سیو هشت سال پیش، در بیستو دوم بهمنماه ۱۳۵۷، در حالی که پادشاه کشور را بدون هیچ برنامهی بازگشتی ترک کرده بود و در صورت تمایل ملت راه برای استقرار جمهوری از راه قانونیِ رجوع به آراء عمومی یا تشکیل مجلس مؤسسان نیز باز بود، رژیم حاصل از انقلاب مشروطه که به بهای مبارزات سخت و طولانی تأسیس شده بود و فرزندان ایران در راه حفظ ان هفتاد سال جانفشانی کرده بودند، با ضربهی مهلک ضدِ انقلاب خمینی سقوط کرد.
رژیمی که در این زمان به دست خمینی از میان میرفت همان بود که سهسال بعد از صدور فرمان مشروطه و تصویب بخش اول قانون اساسی نیز یک بار در دورهی یکسالهی استبداد صغیر با خطر نابودی روبرو شده بود امّا با یک سال نبرد آگاهانهی مردم از آن مهلکه نجات یافته بود.
در تاریخ آزادی ایران، نخستین یورش ضدِانقلاب که توسط محمدعلی شاه و آخوندهای مشروعهخواه به دستآوردهای والای انقلاب مشروطه، با بهتوپ بستن مجلس شورای ملی توسط قزاقان لیاخوف روسی در دوم تیرماه ۱۲۸۷ و با قتل شمار بزرگی از آزادیخواهانِ بنام شروع شد، سرانجام با قیام آزادیخواهانِ تبریز، گیلان، اصفهان و بختیاری و بسیاری دیگر از شهرستانها و فتح تهران به دست آنان در بیستو دوم تیرماه ۱۲۸۸ شکست خورد و بدین ترتیب مشروطیت در ایران استقرار یافت.
شاید بررسیِ بسیارکوتاهی از اوضاعِ و عوامل مؤثر و سازندهی این دو رویداد سرنوشتساز تاریخی و توجه به رئوس شباهتها و تفاوتهایشان بتواند به تفاهمِ بیشتر نیروهای ملی کمک کند.
محمدعلی میرزا از همان زمان ولایتِ عهد، از جمله، به دلیل وابستگی مطلق به سیاستی که روسیه در ایران دنبال میکرد با مشروطه دشمنی میورزید و این مخالفت قلبی و دشمنی را با دعوت نکردن از وکلای مجلس در جشن تاجگذاریاش نشان داد. مقارن با آغاز سلطنت وی و در حالیکه مجلس سرگرم تدوین متمم قانون اساسی بود تحریکات چند نمایندهی درباری و آخوندهای مرتجع در مجلس و بیرون مجلس برای ایجاد اختلاف بر سر تعیین اساسِ مشروطه، اساسی مستقل از جزمهای شریعت، کار به پایان رساندن متمم قانون اساسی را از یکسو توسط جناح مشروعهطلب به عدم موفقیت تهدید مینمود و از دیگرسو برای موفقیت در آن دوراندیشی و تدبیر گروه فرهیخته و ایراندوست مشروطهخواهان را میطلبید.
در دورهی استبداد صغیر که، مردم آن زمان با وجود استواری و عمق بیشتر باورهای دینی خود فریفته ی ملایان نبودند، و در طی مبارزه برای به دست آوردن آزادی و عدالت به آگاهیهای لازم رسیده بودند گرایش اقشار و طبقات جامعه عمدتاً به نفع نیروهای مشروطه و مخالفت صریح با ارتجاع مشروعه طلب و مقابله با کانونهای فعالیت این طرز تفکر بود. از این رو تلگراف مخالفان مرتجع مشروطه به ولایات: «این مجلس بر خلاف مشروعیت است» در میان مردم بی اثر ماند و حتی بر آگاهی و شدت مبارزه افزود.
