آوار یک عمر پشیمانی

پنج شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ برابر با ۰۲ فوریه ۲۰۱۷


آوازه – هر سال که به بهمن ماه می‌رسیم کابوس بهمن بزرگی در خاطرمان تازه می‌شود که سی و هشت سال پیش فرو غلطید و جنگ و مرگ و مصیبت را بر سر جامعه‌مان آوار کرد.

داغ مصیبت‌ها که فرو کاهید، رفته رفته بار سنگین پشیمانی سر بر آورد که دیگر جایی برای جبران مافات باقی نگذاشت.

بارها گفته‌ایم که در این میان گفتار و رفتار هیچ گروه اجتماعی دردناک‌تر و شگفتی‌آورتر از روشنفکران متعهد نبود. اینان خیلی زودتر و مشتاق‌تر پذیرای انقلاب واپس‌گرا شدند. واقعا چگونه شد که کسانی که سال‌ها داعیه مبارزه با ارتجاع را با خود داشتند تن به همراهی گروهی بدهند که از اعماق تاریخ برمی‌خاست.در میان متعهدان که اکثریت‌شان با شاعران و نویسندگان بود، تک و توکی را می‌شد دید که در برابر تهاجم فرهنگی آل خمینی سرسختی نشان دادند. یک داستان‌نویس، دو شاعر و یک پژوهشگر در صدر مخالفان با جمهوری اسلامی نام‌شان به ثبت تاریخ رسیده است.

مهشید امیرشاهی، مصطفی رحیمی، نادر نادرپور و احمد شاملو با صراحت و شجاعتی که در این روزگار به اکسیر می‌ماند خود را با اهل قلم متعهد همراه ساختند و آبرویی گران‌قدر برای خود خریدند.

مصطفی رحیمی

مصطفی رحیمی همه حرفش یک جمله بود: جمهوری اسلامی هیچ معنایی ندارد. او با  این‌کار نخستین لگد را به خیمه و خرگاه خلافت من درآوردی وارد آورد.

دانشگاه بهشت زهرا

مهشید امیرشاهی از مدت‌ها پیش فرا رسیدن دوره نکبت و ادبار را هشدار داده بود. دریافت او از نخستین حرکت رهبر انقلاب به دست می‌آمد که بر خلاف برنامه از پیش تعیین شده به جای آنکه در برابر دانشگاه ایست کند و حرف‌هایش را بزند، یک سره به بهشت زهرا رفت تا بر همگان مبرهن سازد که رابط مرگ برای مردم ایران است. به جای سرود پیروزی، فاتحه شکست را خواند. بعدها خودش و حواریونش به دفعات گفتند که بهشت زهرا دانشگاه ماست. نتیجه تقابل با فرهنگ را بعدها بهتر فهمیدیم. قاصد مرگ و تباهیِ رهبر، خلخالی گفته است: شاهنامه به درد ما نمی‌خورد ما احتیاج به پاسدارنامه داریم. مولوی را هنوز باید با انبر جابجا کرد تا دست‌ات به نجاست نخورد. شعر باید در وصف ائمه اطهار گفته شده باشد کهنه و نو ندارد. شاعر باید نه کرسی فلک را زیر پا داشته باشد تا بتواند بوسه بر نعلین حضرت امام بزند.

مهشید امیرشاهی

موسیقی حرام شد مگر اینکه به شکل نوحه برای گریاندن دینداران باشد. همه هنرستان‌ها را باید بست و همپای کتاب‌سوزان، مراسمی برای سوزاندن سازها بر پا کرد. اینها همه نتایج حکمی دو سطری بود که رهبر انقلاب صادر کرده بود:

«موسیقی جنایت است. جوانان ما را فَشَل می‌کند!» اینها بخش کوچکی از انقلاب ضد فرهنگی آل خمینی بود.

کتاب‌های درسی می‌بایست زیر و رو شود و دستور‌العمل‌های شیعی به جای مواد فرامین مدنی بنشیند. انقلاب ضد فرهنگی خمینی هنوز کامل نمی‌شد اگر تبعیض جنسیتی در حد مطلق برقرار نمی‌گردید. حجاب به عنوان نگاهبان ناموس و شرف ترویج می‌شد و رابطه این نظام شتر گاو پلنگ را با اعماق تاریخ برملا می‌کرد. همه‌اش را اگر بخواهیم بنویسیم مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود.

باری از مطلب دور نشویم، چه چیزی در این نظام نو ظهور به چشم و گوش خورد که روشنفکران متعهد ما را مجذوب و مفتون آن ساخت؟ انگشت به دهانیم، ز بس حیرانیم!

