(+عکس) عصر آدینه ۱۰ مارس، یادوارهی رکنالدین خسروی، کارگردان و استاد برجستهی تئاتر ایران به ابتکارِ خانوادهی خسروی و جمعی از یارانِ او در سالن کتابخانهی مرکزی شهرداری کنزینگتونِ لندن برگزار شد.
شماری از دست اندرکاران حرفهای و علاقمندانِ تئاتر و فرهنگ ایران، از بریتانیا و کشورهای دیگر در این مجلس حضور پیدا کرده بودند تا با یادِ او، زحماتِ ارزشمند و بیدریغ او را برای تئاتر ایران گرامیبدارند. رکنالدین خسروی به دنبال بیماریِ طولانی آلزایمر در ۱۵ ژانویه ۲۰۱۷ درگذشت و تئاتر ایران یکی خدمتگزارانِ صدیق خود را از دست داد.
جواد شمس، از یاران و از بازیگرانِ کارهای خسروی در بریتانیا، با صدایِ گرم و صمیمیاش گردهمآیی آن روز را گشود و بخشهای مختلف برنامه را به اطلاع حاضران رساند.
سپس سیمین خسروی همسر آن زندهیاد پشت میکروفن قرار گرفت و با اشاره با انتقال پیکر همسرش به ایران برای خاکسپاری، سخناناش را چنین آغاز نمود: «بالاخره خسروی به خانه برگشت، چرا که او متعلق به آن سرزمین بود. با هم برگشتیم. تلخترین سفر زندگیام بود.» وی ادامه داد: «خسروی هرگز مایل نبود تا ابد در غربت بماند. او از همان زمان که از غریبی در وطن به غریبی در غربت تن داد همواره سودای برگشت به وطن را در سر میپروراند. هرگز ارتباطاش را با آنجا از دست نداد چنانکه حضورش در جامعهی تئاتری و دانشجویی ایران احساس میشد. بی دلیل هم نیست که پس از بیست سال دوری از وطن آنچنان استقبالی از او به عمل آمد که گویی در ایران میزیسته است… بی ادعا زیست و هرگز دانش و هنرش را مورد معامله قرار نداد».
سخنان همسر زندهیاد خسروی در بخشهایی با بغضی که حاضران را نیز متاثر میساخت، قطع میشد. وی ادامه داد : «براثر بیماری آلزایمر خسروی در سالهای آخر زندگی به دنیای تاریک و غریبی پرتاب شد. رنجِ دیدار چنان مردی در این همه تنهایی قابل توصیف نیست. در واقع خسروی دو بار طعم غربت را چشید که دومی برای هر دویِ ما رنجآورتر بود… وقتی در راه برگشت از بهشت زهرا از من پرسیدند که مایل هستم چه جملهای بر سنگ مزارش حک شود، من در همان آشفته حالی به یادِ جملهی ترزیاس، پیشگوی پیر، به اُدیپوس، که جویای حقیقت بود، در نمایش «ادیپوس» افتادم: «خردمندی، دردمندی است. گفتم این جمله را بر شناسنامهی ابدی رکنالدین خسروی بنویسند».
سپس محمد کیانوش نویسنده، مترجم و ادیبِ سرشناس پشت میکروفن قرار گرفت و از خاطراتاش با «رکنی» (نام خودمانی رکنالدین خسروی برای بستگان و دوستانِ نزدیکاش بود) گفت. کیانوش اصرارداشت که از فعلِ گذشته دربارهی «رکنی» استفاده نکند زیرا او زندگی را به صحنهی تئاتریِ همواره روشن با نورافکنها تشبیه میکرد که بازیگرانی پی در پی از یک طرفِ آن وارد میشوند و طول صحنه را میپیمایند و از طرف دیگر خارج میشوند. یعنی زندگیِ انسانی و انسانیت در تداوم و استمرار همیشگی است. در این میان، نام شخصیتهایی مانند رکنالدین خسروی که، با جود تعلق به اقلیتِ اهل تئاتر- بخصوص اقلیت تئاتر در ایران زیرا که تئاترِ در کشورما مانند درانگلستان ریشه ندارد و همهگستر نیست- در جامعه و تاریخ تائیرگذارهستند، جاودان میماند. کیانوش سپس خاطرهای از خسروی از اوایل دههی ۶۰ میلادی تعریف کرد. در آن زمان خسروی در انگلستان مشغول گذراندن دورهی عالی تئاتربود و به عنوان پایاننامه و پروژهی نهایی، نمایشی از لوئیجی پیرآندلو را، با بازیگریِ بسیار روان دو جوان انگلیسی، به صحنه بُرد. یکی از این دو جوان «سایمن کالو» بود که امروزه در دنیایِ نمایش انگلستان شهرت زیادی دارد. کیانوش ادامه داد که پس از اجرای نمایش، همان شب در خانهی مشترک آنها به خسروی تلفن شد و پیشنهادِ جدی کار در انگلستان به او داده شد. او هم به نوبهی خود توصیه کرد «رکنی» این پیشنهاد را قبول کند. ولی خسروی با قاطعیت گفت که باید به ایران برگردد و در کشورش فعالیت کند.
