الاهه بقراط – مهدی اصلانی در ایمیلی برایم توضیح میدهد: «این کتاب نفس مرا بالا آورد. چون خودم را نویسنده کتاب نمیدانم و تنها ساماندهی آن را عهدهدار بودم. اگر نگویم در نزد بچههای خانواده چپ و شاید تبعید، کار از جمله پرهزینهترین، شیکترین و کاربرترین آثار در آمد. نفسم را گرفت. می خواستم کم نذارم و کم نفروشم. آلبومی، عکس خاطرهای، و خورشیدی بر گسترهی شب. به هنگام کار و تایپ هر نامه خیس گریه میشدم. نمیدانستم و متوجه نبودم -هنوز- قواره آبی خزرِ گریه و اشک برایم باقی مانده و هنوز نخشکیدهام.»
نه کم گذاشت و نه کم فروخت. کتاب، شیک است. آرامگاهی است فاخر با مزارهایی که به دست کسانی که در آنها برای همیشه آرام گرفتهاند، مکتوب شدهاند. نه سنگ به سنگ، بلکه برگ به برگ، که خود اعدامشدگان آنها را آراستهاند.
اصلانی یادآور میشود که کتاب در هزار نسخه منتشر شده و ماه آینده چاپ دوم آن منتشر خواهد شد.
یک فرصت برای فراموش نکردن
«آخرین فرصت گل»، نامه است و وصیتنامه. اسنادی محکم و خاطراتی پایدار علیه فراموشی.
مهدی اصلانی در «پیش از هر چیز» توضیح میدهد که در این کتاب «آثار ۱۳۷ تن ثبت شده است» و «در نثر وصیتنامهها هیچ تغییری صورت نگرفته است». روی جلد کتاب، عکس یک کاردستی است، که در زندانها معمول است و زندانیان سیاسی نیز در طول اقامت اجباری خود در زندانها، دهها و صدها از آنها را به یادگار آفریدند. کاردستی روی جلد از سهیلا و فرنگیس محمدرحیمی است، دو خواهری که در زندان، برای برادران زندانیشان نقش زدند. هر دو خواهر و یک برادر، که هر سه اعدام شدند، در این کتاب نامه دارند و برادر دیگر این کاردستی را از صندوقخانهی مادر داغدیده برای انتشار این نامهها هدیه کرده است.
در این آرامگاه مکتوب و مستند، چپ و راست و بهایی و شاعر و نویسنده با عکس و نوشته و اثری از خود ثبت شدهاند.
نهادهای حقوق بشری، انتشاراتی و رسانهای و همچنین افراد مختلف در گردآوری و تدوین این کتاب به مهدی اصلانی یاری رساندهاند و او در همان آغاز کتاب از همهی آنان سپاسگزاری کرده است.
اصلانی در مقدمهای کوتاه از سفرش به یکی از اردوگاههای مرگ هیتلری، داخائو، سخن میگوید و مینویسد: «زندهداشت حافظه و یاد و نشاندنِ آن به جای فراموشی، شاید مُهری بر درستی این حکم تاریخ باشد: نظامِ جنایت را نمیتوان در اسارت خطا نگه داشت.» وی با تأکید بر لزوم مستند ساختن و حفظ هر واقعه و خاطرهای یادآور میشود: «تاریخ جنایت در سرزمین ما، دست کم از مشروطه به بعد که مدام بر برگهایش افزوده شده، هنوز تاریخی است بیشتر شفاهی. تعلق خاطر مستبدان بسی بیشتر معطوف به آن بخش از اسناد بوده که در خدمت دستکاری حافظه قرار میگیرد.»
اصلانی با توجه دادن به آنچه به صورت «خاطرات زندان» توسط برخی انتشار یافته و عدم دسترسی به «اسناد دولتی»، اگر اصلا وجود داشته و به عمد نابود نشده و یا «سندسازی» نشده باشند، بر نقش و اهمیت نامهها و وصیتنامههایی تأکید میکند که توسط خود زندانیان نوشته شده و در اختیار خانوادههای آنها قرار گرفته است. وی مینویسد: «اندک دستنوشتهها و وصیتنامههای جانسپردگان، برگّهایی هستند که نه چونان چمدانهای برجای مانده و نگهداری شدهی قربانیان جنگ جهانی دوم در موزهها، بلکه میتوان آرزو داشت با جمعآوریشان در جهان دست نایافتهمان، روزی پلشتی پیگرد و و حبس و شکنجه و اعدام را به آگاهی همگانی بدل سازد، بر کیفرخواست سیستم جنایت بیفزاید و راه را برای جهانی که کرامت انسانی را منطق هستیِ اجتماعی میشناسد، هموار سازد.»
اصلانی در همین مقدمه، «زندان حکومت اسلامی» را به شش دورهی مشخص تقسیم میکند:
سال ۵۷ تا ۶۰ که هنوز غیرسیستماتیک و قوامنیافته است.
از ۳۰ خرداد ۶۰ تا اواخر سال ۶۳ که دوران سیاه و لگامگسیختگی بیرحمی و توابسازی است.
دو سال ۶۴ تا ۶۶ که سرکوب تمامی جریانات سیاسی به مرحلهی نهایی میرسد.
