست دخترش گفته تنها در صورتی به داشتن رابطهی جنسی تن میدهد که او را به سفر اروپا ببرد! چرا؟ چون در بازگشت مىتواند به دوستان سفرنکرده، عکسها را نشان دهد و تمایزى را به نمایش بگذارد که با وجود کذب بودن، شائبهى برتری طبقاتى او را نسبت به آنها پدید آورد.
جامعهای که آحادش درگیر اسنوبند، دیگر نمیتواند به مسائل مهم اندیشه کند. آن قدر درگیر کسب هویت تقلبی و به ظاهر فاخرند که دیگر کنش جمعی و ضرورت تلاش یرای تغییرات اجتماعی را فهم نمیکنند. راه گریز از این فاجعه، احترام و داشتن کرامت برای همهی آحاد یک جامعه است. روزی موفق شدهایم که کودک لایههای ضعیفتر جامعه از بیان شغل پدر سر کلاس، شرمگین نباشد. فلان صنف، خودش را در سطحی زیرینتر نسبت به صنف دیگر نبیند. روزی که ارزشهای کاذب دست از سر جمعیت ما بردارد. روز مرگ سرمایهسالاری و ریزش جایگاه پول به عنوان مهمترین ارزش یک جامعه!
روزی که همهی آحاد تنها به دنبال جایگاهی باشند که استعدادشان مقدور میکند و نه بیشتر. روزی موفق بودهایم که ولع صعود طبقاتی به حداقل برسد. روزی که فرنگی، انسانی باشد همتراز ما و تمام آمال و آرزوی ما یکی و مانند شدن با او نباشد! روزی که حقارت را کنار بگذاریم و نه در مقابل فرادست کرنش کنیم و نه فرودستی را تحقیر کنیم. من حتی گامی به پیش میگذارم و میگویم: روزی که اصلا فرادست و فرودستی در ذهن ما برایمان معنایی نداشته باشد. روزی که بیاموزیم از هویت واقعی خود راضی باشیم.