اسکار وایلد گفته است: «خودت باش؛ جای دیگران همگی اشغال شده است!»
به نظر میرسد وایلد مطلب را بسیار آسان گرفت چرا که زندگی با خود واقعی و خویش بودن واقعا یک چالش بزرگ است.
خود بودن مستلزم آن است که عامل هر قدمی که برمیدارید خودتان باشید و اطمینان پیدا کنید که اعمال شما با نیاز و باورهای شما همآهنگ است. اجرا و ادامۀ چنین اقدامی کاری آسان نیست زیرا گاهی شما ناگزیر میشوید زیر تأثیر عوامل خارجی کاری را انجام دهید که خیلی با آن سازش ندارید و یا شخصی بشوید که نیستید.
بسیاری از مردم این ناراحتی را هنگامی احساس میکنند که ناگزیرند کاری را بدون آن که بخواهند انجام دهند.
پژوهشگران دانشگاههای هاروارد، کلمبیا و نورث وسترن برای اندازهگیری علمی این پدیده با یکدیگر همکاری کرده و به این نتیجه رسیدهاند هنگامی که افراد نمیتوانند آنچنان که هستند بمانند، احساس ناراحتی فراوانی میکنند انگار که اقدامی غیراخلاقی و خلاف انجام دادهاند. اشخاصی که بر خلاف طبیعت و سرشت خود دست به کاری میزنند چنان ناراحت میشوند که در درون خود احساس میکنند باید وجود خویش را پاکیزه و تطهیر کنند.
روشن است هنگامی که ما به نحوی با دروغ زندگی میکنیم مغز ما از آن آگاه است و مانند هر دروغی، خودنبودن نیز حاصلی جز صدمه و آسیب ندارد. چنین حالتی در صورتی واقعاً دشوار است که شما در تمام دوران بلوغ خود ناگزیر شوید که خودتان نباشید.
اوپرا وینفری چهرهی تلویزیونی مشهور آمریکا میگوید: «من هرگز نمیدانستم و ندانستم که خودم بودن آنقدر مرا ثروتمند میکند. اگر میدانستم بسیار زودتر از وقتی که آغاز کردم به آن میپرداختم».
مردمانی که خودشان هستند عمیقاً به آن آگاهند و به راستی میدانند که چه میخواهند و استعداد و توانایی آنان نیز برای زندگی کردن با آنچه واقعاً هستند، هماهنگ است.
توانایی آنان که با هماهنگی کامل با آنچه هستند زندگی میکنند ناشی از عاداتی کاملا قابل تشخیص است که هر یک از ما میتوانیم آن را مطالعه و بررسی کنیم و به دانستنیهای خود بیفزاییم.
این گروه به دیگران یاری میرسانند که بتوانند خودشان باشند و همچنان خود باقی بمانند. مردمی که خودشان هستند و اصالت ذات دارند در انتظار آن نیستند که دیگران نیز نقشی بازی کنند. این احساس را در مردم برنمیانگیزند که احساس کنند که باید خود را در قالبی بریزند و یا چهرۀ خاصی از خود نشان دهند تا بتوانند بخشی از زندگی آنان شوند. پایداری و تداوم آنان در خود بودن، به دیگران نیز فرصت و آزادی میدهد که آنان نیز خودشان باشند و خودشان باقی بمانند.
آنان افراد منفیباف را به حال خود میگذارند. مردمانی که خود هستند برای خود چنان احترامی قائلند که میتوانند با مردمی که با آنان بدرفتاری میکنند و یا نسبت به آنان سوء نیتی دارند، کنار بیایند. برای دیگران چنان احترامی قائلند که به خود اجازه نمیدهند آنان را به تغییری وادارند. بنابراین، این گروه هستند که مردم را به حال خود میگذارند تا همان نحوۀ زندگی انتخابی خود را ادامه دهند.
مردمی که خودشان هستند نمیتوانند جز به طریقی اقدام کنند که وجدانشان به آنان اجازه میدهد حتی اگر اعمال آنان واکنش نامطلوب به بار آورد. ترجیح میدهند به دیگران دروغ نگویند و بخصوص نمیتوانند خود را فریب دهند و به خودشان دروغ بگویند؛ و این بدان معنی است که میخواهند با خودماندن زندگی کنند.
این گونه اشخاص رازدار و محرم اسرارند و به خود اطمینان دارند. بسیاری از نگرانیهای ما ناشی از وحشتی میشود که ممکن است دیگران بفهمند و پی ببرند. ما از آن میترسیم که شخصی پی ببرد که ما چنان که ادعا میکنیم، نیستیم! مثلا باهوش و با تجربه نیستیم و روابطی که مدعی داشتن آن با دیگران هستیم واقعیت ندارد. آنان که خودشان هستند چنین ترسی ندارند. اطمینان آنان از آنجا ناشی میشود که چیزی برای پنهان نگاهداشتن ندارند. آنچه به نظر میآیند، درست همان است که هستند.