سال سیاه ۶۷ و پایان جنگ ایران و عراق با پذیرفتن قطعنامهی ۵۹۸ که به نوشتهی مهدی اصلانی «دست کم حدود ۴۰۰۰ نفر در زندانهای سراسر قتلعام میشوند.»
«دوران سکون» پس از ۶۷ که تا دوم خرداد ۷۶ ادامه مییابد.
و سرانجام، دورانی که هنوز در آن بسر میبریم و با «انتخاب محمد خاتمی تا به امروز با فراز و فرودهایی از دستگیری به بیرون پرتشدگان قدرت و خودیها تا سرکوب موج سبز و حوادث منجر به کهریزک و زندانی کردن شماری از فعالین کارگری و مدافعان حقوق اقوام، نشان از تداوم نظام زندان در حکومت اسلامی تا پای گور دارد.»
به دلیل ادامهی پیگرد و زندان است که این نامهها و وصیتنامهها بیش از پیش اهمیت مییابند چرا که با بررسی آنها «میتوان به بنمایهی دوران زندان نقب زد.» ولی به بسیاری از زندانیان اصلا چنین فرصتی داده نشد، یا برخی از آنها از نوشتن نام و وصیتنامه سر باز زدند و یا برخی از خانوادهها از انتشار آنها به مثابه یک یادگاری خصوصی، امتناع میکنند. اصلانی مینویسد: «از اعدام شدگان کشتار تابستان ۶۷ هیچ وصیتنامهای به دست نیاوردهام. یا به قراری که مطلع هستم به اکثر تیربارانشدگان ماجرای موسوم به «کودتای نوژه» در شب اعدام، فرصت وصیتنامهنویسی داده شده، اما متاسفانه با تمامی تلاشهایم به هیچ یک دسترسی پیدا نکردم.»
ادامهی زندگیها و فرصتها
پرداختن به نامهها و وصیتنامهها در «آخرین فرصت گل» با شاعر و نویسندهای آغاز میشود که زندانی دههی شصت و منادی مدارا و عدم خشونت بود و خود به خشنترین روش خصمانه به قتل رسید: محمد مختاری!
در «آخرین فرصت» تا جایی که ممکن بوده همه گرد آمدهاند: از فرخرو پارسا خانم وزیر پیش از انقلاب تا اعضا و هواداران حزب توده ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت، اقلیت، چریکهای فدایی خلق، ۱۶ آذر و…)، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر، حزب رنجبران ایران، راه کارگر، سازمان وحدت انقلابی، اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)، کومهله، برخی اعضای گروه فرقان، و نیوشا فرهی فعال چپگرا که روز ۲۰ سپتامبر ۱۹۸۷ خود را در مقابل ساختمان فدرال در غرب لس آنجلس به آتش کشید، و همچنین پیروان آیین بهایی…
انتشار کتاب «آخرین فرصت گل» که ارزش استناد تاریخی و حقوقی دارد، همزمان شد با انتشار فایل صوتی آیتالله منتظری درباره کشتار ۶۷ که تا به امروز معتبرترین سند علیه فقط یکی از جنایتهای سازمانیافتهی جمهوری اسلامی است. بیتردید اسناد دیگری نیز درباره اعدامها، جنگ ایران و عراق، برنامهی اتمی، فساد ا قتصادی و سیاسی، و نابودی محیط زیست وجود دارند که در جایی منتظرند تا گذشت زمان پرده از آنها بردارد.
انتشار «آخرین فرصت گل» خود، ثابت میکند که این نامهها و وصیتنامهها هرگز «آخرین فرصت» برای جانباختگان و قربانیان و آسیبدیدگان و بازماندگان نبوده و همواره هستند کسانی که برای یادآوری آنها، فرصتهای تازه میآفرینند. به نوشتهی بهروز شیدا در پیشگفتار دیگری بر این کتاب، «باور به تحقق جهان آرمانی، صدای عشق به یاران، باور به خویشکاری حماسی» در این مجموعه حضوری گسترده دارند و کافیست «عشق را در متن نامهها و وصیتنامهها بخوانیم.» بهروز شیدا در مرور نوشتههایی که از اعدامشدگان باقی مانده است، علاوه بر عشق، دیگر عناصر فرهنگ و ادبیات نه تنها ایران بلکه جهان را میبیند که باید بازخوانی شوند: «مرگ»، «اخلاق وظیفهگرایانه»، «تراژدی»، «عرفان»، «حماسه» و «گل»… گل، که «نماد خورشید، پاکیزگی، رازداری، توان زندگی، و پیروزی بر مرگ هم هست.»
انتشار این نامهها و وصیتنامهها، این عکسها و آثار، فرصتی دیگر است پس از آن آخرین فرصتی که باید نقطهی پایان بر همه چیز میگذاشت بدون اینکه به این حقیقت تاریخی و تجربی توجه داشته باشد که جنایت ممکن است نقطه پایان بر زندگیها بگذارد ولی همواره نقطهی آغاز روندی است که آن را مستند و مکتوب و سرانجام محکوم میکند.
کتاب را که میبندید، پرسشی سنگین بر ذهن و زبان سنگینی میکند: چرا؟! و پاسخی برایش نمییابید جز تکرار تراژیک نبرد با قدرتِ سرکوبگر و مبارزه برای آزادی، که آن را هرگز پایانی نیست.