در آن زمان، نمایندگان دو قدرت استعماری روس و انگلیس، که در واقع در مورد مسائل مربوط به ایران اشتراک نظر داشتند و در اصل با مشروطه مخالف بودند، هرچند همهی سعی خود را برای انحراف جنبش به کار بردند امّا نتوانستند بر عزم راسخ دلاوران آزادیخواهی چون ستارخان و باقرخان و فرهیختگانی چون سردار اسعد بختیاری، مجاهدان شمال و سپهدار محمدولیخان تنکابنی اثری منفی بگذارند و آنها را از حرکت به سوی تهران بازدارند.
همه میدانیم که استبداد صغیر با جانفشانیها و دادن قربانیانی از بهترین فرزندان این آب و خاک و با پیروزی آزادیخواهان دفع شد و بسیاری از مسببین و مجریان جنایات آن دوره به صورت قانونی به جزای اعمال خود رسیدند.
از ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ تا به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ یعنی در طول ۶۹ سال رسمیت مشروطه جامعهی ایرانی تحت تأثیر عواملی که در برابر ارادهی ملت مانع میتراشید و مهمتر از همهی آنها اعمال نفوذ همسایگان و بویژه امپراتوری انگلستان و کودتاهای ساخته و پرداختهی آن بود، دستخوش تغییرات و تحولات شگرفی گردید.
با تبعید رضاشاه از ایران توسط متفقین و پایان سلطنت وی که کشتن مخالفین و سربه نیست کردن روزنامهنگاران و آزاداندایشان کار هر روزهی آن بود ملت ایران با بهرهمندی از آزادیهای بازگشته و فضایی که سالهای پیشرفت نهضت ملی بر روی او گشود و بالاخص در دروهی کوتاه امّا پرافتخار دولت ملی مصدق، رهبر بزرگ نهضت ملی ایران به آن اندازه از آگاهی و اعتماد بهنفس رسیده بود که بار دیگر بهای نعمت گرانبهای مشروطه و آزادیهای آن را به خوبی دریابد و در سایه ی آن دولت بکوشد تا با بیرون راندن استعمار انگلیس در راه تحکیم باز هم بیشتر آن پیش رود.
با کودتای ننگین ۲۸ مرداد دورهای جدید از تسلط استبداد و خفقان در ایران آغاز شد. دیکتاتوری فردی محمدرضا شاه، در مدت یک ربع قرن، هر اندازه که فضایِ آزاد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی دموکراتیک و مردمی را مسدود میکرد، بههمان اندازه نیز مقدمات دفن فکر آزادی و بیگانگی با دموکراسی در میان تودههای مردم را با دادن امکانات گستردهی مادی و سپردن عرصهی ابراز وجود به آخوندهای مخالف با آزادی و دموکراسی فراهم کرد؛ مردمی که پس از شنیدن یک ربع قرن تبلیغات پوچ دیکتاتوری حکومت و وعظ و خطابههای مرتجعترین تاریکاندیشان دینی هر روز از آن یک بیزارتر شده به این یک بیشتر جذب میشدند.
در واپسین سالهای سلطنت محمدرضا شاه، اقدام مشترک سه تن از شخصیتهای ملی که تا آن زمان مجال یک تنفس آزاد هم نداشتند، یعنی نوشتن نامهی سرگشادهای به شاه و بازگوکردن صریح و علنی خطاهای او و برشمردن اوضاع وخیم کشور، آغاز مجددِ جنبش اعتراضی، آزادیخواهی و عدالت طلبی بود.
هرچند در این زمان جامعه از وجود احزاب سیاسی ملی و کانونهای سندیکایی و صنفی واقعی برخوردار نبود و برای مبارزان ملی نیز امکان فعالیتهای حزبی علنی وجود نداشت، امّا از همهی کسانی که دوران نهضت ملی را تجربه کرده و شخصاً عصر سربلندی، آزادی و استقلال ملت ایران را در کنار مصدق و با او در عرصهی کارزار گذرانده بودند، انتظار میرفت که تا رسیدن به هدفی که جبههی ملی یکربع قرن دنبال کرده بود، در راه مصدق، و در جهت همان هدفهایی که در نامهی سرگشاده به شاه بیان شده بود بمانند و اجازه ندهند که «ملت» و «ملی» و «ایرانی» جای خود را به «امت» و «اسلامی » و «جهان اسلام» دهد.
