آوازه – شنبه گذشته با چنان شوق و شتابی چنان به سراغ کنسرت کوبهایهای سامانیها رفتیم که درست ندانسته بودیم که برنامه دو قسمتی است. دیگر فرصتی نمانده بود که بخش دوم را هم زیر نگاه ببریم. حالا هم اگر چه هفتهای از کنسرت میگذرد ولی نکتههای مهمی در رابطه با آن به ذهن آمد که حیف است از سودمندیهای بیاناش بگذریم.
یک گروه سنتینواز زنان از تهران آمده و با سنتور و کمانچه و تنبک هیجانی معادل کنسرت دوم که به سامانیها اختصاص داشت پدید آورد. بخشی از نواختههای این گروه که به برنامه خود عنوان «آوای دوست» را داده بودند از قیمومت کلام آزاد بود و این پدیده تازهای است که به سود موسیقی سنتی تمام میشود. ما سالهاست که درهر فرصتی که دست داده گفتهایم قلاده شعر را با همه زیبایی که دارد از گردن موسیقی سنتی باز کنید. بگذارید این هنر پر و بال گرفته ملی فضای گستردهتری برای پرواز خود پیدا کند. دست کم میتوان نیمی از زمان هر کنسرت را به موسیقی بیکلام سپرد.
«آوای دوست» این کار را با ظرافت در کنسرت خود انجام داد. نوازندگان اگرچه حرفهای به نظر نمیآمدند ولی دقت و مراقبتشان در اجرا نشان از پیروی از حرفهایها داشت. گروه تازگی دیگرخود را در انتخاب ترانههای قدیمی بازخوانی شده نشان میداد. از سالهای بیست و سی ترانههایی به گوشه انزوا افتادهاند که دریغ آدمی را برمیانگیزاند. ترانه پخش شده با صدای دلکش به نام «رقص گیسو» یکی از آنهاست.
«رقص گیسو» با صدای دلکش:
«رقص گیسو» که ریتم والس ظریفی را با خود دارد ساخته تارنواز فریدون حافظی است که شاگرد پیشرفته اپرا نیز بود و داشت صدای خود را برای پیوستن به گروه اپرای تهران آماده میکرد. متن ترانه از ناصر شریفینیا بود. نامی که کمتر به گوش خورده است. به هر حال پیوند آهنگ و متن این کمنامان حاصل درخشانی داشته است و برای میانسالان خاطرهپرور شنیدناش مغتنم بود. گروه زنانه «آوای دوست» نقش آواز جمعی را نیز خود برعهده گرفته بودند. باشد که در آینده نزدیک باز شنونده ترانهخوانی آنها باشیم.
شاخ شمشاد صحنه
چیز دیگری که نمیدانستیم شاهد آن خواهیم شد، هنرنمایی رقصنده نامیافته شاهرخ مشکین قلم بود. شاهرخ را که قد و قامتاش به شاخ ششماد میماند در «زهره و منوچهر» و «عارفنامه»ی ایرج میرزا دیده بودیم. از چابکدستی و تیزپایی او لذت برده بودیم. حالا در برنامه سامانیها تمام وجودش یکسره ریتم شده بود با حرکاتی دوّارانگیز برخاسته از تلفیق سامانیها که دو نوازنده سهتار و سنتور و کمانچه را نیز با خود داشتند و واقعا شیرین کاشتند. آنها با ظرافت تمام تعادل میان ریتمها و حرکات دست و پاها را نگاه میداشتند.
درباره ریتمبندیها و ریتمنوازیهای سامانیها، بهنام و رضا پیش از این گفتهایم. در اینجا به بخشی از موسیقی همراه نگاه میکنیم. کمانچه که در دست امامیار حسناف بود فراز و فرودهای زیردستانهای داشت ولی ملودیهایی که میگرفت و بسط میداد با همه زیبایی، ایرانی نبود. این را برای آنکه سوء تفاهمی پیش نیاید مینویسیم. ایرادی هم ندارد. دوره سر برآوردن موسیقی تلفیقی است.
کمانچهکش زبردست ما که گاه همه مبهوت پنجه و کمان او میشدند سهگاه و چهارگاه قفقاز را تحویل ما میداد.گویی هابیل علیاف است که مینوازد. سازگاری تلفیق موسیقی ایران و قفقاز جاذبهای داشت که به پاهای چالاک شاهرخ نیز در پایان برنامه سرایت میکرد. رقص لزگی یا شبهلزگی او پایانهی هیجانانگیزی برای برنامه شنبه شب بود.
این نکته پایانی تاسفآور را نیز یادآوری کنیم که تنها در داخل ایران نیست که کنسرتها لغو میشود، در برونمرز اخیرا اصلا کسی پا پیش نمیگذارد که به لغو برسد! تا زمانی که ما با حاکمیت واپسگرا روبرو هستیم وضعیت موسیقی ما از این بهتر نمیشود. وطن که رها شود موسیقی ما نیز آزاد خواهد شد.