کیانوش افزود که رکنالدین خسروی از کارگردانهایی است که به خوبی میفهمد از چه عناصری در نمایشها استفاده کند تا به آنها جان بخشد. او سپس از اکبر رادی، نمایشنامهنویس، نام برُد که نمایشهایی، به باور کیانوش، بیشترمتوسط نوشته است. ولی این خسروی بود که توانست روح و جان و زندگی به نمایشهایِ رادی ببخشد و از آنها کارهایِ برجستهی تئاتری بسازد. کیانوش گفت: «اینگونه است که خسروی فقط اهل تئاتر و یا شیفتهی کارگردانی نبود. خسروی، تمام وجود و زندگیاش تئاتر بود. برای همین هم، برای اهلِ تئاتر، خسروی روح تئاتر ایران است و تصمیمِ درستی برای بازگشت به ایران گرفت».
در بخش بعدی عایشا، عروس رکنالدین خسروی، که مانند همسرش، پیمان خسروی، درحوزهی موسیقی فعالیت میکند و ویلونیست توانایی است، به یاد آن عزیز از دست رفته قطعهای آرام نواخت.
پروانه سلطانی از شاگردان استاد خسروی در ایران و از کارگردانان و بازیگران تئاتر در جامعهی ایرانی بریتانیا، سخنانِ کوتاهی دربارهی استادِ خود بیان داشت. سلطانی گفت که خسروی برای او نمایندهی استانیسلاوسکی، چخوف، برشت و تمامِ بزرگان تئاتر در ایران بود زیرا همان نقش مهمی را که بزرگان نامبرده در دنیای تئاتر داشتهاند، به عقیدهی او، خسروی چکیدهی آن را در تئاترِ مدرنِ کشورمان داشته است. او شاگرداناش را با مکاتبِ محتلف و تحولات تئاتر در جهان به خوبی آشنا ساخته و در پیشرفت تئاترِ مدرنِ ایران نقش بسزایی داشته است. در فحوای کلام سلطانی این نظر بود که سبک کار خسروی ترکیب و امتزاجی خلاق از نظریهها و سبکهایِ بزرگان تئاتر جهانی و در عین حال سبکی ویژه و مستقل بود.
پروانه سلطانی افزود: «جان شیفتهای که هرچند در یکی از دشوارترین فصلهای تاریخ میهنمان که فصل قربانی کردن هنر بود زندگی و کار کرد و در دورهای زندگی کرد که، به قول برشت، آشفتگی حاکم بود و خون روان و خودکامگان قدرت قانون به خود گرفتند، ولی همچنان امیدوار به آرمانهایاش در تئاتر در غربت نیز وفادار ماند». سلطانی در پایان گفت که در غربت نیز وی تلاشِ بسیاری کرد که فعالیتاش را ادامه دهد ولی شرایطِ کار در مهاجرت چندان مساعد نیست و او نیز مانند بسیاری از فعالین هنری نتوانست چندان موفق شود و این امر برای کسی که تمام زندگیاش هنر و تئاتر بود ضربهی بزرگی بود.
آنگاه جواد شمس اعلام کرد که دو شعر برای رکنالدین خسروی سروده شده که توسط خانم افسانه داغستانی، که او نیز از شاگردان خسروی است و در چندینِ کار او شرکت داشته، خوانده میشود. خانم داغستانی با تشکر از سیمین خسروی که اجازه داده او نیز سهمیکوچک در بزرگداشتِ این استاد داشته باشد دو شعرِ کوتاه خواند. شعر نخست با عنوان «تماشاخانهی مردم تبار» اثر دکتر طاهریان بود و دیگری با عنوان «تو بازگشتهای» از خانم میمنت میرصادقی بود که به سیمینخانم تقدیم شده بود.
سپس نگین زهری، دختر شاعرِ نام آشنا، محمد زهری و همسر جواد شمس، روی صحنه رفت و خاطرهای مربوط به دورهی نوجوانی خود و از سفرهای خسروی به لندن خواند. در دههی ۷۰ میلادی خسروی در سفرهایش به لندن، به عنوان دوستِ صمیمیمحمد زهری، دیدارهایی با خانوادهی او داشته و به اتفاق هم برنامههایی نظیر رفتن به تئاتر داشتهاند.
حاضران در بخش بعدی این بزرگداشت، به اجرایِ زیبا و رسا و تاثیرگذار شعر «آی آدمها»ی نیما یوشیج با صدایِ رکنالدین خسروی گوش دادند.