در دوران مبارزات دوسالهی مردم برای گرفتن آزادی و عدالت و وادار ساختن شاه به رعایت قانون اساسی مشروطه، که به قبول نخست وزیری توسط شاپور بختیار با پذیرفتن همه ی شروط وی از سوی شاه انجامید، روحالله خمینی و شاپور بختیار دو شخصیت اصلی مؤثر در صحنهی رویدادها بودند. این دو تن تنها شخصیتهایی بودند که هدف هر یک از آنها روشن و مشخص بود، چه آن دو دقیقاً میدانستند چه میخواهند. مقصودِ روشنِ بختیار احیای مشروطیت بود و تحقق دوبارهی حاکمیت ملی بعد از حکومت مصدق و وی نیت خود را با صراحت بیان میداشت و توضیح میداد.
روحالله خمینی، مرید شیخ فضلالله نوری رهبر مذهبی مستبدین، نیز کاملاً به آنچه در نظر داشت واقف بود و در مورد حکومت اسلامی ارتجاعی و استبدادیاش، نه در نجف نه در نوفللوشاتو و نه در تهران هرگز جای کوچکترین شبههای باقی نگذاشته بود. در این مورد نه یک جو کوتاه میآمد و نه تقیه میکرد. توجهی دوباره به مجموعهی مصاحبهها، بیانیهها، احکام و فتاوی روحالله خمینی و شیوهی استفادهی او از گفتار عامیانه امّا اسلامیاش نشان میدهد که وی هرگز حتی سر سوزنی از قصد خویش برای به کرسی نشاندن حکومت اسلامی خویش پایین نیامد.
در صورتی که سایرین، یعنی آنها که در صحنه یا در کنارِ گود قرار گرفته بودند، یا نمیدانستند چه میخواهند یا غرقه در عالم ذهنیات گمان داشتند که در پشت پرده «آقا» را هدایت میکنند! اینان با تصوری ناروشن از آیندهی خود و سرنوشتِ ملت به خمینی روی آوردند و با سیلِ ویرانگری که جریان داشت همراه شدند.
در اینجا نباید نقش سیاست جهانی و اقدامات کارگزاران آن، به ویژه ویلیام سالیوان سفیر خودسر ایالات متحدهی آمریکا را که در دست به دست دادن سران ارتش و نمایندگان خمینی نقش عمده داشت، از یاد برد. هرچند لازم است بیشتر به خیانت سران بیاراده و نالایق ارتش شاهنشاهی که، برخلاف فرهیختگانی چون سردار اسعد و سپهدار تنکابنی که در بحبوحهی استبداد صغیر در کنار ملت قرار گرفتند، اینها خود را تسلیم خمینی کردند و او هم به آنان رحمی نکرد، توجه کرد؛ چه اینها ادعای ایرانی بودن داشتند.
آری؛ سیو هشت سال پیش، در چنین روزی و در فضایی که در وجود بخش بزرگی از مردمان هیجان جای ادراک و اندیشه را گرفته بود کوششهای خستگی ناپذیر شاپور بختیار نتیجهی مطلوب را نداد و نظام مشروطه همراه با ضمانتهای قانونی آن برای بیان آزاد اراده ی ملت سقوط کرد.
و درست از همان لحظه، روحالله خمینی که طی سالهای متمادی با صبر و حوصلهای اعجاب انگیز ضدِانقلاب اسلامی خود را برای در هم کوبیدن نهایی دستآوردهای انقلاب مشروطه و گرفتن انتقامِ شیخ فضلالله نوری از ملت ایران آماده میکرد، بر مرکب مراد نشست و بار سنگین و جانفرسای جمهوری اسلامی خود را بر دوش کسانی که با او بیعت کرده بودند و زنجیرهای اسارت را بر پای ملت ایران گذاشت.
