وبسایت نیویورکر در گزارشی به قلم الکساندرا شوارتز با عنوان «ماجراهای شگفتانگیز در سرزمین شهوت» به بررسی کتاب «سکسِ آینده»نوشته امیلی ویت پرداخته است. کتابی که نویسنده آن سعی کرده با شرح روایات و تجربیات جنسی خود در زندگی به این نکته برسد که چه طور فراوانی گزینه برای کسانی که در شرایطِ، به گفته او، «سوپرمارکت جنسی» بزرگ شدهاند، ممکن است یک چالش فریبنده باشد.
مارس ۲۰۱۲ و درست یک روز قبل از ولنتاین بود که امیلی ویت با یکی از دوستانش رابطه جنسی برقرار کرد. ویت مجرد بود و دوستش متاهل. چند هفته بعد گزارشی به دست آن مرد رسید که نشان میداد که احتمالاً مبتلا به کلامیدیا است. آن مرد دچار احساس گناه شد. دوست دخترش خشمگین شد. ویت هم احساس خوبی نداشت. ویت تنها سی سال داشت و بعد از قطع آخرین رابطهاش افسرده شده بود.
گرچه این زن ماهها پس از این قطع رابطه با آشنایان متعددی رابطه برقرار کرده بود، اما دوست داشت رابطهای بلندمدت و تنها با یک مرد (تکپارتنر) داشته باشد. ویت در اولین کتاب شجاعانه خود نوشته «هنوز هم پیشبینی میکنم تجربه جنسی برای من دارد به آخر خط میرسد». او متوجه شده که در دام روابط جنسی افتاده که از ایدهآلهای اخلاقیاش فاصله زیادی دارد. او کلامیدیا نداشت اما حالا مبتلا شده است. اما چیز بدتری که به آن مبتلا شده، قضاوت دائم درباره کاستیهای خودش است.
ویت فرزند پدر و مادری آزاداندیش است که تحت تاثیر شعار آزادیهای جنسی و «عشق آزاد» دهه ۶۰ میلادیبا تمام افراطهایش بودهاند و او را تشویق میکردند که تجربه جنسی را مقدمهای مناسب برای زندگی زناشویی بداند. برای زنان آمریکایی جوان و تحصیلکرده، خوابیدن با افراد مختلف به قصد لذت و تجربه تبدیل به عرفی اجتماعی شده است.
رویای ویت این شده بود که خودش را مانند بسیاری از همسالانش به نوعی به یک پروژه «همسر بودگی» بسپارد و خودش را در تصاویری پیروزمندانه از عکسهای نامزدی و عروسی و عکس بچه و فرزند در رسانههای اجتماعی تصور کند. او احساس میکرد تکهمسری مسیر رضایتبخشی است که در آن «سرنوشت تعیینکننده است و نه انتخاب». او از انتخاب کردن خسته شده بود. او دوست داشت عاشق یک نفر بشود و با او تا آیندهای معلوم رابطه جنسی داشته باشد. اما این عشق موعود فرا نمیرسید.
این کتاب با مقایسه تغییرات نسل امروز نسبت به نسل قبل از تاثیر اینترنت در جذابتر شدن سکس و تاثیر پورنوگرافی اینترنتی در تخیل جنسی افراد میپردازد و مینویسد سکس در این فضا ممکن است منجر به کشف نشده ماندن هویت جنسی افراد شود. او در بخشی از این کتاب از تجربه «مدیتیشن ارگاسم» میگوید و به شرح جزئیات آن میپردازد.
به عقیده شوارتز، نویسندهی این کتابگزاری، جالبترین بخش کتاب امیلی ویت بخش «پورن اینترنتی» است. سایتهایی که انواع سکسهای غیر عادی مثل (اسارت، سلطه، تسلیم، مازوخیسم) به همراه متقاضیانی در آن معرفی میشوند و افراد در آن مشغول روابط جمعی میشوند.
ویت ناظرِ باهوش این رفتارها و انگیزهها است. او در کتاب «سکسِ آینده» شرحی فوقالعاده از پوچگراییها میدهد. تجربه حضور در فستیوالی در نوادا که پر از مواد توهمزا است بخش دیگری از این کتاب است. در این فستیوال ویت از مردی خوشش میآید و باهم وارد اتاق روابط جنسی چند نفره میشوند. او مینویسد، در این اتاق به جمع دوستانه و آزادی آنها حسودی میکنم.
