پسری به نام جمشید به حجت یکی از دوستانش که برای خرید انگشتر نامزدی برای دخترش به پول نیاز داشت توصیه کرد خود را جلوی یک اتومبیل گران قیمت بیاندازد و از صاحب اتومبیل خسارت بگیرد و برای دخترش انگشتر بخرد.
حجت با راهنمائیهای جمشید چند بار این صحنه را تمرین کرد در روز موعود در حالی که جمشید به نظاره ایستاده بود حجت مدتی منتظر رسیدن اتومبیل گران قیمت ایستاد و همین که یک پورشه زیبا از راه رسید خود را جلوی آن انداخت و یک صحنه تصادف ساختگی بوجود آورد. راننده پورشه سراسمیه و ناراحت از ماشین پیاده شد و به سراغ حجت رفت.
در همین حال جمشید وارد ماجرا شد و بنای داد و بیداد و شیون و زاری گذاشت و به راننده اتومبیل گفت دوستم را کشتی، قرار شد به اورژانس تلفن کنند اما ناگهان جمشید به راننده گفت وضع دوستم بسیار وخیم است و بهتر است تو خودت را درگیر نکنی والا سر و کارت با پلیس و دادگاه و زندان میافتد، بنابراین هزینه درمان او را بده و برو.
راننده پورشه که از این پیشنهاد بسیار خوشحال شده بود از داخل ماشین هفتصد هزار تومان آورد و به جمشید داد اما به محض آنکه حجت اسم آمبولانس را شنید از زمین بلند شد و پا به فرار گذاشت. صاحب اتومبیل برای دستگیری مجروح قلابی از مردم کمک خواست و او را با کمک عابرین دستگیر کرد و سپس به پلیس تلفن نمود. مأموران حجت را به دادیاری دادستانی تهران بردند.
حجت ماجرای بیپولی خود و موضوع خرید حلقه نامزدی برای دخترش را تعریف کرد، در حال حاضر پلیس به دنبال یافتن جمشید طراح تصادف ساختگی است.