پیش از مشروطیت حاکمیت در دست سلطان «عادل» بود که او را ظلالله مینامیدند. با استقرار مشروطیت قانون اساسی این حاکمیت را از سلطان مستبد گرفت و به خود ملت منتقل ساخت و شاه تنها به نمادی از آن بدل شد. با ضدانقلاب اسلامی حاکمیت بار دیگر از ملت سلب شد و این بار دیگر نه به «سایه ی خدا»ی پیش از مشروطه، که به نمایندهی مجسمِ خدا در زمین که به نیابت از امام زمان حکومت می کند، انتقال یافت؛ یعنی وضعی به مراتب هولناکتر از حاکمیت سلاطین سنتی که از یک حداقل مشروعیت زمینی نیز برخوردار بودند! حال باید کسانی که برای توجیه این ضدانقلاب دائم از برچیدن سلطنت دوهزار ساله دم میزنند و بدان افتخار میکنند توضیح دهند که کجا را فتح کردهاند؟
امروزه تکرار افسانههایی از این نوع که «انقلاب را به انحراف کشیدند» جز آن که تاریکی و گمراهی را بر اسارت بیافزاید سودی ندارد. باید دریافت که در جنبش ۵۷ ـ۵۶ از همان لحظهای که شمار بزرگی از روشنفکران و بعضی از رهبران ملی به سیادت جابرانهی خمینی گردن نهادند و به خواست اصلی نهضت ملی که آزادی و بازگشت به آرمان بزرگ مشروطه بود، و در آن روزهای پرآشوب و پرخطر پرچم آن را بختیار به ناچار به تنهایی به اهتزار درآورده بود، پشت کردند، سرنوشت دیگری در انتظار ما نبود. جریان نه از زمان قتلهای خلخالی، سقوط دولت موقت، شروع جنگ، برکناری بنی صدر «منحرف» شد نه با جابجایی هیچ یک از مهرههای دیگر خمینی، یا حوادث دیگری از این قبیل. شخص باید بنی صدر باشد تا تصور کند روزی که امیر انتظام را به دست زندان و شکنجه سپردند، هنوز «انقلاب» در مسیر خود بوده، وقتی قطب زاده را اعدام کردند هنوز هیچ «انحرافی» رخ نداده، و چون آیتالله شریعتمداری را زجرکش کردند حادثهی مهمی رخ نداده، اما با حذف وی آسمان به زمین آمده و «کودتا» شده است.
با پایان دولت بختیار، تنها عنصر سیاسی مستقل در این کشاکشها، دیگر قدرت تماماً در دست خمینی بود و در دست او ماند؛ او بود که اللهوار به مصداق «و تُعزُ مَن تشاءُ و تُذلُ مَن تشاء» هر که را میخواست به کارها میگمارد و بالا میکشید و هر که را میخواست به زمین گرم میزد.
از ساعتی که گروههایی از روی گمراهی، یا به طمعِ قدرتی سهل و ساده، خمینی را به رهبری بلامنازع برگزیدند و سخنان او را چون وحی منزل کورکورانه گردن نهادند بازی تمام بود؛ گروههایی که با این انتخاب خود بخشهای هنوز بیدار مردم را هم به همین بیراهه کشیدند و با این رفتار امرای جبون ارتش را نیز، که هم باید به توصیههای سالیوان سفیر آمریکا به توافق با عوامل خمینی عمل میکردند و هم مانند گذشته به فرمانبرداری از یک مشت آهنین نیاز داشتند، به تسلیمی خفتبار در برابر خمینی وادار کردند. با رفتار فرصتطلبانِ خام طمعی که به نام آزادی کشور را جاهلانه به خمینی تسلیم کردند دیگر همه چیز از دست رفته، و ارتجاع، با اجامر و آدمکشانش پیروز شده بود، و مسلط بر جان و مال و ناموس مردم.