این گروه گفتگو دربارۀ مسائل عمیقتر را به حرف زدن ساده ترجیح میدهند. الئانور روزولت، همسر پرزیدنت روزولت که تا زنده بود درزمینۀ مسائل اجتماعی و مردمی فعالیت داشت، واقعاً بر این نکته اصرار داشت و میگفت: «مردمی که افکار بزرگ دارند دربارۀ ایدهها و انگارهها صحبت میکنند؛ اشخاص متوسط دربارۀ حوادث، و آنان که مغز کوچکی دارند صحبتشان درباره اشخاص است.»
شما اشخاصی را که خودشان هستند و با سرشت خود اصالت پیدا میکنند، هرگز نمیبینید که اراجیف بگویند و یا دربارۀ دیگران صحبت کنند و یا به وراجی درباره اشخاص دیگر باشند و یا همواره بخواهند موجودیت و تواناییهای خود را با انکار و به پرسش کشیدن دیگران ثابت کنند! آنهایی که خودشان هستند خوب میدانند که تمام اینها چیزی بیشتر از یک فریب فرهنگی نیست و ترجیح میدهند دربارۀ مطالبی گفتگو کنند که اهمیت و ارزش داشته باشد.
این افراد معمولا نظر و عقیدۀ اشخاص را تا زمانی که مورد بررسی قرار ندادهاند نمیپذیرند و یا رد نمیکنند. این بدان معنی نیست که اشخاصی که خودشان هستند مایل به پذیرفتن عقاید و پند دیگران نیستند. البته که آمادهاند. ولی هیچ گاه کاری را تنها به دلیل این که دیگران انجام میدهند به مرحلۀ عمل نمیگذارند. ابتدا آن را دقیقاً با دیدی انتقادی موشکافی میکنند و همین که دانستند که موضوع با طرز تفکر آنان هماهنگی دارد، آن را میپذیرند و اجرا میکنند.
آنها دربارۀ مشکلات خود شکایت نمیکنند. شکایت هنگامی عنوان و مطرح میشود که شما تصور کنید مشکلی که پیش آمده تقصیر دیگران بوده و بنابراین همان دیگران باید آن را حل کنند و برطرف سازند. مردمانی که خودشان هستند خود را مسؤول اعمال خود میشناسند. خوب میدانند که خود آنان مسؤول زندگی خویش هستند و بنابراین موردی برای شکایت وجود ندارد!
آنان در درون خود انگیزه دارند. پشت میز خود نمینشینند که فکر کنند: «اگر مدیر یا رئیس من به انجام این کار ارزشی میگذاشت من میتوانستم کارم را بهتر انجام دهم». طریقۀ تنبیه و تشویق درمورد آنان صادق نیست. این اشخاص از درون خود مشتاق انجام وظیفه و پذیرفتن مسوولیت هستند.
از هر وضعیتی به بهترین نحو بهرهبرداری میکنند. مردمانی که خودشان هستند با واقعیت پیوندی ناگسستنی دارند. وقتی اوضاع بر وفق مراد آنان نیست خود را گول نمیزنند و ناله نمیکنند که چگونه امور ما غیر از آن شد که میخواستیم! یا چه کنیم که این نباشد که هست! این گروه اوضاع را همان طور که هست مینگرند و وقتی احساس میکنند که نمیتوانند آن را تغییر دهند، به دنبال راهی میروند که از آنچه هست به بهترین نحو استفاده کنند.
اگرکسی آنان را دوست نداشته باشد دلتنگ و یا نگران نمیشوند. البته قبول این که دیگران شما را دوست ندارند وضع دلپسندی نیست ولی در بسیاری از اوقات آن وضع نادلپسند از آنجا به وجود میآید که تلاش کنید و دریابید که چه کار ناشایستی انجام دادهاید و چگونه میتوانید آن را جبران کنید.
مردمانی که خودشان هستند چنین نگرانی ندارند زیرا هرگز تلاش نمیکنند که برای تغییر دادن اعتقاد اشخاص نسبت به خود، در منش و رفتار خود تغییری بدهند و این کیفیت را میپذیرند که دیگران نیز حق دارند نسبت به احساس خود اصالت داشته و خودشان باشند.
باری، خود بودن چالشی ابدی است که پاداش بزرگی به همره دارد و آن همین خود بودن است که هرگز از انجام آن پشیمان نمیشوید.
*منبع: فوروم اقتصاد جهانی
*نویسنده: تروایس برادبری
*ترجمه و تنظیم: علی نوری