در فصل پایانی کتاب، ویت در «سکسپارتی» زنی به اسم الیزابت شرکت میکند. مردی او را لمس میکند، حس خوبی برای ویت دارد، آنها همدیگر را میبوسند. مردم در اطراف آنها یکدیگر را نوازش میکنند.
با همهی این ماجراها، ویت در فصل آخر به تجزیه و تحلیل تجربیات خود میپردازد. او مینویسد، دوست پسری دارد که دوست نداشته او به این مهمانی برود. دوست پسر؟! اما به نظر میرسد که چند سال از زمانی که ویت تنها بود گذشته است. او چیزی را که به دنبالش بود پیدا کرده، اما حالا شاید دیگر آن را نخواهد. او به خاطر کمروییاش در مهمانی متاسف است و از این که به جای پیوستن به کسانی که به صورت گروهی با هم در حال سکس بودند تنها یک مرد را بوسیده احساس تاسف میکند. او میگوید «هنور خودم را یک ناظر میدانم کسی که نه اینجاست و نه آنجا».
برای ویت که در عصر سوپرمارکت جنسی به دنیا آمده فراوانی گزینهها کمتر از یک چالش جذابیت دارد. او در سایت وبکمهای جنسی با ادیت آشنا شد، زن جوانی که دوست داشت بدن برهنهاش را به دیگران نشان دهند اما خارج از اینترنت رابطه جنسی نداشت. او به ویت میگوید که یک موجود «سکسیِ اینترنتی» است.
ویت سرزمین عجایباش را ترک میکند بدون آن که بتواند بگوید دقیقا چه چیزی روی او تاثیر گذاشته است. او مینویسد «۵ سال گذشته و زندگی من تغییرات ساختاری اندکی را از سر گذرانده است».
پنج سال گذشته و ویت دوست دارد خودش را به «اصل عشق آزاد» متعهد بداند، اما به نظر میرسد که این اصل برای او فقط یک بیانیهی سیاسی برای تنهاییِ مزمن است و راهی برای همبستگی با مجموعهای از ارزشها مثل فمینیسم، برابری جنسیتی، و نابودی ضرورت ازدواج.
در ادامه میخوانیم که امیلی ویت به دنبال هویت خود رفت و در حرکتاش به آینده در روابط جنسی دچار یک نوستالژی اخلاقی و گذشتهگرایانه شد. او پس از همهی این تجربهها به جایی رسید که مینویسد: «من به دنبال اصل والاتری از خشنودی مطلق برای زندگی هستم، به دنبال تجربههایی عاطفی هستم که ممکن نیست فوری به مهمانی جوانان در تلفن تبدیل شود، یا به درآوردن پیراهنم برای خاموش کردن آتش جنسی در اینترنت منجر شود». نویسندهی این خطوط همان زنی است که کسانی را که خواهان روابط جنسی غیرمتعارف بودند ستایش میکرد.
آخرین تجربه ویت سوال از زنی بود که در روابط جنسی طرفدار رفتار مازوخیست و بردگی بود. او از زن پرسید آیا «لحظاتی را که تجربه میکند واقعا برایش لذت دارد؟» آن زن نگاه عاقل اندر سفیهی به ویت انداخت و گفت: «آره، مثل کل ماجرا!» اینجاست که ویت میفهمد همین وضعیت برای او بهشت است و هر کس باید سرش به کار خودش باشد.
در پایان این کتابگزاری در نیویورکر آمده: «رضایت با ارضای خود فرق دارد. بهترین رابطه جنسی ویت بر اساس آنچه در کتاباش نوشته، با مردی است که در یک عروسی با او ملاقات کرده و موافقت میکند که او را در جشنواره روابط جنسی ملاقات کند. مرد در کارهای فنی است. آن دو احساس جذبهی مشترکی نسبت به هم ندارند. آنها پس از آنکه به طور خصوصی با هم رابطه برقرار میکنند به بقیه کسانی میپیوندند که به طور گروهی در حال سکس هستند. ویت با خود فکر میکند دلش میخواهد برای همیشه فقط با این مرد رابطه جنسی داشته باشد. این با تسلیم شدن او به تکهمسری عرفی فرق دارد. اگر دوست دارید حتما اسمی برایش بگذارید، بگویید خوشبختی! در رابطه با این مرد بود که برای نخستین بار امیلی ویت از خودش در جایی که قرار گرفته بود واقعا لذت میبرد».