کسانی که می کوشند تا پیروزی ضدانقلاب را همزمان با شکست و حذف خود از صحنه و معادل آن معرفی کنند اگر بتوانند خود را بفریبند تاریخ و نسلهای اگاه پس از ضدانقلاب و قربانیان آن را نمیتوانند.
با پایان دولت بختیار دیگر آب از سرِ جنبش گذشت و چنان که مردم ما همیشه گفته بودند «آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی.»
با از دست رفتن سنگر قانون اساسی و حفاظ و امتیازات قانونی که در اختیار ملت میگذاشت دیگر کار ملیون و آزادیخواهانی که خود به این فاجعه کمک کرده بودند نمیتوانست از حد غُر و لُند تجاوز کند.
از آن پس دیگر دوران جدیدی از مبارزه آغاز میشد: دوران سخت، دردناک و دراز نبرد برای برچیدن بساط شوم ِ ضدانقلاب و بازگرداندن آزادی و حاکمیت ملی، و احیای همهی دستاوردهای انقلاب مشروطه با اصول جهانروای قانون اساسی آن؛ دوران برچیدن ضدانقلابی که سرمست پیروزی دستهای خونین خود را به تاراج هستی و فرهنگ و غرور ملت ایران گشوده میدید و میبیند؛ دوران بازگرداندن آزادی ملت کهنسال ایران در تعیین سرنوشت خود.
پیروزی در نبرد این دوران نیازمند یک اتحاد وسیع ملی است. هدفهای این اتحاد نمیتواند جز:
ـ استقلال،
ـ دموکراسی
ـ شامل احترام اکثریتها به حقوق اقلیت به عنوان اصلی تخطیناپذیر، و جدایی میان دین و حکومت
ـ تمامیت ارضی
ـ عدالت اجتماعی
باشد.
پیش به سوی اتحاد ملی برای آزادی و استقلال
ایران هرگز نخواهد مرد.
نهضت مقاومت ملی ایران
۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۵
۲٫باید از بختیار و امسال او پرسید شما چ کاری برای آبادی ایران می خواستید انجام دهید ک پادشاه نگذاشت؟همه قدرت طلب بودید و برای رسیدن ب قدرت دروغ گفتید و نوشتید! پادشاه ایران شما را برای تحصیل ب خارج فرستاد و برگشتید نمکدان شکستید!از زمانی ک مصدق کنار رفت ایران با سرعت نور ب جلو رفت و رفاه و آسایش بر ایران حاکم شد اما شما از طایفه قاجار با علم کردن عکس مصدق قاجارزاده ایران ما را نابود کردید تا انتقام سقوط نکبت قاجار را از خاندان بزرگ پهلوی بگیرید! نابود باد قاجار نکبت ک همچنان در نابودی ایران نقش پررنگی دارند! ب یزدان گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم!جاوید شاه
بختیار تا زمانی که نخست وزیر نشده بود پادشاه ایران زمین را دیکتاتور می خواند و وقتی نخست وزیری را از دست پادشاه ایران زمین گرفت، آنوقت خوب شد؟بی احترامی به پادشاه ایران و هنگام معرفی کابینه به پادشاه نگاه نمیکرد و سقف را نگاه می کرد! اودنبال قدرت بود ودنبال جمهوری و در دفتر نخست وزیری با عکس مصدق؟وقتی به پاریس هم آمد با پرچم ۳ رنگ بدونه شیر و خورشید مبارزه میکرد و این یعنی تفرقه و نابودی ایران! بختیار و امسال بختیار (نهضت ملی،میلی مذهبی ها)در زمان پادشاه دروغ گفتند و دروغ نوشتند و خود هم قربانی این دروغ ها شدند!