مردی که برای دیدار برادرش که دو سال از او بیخبر بود به تهران آمده بود متوجه شد خانه برادرش به فروش رفته. پس از مراجعه به پلیس و تحقیقات کارآگاهان معلوم شد شوهر آتوسا، نادختری برادرش که کامران نام داشت، کامران را کشته است.
او به پلیس گفت: من در آلمان زندگی میکنم و آتوسا را هیچوقت ندیدم اما کامران همیشه از او تعریف میکرد و به او علاقه داشت؛ ارتباط تلفنی من و کامران ادامه داشت و از دو سال پیش این رابطه قطع شد. به دلیل مشغله کاری نمیتوانستم به ایران بیایم اما دیگر طاقت نیاوردم و به ایران آمدم به خانه برادرم در شرق تهران رفتم اما متوجه شدم که خانه او دو سال قبل فروخته شده است و حالا آمدهام اینجا تا به من کمک کنید.
تحقیقات پلیس نشان داد حقوق بازنشستگی کامران همچنان به حسابش واریز و برداشت میشود همچنین بررسیها نشان داد که آتوسا دو سال قبل منزل کامران را فروخته و محل زندگی خود را عوض کرده و مدتی است با مردی در شمال ازدواج نموده و در آنجا سکونت دارد. تلاش برای دستگیری آتوسا آغاز شد، اواخر تیرماه آتوسا و همسرش دستگیر شدند.
آتوسا در ابتدای تحقیقات به قتل پدرخواندهاش اعتراف کرد و به بازپرس گفت: ۱۰ سال پیش فهمیدم فرزندخوانده کامران هستم، از چند سال قبل رفتارهای کامران با من تند شد و حتی مرا به مرگ تهدید میکرد. روز حادثه با همسرم بیرون رفته بودم وقتی برگشتم کامران مرا کتک زد به طرفم حملهور شد و قصد خفه کردنم را داشت، همسرم که جلوی در منزل کامران بود به داخل خانه آمد و دو ضربه با گلدان به سر کامران زد.
بعد از این اتفاق از آنجا به خانه دوستم رفتم و همسرم گفت جسد کامران را به خارج از خانه برده و دفن کرده است؛ او بعدا گفت جسد کامران را به پاکدشت برده و در آنجا دفن کرده است اما هر زمان خواستم مکان دفن کامران را به من نشان دهد بهانه میآورد تا اینکه پس از دستگیری متوجه شدم همسرم جسد کامران را در اسید سولفوریک سوزانده است، بعد از قتل با وکالتی که از کامران داشتم خانهاش را ۲۷۰ میلیون تومان فروختم و ابتدا با مقداری از آن پول خانهای در تهران اجاره و در آنجا زندگی کردیم و بعد از آن با مابقی پول ویلایی در شمال خریدیدم و به آنجا رفتیم.
همسر آتوسا هم به بازپرس گفت: در یک کارخانه بلورسازی در اطراف پاکدشت مشغول به کار بودم، پس از آشنایی با آتوسا تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم میدانستم کامران مرد بداخلاقی است اما او با من دوست بود، روز حادثه آتوسا را به خانه کامران رساندم؛ جلوی در منزل آنها ایستاده بودم که متوجه سر و صدایی از داخل خانه شدم، زمانی که داخل خانه رفتم دیدم کامران گلوی آتوسا را گرفته و در حال خفه کردنش است به همین دلیل با یک گلدان شیشهای ضربهای به سر کامران
زدم و بعد دستم را جلوی دهانش گرفتم و خفه شد.
بعد از قتل کامران، آتوسا از آنجا رفت من نیز از آنجا خارج شدم و بشکهای بزرگ خریدم پس از آن جسد کامران را داخل بشکه انداختم و با کمک دو کارگر بشکه را به پاکدشت بردم، در آنجا بشکه را پر از اسید سولفوریک کردم و بشکه چند ماه آنجا بود سرانجام نیز با کمک یکی از کارگران بشکه را داخل رودخانهای فصلی در حوالی قرچک انداختیم. آتوسا و شوهرش زندانی شدند.