آوازه – سرنوشت غریبیست. سرنوشت ما قلمبهدستان با قلم و کاغذ آن چنان گره خورده است که گشودنی نیست.
حالا هم بعد از پنجاه سال عادت به این مشغله چه بهتر که این پیوند تنگاتنگ باقی بماند و آخرین نفسها را نیز تجربه کند. با تحریف شعر ضربالمثل شده میتوان گفت «ز گهواره تا گور باید نوشت/ چنین است این بنده را سرنوشت!»
طرفه آنکه به دنبال سرنوشت، این دومین باریست که به کیهان، کیهان لندن، رسیدهام. بار اول در آذر ماه سال ۱۳۷۳ بود که پس از مدتی اشتغال به کار گِل با یاری ستون «بازتاب» در پایگاه قلمی کیهان به جان رویدادهای فرهنگی افتادم. پیش از آن ماهنامه «رودکی» بود که ادامه کار خود را به آلمان منتقل کرده بود و تا ما را وامدار نکرد دست از گریبان ما برنداشت.
بیش از چهارصد «بازتاب» نتیجه هشت سال کار ما در کیهان بود با تجربه همکاری با سه سردبیر. نقاری کوچک این رابطه هشت ساله را در هم ریخت و قلم از دست ما دو سه سالی نفس راحت کشید تا پای «نیمروز» به میان آمد با همان عنوان «بازتاب» در شکل و شمایلی با همان هیئت پیشین. دیگر «بازتاب» جاذبه خود را پیدا کرده بود.
در «نیمروز» هم سرمان را با رویدادهای فرهنگی گرم کردیم. حاصلاش دویست «بازتاب» دیگر بود. حادثه غمانگیز درگذشت مدیر در هر دو جایگاه مدتی قلم را از دوانیدن بازداشت. ولی قلم این حرفها سرش نمیشد. جایی برای نشخوار کردن میخواست که باز هم همت دوستان کیهانی به یاری ما آمد و این بار آن را در میدانهای مجازی به تاخت و تاز واداشت. کیهان اینترنتی سر برآورد و در کوتاهمدت خود را به دوندگان دیگر رسانید.
ما همچنان در پی قلم در حال دویدن. قلم بازتابنده من نیز یکی از اعضای گروه تازه است که میخواهد خود را به کیهان دیرین برساند. آیا میتواند؟ چرا که نه. شاید مدیر و سردبیر تازه بگویند که این کار آسانی نیست ولی هیچ چیز ناشدنی نیست. ذوق و قریحه میخواهد و صبر و حوصله میطلبد. از همه مهمتر درستاندیشی و راستکرداری میخواهد.
پس کار ما چیست؟ با یکی دو «تکمضراب» در هفته، رویدادهای فرهنگی و هنری درون و برون ایران را وارسی میکنیم. بسیاری از رویدادهایی که مردم را تا حد غش کردن می خنداند و یا تا مرز ضعف کردن میگریاند.
تکمضراب نشان میدهد که مضرابهای ریز و درشتی که شبانهروز ارکستر تبلیغاتی بقعه و بارگاه ملایان را به صدا در میآورد سرشار از تناقضهاست و جوانان که مخاطبان اصلی این تبلیغات هستند کلی انبساط خاطر پیدا میکنند!
از جمله میتوان از ماجراهای مضحک مربوط به موسیقی یاد کرد که گویی هنوز به پایان نرسیده است.
صحبت از موسیقی به میان آمد و محدودیتهایی که رفتهرفته دارد موسیقیدانان جوان درونمرز را به خشم و خروش میآورد. آخرین خبر در ایران حاکیست که میخواهند مردم را در خانههاشان نیز از شنیدن موسیقی محروم کنند. گمان میکنیم کار به جایی خواهد رسید که جوانان نوازنده ساز خود را در پستوی خانهها پنهان کنند.
یاد آقابزرگ علوی به خیر که در یکی از قصههای کوتاه خود زندگی فقیرانه ویولوننوازی را تصویر میکند که شبها در کافهای مینوازد تا معیشت خود را تامین کند. شبی از شبها که آماده کار میشود میبیند که سه سیم از چهار سیم ساز او پاره شده است. آقابزرگ در پایان قصه مینویسد: «سه سیم او پاره شده بود زد به سیم آخر.»
حالا حکایت حکومت ملاهاست که ابلهانه میخواهد با ممنوعیت یکی از لطیفترین هنرهای ملی ما آنقدر فشار بر جوانان وارد آورد تا برخیزند و بزنند به سیم آخر.
ستیزهجویی ملایان با موسیقی ایران در هزار و چهار صد سال گذشته نتوانسته از گرایش آنان به سوی این هنر بکاهد. حکومت ملایان خمینی از اینها نیز فراتر رفته است. نهتنها نواختن و یاد گرفتن آن را منع می کند که حتی از پخش تصویر سازها نیز میهراسد. شیخ اجل چه خوب اینها را شناخته است. در برابر گرایش حیوان و انسان و هر چه در طبیعت است به موسیقی، ملایان را که با موسیقی میستیزند «کژطبع جانوران» مینامد. حکومت با لغو کنسرتها در مشهد مقدس و حتی در شهرهای غیر مذهبی جنجالی آفریده است که به این زودیها پایان نخواهد گرفت. کار به جاهای باریکتری خواهد رسید. شاید تنها راه رفع بحران در دست جوانان باشد که برخیزند و بزنند به سیم آخر.