احمد شاملو همان‌طور که اشاره کردیم اگر چه کمی دیر جنبید، ولی به هر حال توانست پیش از آنکه کار از کار بگذرد از زیر عبای گَل و گشاد رهبر انقلاب بیرون بیاید. خطای پنداری روشنفکران متعهد که شاملو نیز در میان آنها بود این بود که دشمن را حقیر و بیچاره می شمردند. فکر می‌کرد آخوند شایستگی اداره حکومت را ندارد. ملایان به زودی در اداره امور مملکتی ناتوان می‌شوند و جایشان را ناگزیر به روشنفکران می‌سپارند. ولی شجاعت و کله شقی‌های خمینی و لاطائلات ضد فرهنگی که هر روز انتشار می داد تن‌اش را لرزاند.

احمد شاملو

پیش از آنکه پای خمینی سفت شود، در یک گفت‌و‌گو در مجله «تهران مصور» حساب خود را با رژیم ملایان تسویه کرد. او نوشت روشنفکران تا زمانی که در موضع اعتراض ایستاده‌اند می‌توانند به رسالت خود عمل کنند و همین که به مسند و منبر رسیدند رسالت خود را ترک گفته و به صورت یکی از پیچ و مهره‌های نظام حاکم در می‌آیند:

«اینها انقلابیون سر دیوار هستند که گوش به زنگ دارند تا ببینند عروسی در کدام خانه خواهد بود و جای خود را عوض کنند. انقلابی دانستن اینها توهین بزرگی به انقلاب است.»

شاملو صریح‌ترین بیانیه خود را در شعر «در این بن‌بست» انتشار داده است:
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم…

تا به آنجا می رسد که نه تنها خودت و عزیزانت را که حتی خدا را باید در پستوی خانه پنهان کنی.

مهشید امیرشاهی حتی زودتر از این هشدار داده بود که اگر شاپور بختیار را از صحنه سیاست برانیم، خطایی کرده‌ایم جبران‌ناپذیر و نابخشودنی. امیرشاهی بعد حیرت کرده بود که چرا از خیل این روشنفکران متعهد صدایی به اعتراض بر نمی‌آید؟!

بعد با تکیه بر طنز پنهان خود افزوده بود: «همه اینها بحمدالله به دین مبین اسلام مشرف شده‌اند و شتاب دارند خود را در صفوف فشرده تازه اسلام آورده‌ها جا کنند.»

زلزله‌ای که خانه را لرزاند

یکی دیگر از هشداردهندگان نادر نادرپور بود که از همان آغاز تحولات ارتجاعی، روشنفکران را زیر نظر داشت. نادر در دیباچه یکی از مجموعه‌های شعری خود  موضع خودش را در برابر ارتجاع فرهنگی در راه روشن کرده و از جمله نوشته بود:

«در هنگامی که نخستین قدم‌ها و مشت‌ها زمین و آسمان ایران را به لرزه انداخت، حسی به من گفت که از ناهشیاری این برافروختگان باید ترسید. این فریفتگان از آئین واپسگرا و تیره‌اندیشی فرمان می‌بردند که همه بزرگان ایران از فردوسی و خیام و حافظ تا ایرج و دهخدا و هدایت در روزگاران مختلف به جنگ‌اش رفته بودند… صف‌ها و مشت‌ها می‌گفتند که به جای جنگ سیاسی، نبردی فرهنگی آغاز شده است. نبردی میان بدعت و سنت، میان تعصب و تجدد…»

نادر نادرپور

نادر در دوره انقلاب و پس از آن نیز بر موضع خود پای فشرد و در مجموعه‌های شعری به جنگ واپسگرایان رفت…تا رسید به بیانیه دل‌انگیز خود که همان «زلزله‌ای باشد که خانه را لرزاند.» از میان روشنفکران متعهد البته هنوز بودند معدود کسانی که در برابر واپسگرایی پایدار ماندند. ولی اکثریت با هواداران امام بودند که پس از انقلاب به ذوب‌شدگان در ولایت تبدیل شدند.

اینک که سی و هشت سال از روز واقعه می‌گذرد می‌بینیم که ریزش کاخ پوشالی ولایت آغاز شده است. هر ماه و هر سال که می‌گذرد بر تعداد پشیمان شده‌ها افزوده می‌شود. آوار پشیمانی بر سر جامعه سنگینی می‌کند. همه طایفه‌ها و قبیله‌ها در حسرت بازگشت به روزگار پیشین‌اند. ای دریغ…!

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=66491