آنگاه جواد شمس با بیانِ جالب و آمیخته به طنزِ صمیمانهی خود ابتدا از خاطرات و همکاریهایِ تئاتری خود و دیگرانی مانند هومن آذرکلاه، کوروش افشارپناه و مجید بهشتی با خسروی گفت. او از کلاسهایِ تئاتر وی در محلهی ایلینگ تعریف کرد و دورهی یکسالهای که شاملِ تئوری تئاتر در روزها و تمرینهای عملیِ پایانناپذیر در شبها بود. شمس گفت کسی که به «مایی که به اصطلاح جوانتر از او بودیم» و خسته میشدیم، انرژی میداد مگر میشود قبول کرد دیگر در میان ما نباشد. شمس ادامه داد: «خسروی نخست به شاگرداناش درس انسانیت میداد زیرا که عاشقِ انسانها و عدالت اجتماعی بود. در نظر خسروی تئاتر به منزلهی کارخانهی انسانسازی بود.» شمس همچنین یادآوری کرد که در سخنرانیاش در کانادا گفته است که نام اصلی رکنالدین خسروی باید «رکن تئاتر خسروی» میشد زیرا او بزرگترین کارگردان تئاتر ایران و رکن تئاتر ایران است. به گفتهی جواد شمس، «خسروی که هرگز نمیمیرد ولی خوشبختانه از زندان آلزایمر رها یافت… او یک سوسیالیست بود و در باورهایش استوار و پاپرجا ماند و برای باورهایش هم زجرهای زیادی در ایران کشید و نالایقانِ دیوانسالار هم او را از خدمت به میهناش و از تربیتِ چند نسل تئاتری محروم کردند. آنها نگذاشتند که دانشجویان از این چشمهی زلال بنوشند… خسروی با دکتر فروغ دانشکدهی هنرهای دراماتیک را بنیان نهاد و چند نسل ازبازیگران، کارگردانان، نمایشنویسان و مربیان تئاترایران را تربیت کرد. بسیاری از مدّرسان تئاتر که در حال حاضر در ایران مشغول کارند از شاگردان او بودهاند». شمس همچنین از شب بزرگداشت خسروی در لندن در سال ۲۰۱۳ گفت که پرویزصیاد خود را از فرودگاه به محل برگزاری برنامه رسانده بود و طی سخنانی خسروی را ستوده بود و گفته بود که کار تئاتریش را مدیون خسروی میداند.
جواد شمس در پایان گفت که خسروی علاوه بر شیفتگی به عدالت اجتماعی، یک میهندوست واقعی بود. به ادبیات کلاسیکِ فارسی احاطه داشت و نثر زیبایی داشت. با وجود باورهای اجتماعی و سیاسیِ خود، خسروی در تئاتر هرگز سیاست را دخالت نداد. ولی معجزه آن بود که شاگردان و بازیگرانش پس از کار با او شیفتهی عدالت اجتماعی میشدند. به گفتهی شمس، در آینده ملتِ قدرشناسِ ایران مجسمهی رکنالدین خسروی را در برابر ساختمان اداره تئاتر نصب خواهد کرد.
ناهید نعیمی، بازیگر و خواننده سخنران بعدی بود که با طنابی کوتاهی در دست به روی صحنه آمد. او از همکاریهایش با خسروی در انگلستان شروع کرد و از همراهیهایِ سیمین خسروی با همسرش گفت که در نگاه او همیشه تجسم واقعی «یار همیشه مومن» بوده است. نعیمی از وسواس و دقت نظر عجیب خسروی در انتخاب و ساختن اجزای مختلف نمایش و از جمله انتخاب موسیقی و ترانه برای نمایش گفت. او ادامه داد که خسروی از او خواست ترانهای برای صحنهی آغازین نمایش «دعوت» انتخاب کند. این صحنه حکایت از دختری دارد که تنها میداند که میخواهد از تاریکی و محدودیت دنیایِ کوچکی که احاطهاش کرده فرار کند ولی به کجا، نمیداند. برای برآوردن درخواست استاد او ترانههای متعددی را به سمعاش رسانده که هیچکدام مورد پسند واقع نشد تا اینکه بالاخره پس از شنیدن ترانهی «انتظار» شکیلا خسروی آن را مناسب تشخیص داد. پس از آن هم سر تمرینها همراه با او این ترانه را زیر لباش زمزمه میکرده. ناهید نعیمی خاطرهای هم از ناتوانیاش در عدم بروز تاثرش در صحنهای از نمایشی دیگر با خسروی گفت. برای این مشکل هم استاد چارهای داشته و تکنیک درونیسازی احساس به وسیلهی بازی با طناب را به او آموخته است. آن شب هم ناهید نعیمی در هنگام خواندن ترانهی «انتظار» از همین تکنیک برای کنترل احساسِ غماش برای فقدان استاد استفاده کرد ولی در پایان بغضاش ترکید.
آنگاه کلیپهایی از تمرینهای استاد خسروی در نمایشهای مختلف در ایران که توسط پسرش، پیمان، گردآوردی شده بود به نمایش در آمد. در همگی آنها وسواس و دقت نظر خسروی در دادن میزانسن و هدایت بازیگران دیده میشد. در نمایی، خسروی با شور و اشتیاق و باورمند از اهمیتِ تعهد اجتماعی و انسانی بازیگران صحبت میکرد . این کلیپها حکایتِ توامان بودن و امتزاجِ کمال هنری، تعهد اجتماعی و انسانی، فروتنی و نبود خودمرکزبینی و خودشیفتگی در شخص خسروی بودند. خسروی امتراجی از خصایصی بود که ممکن است بسیاری منکر حضور توامان آنها در نزد هنرمندان باشند. شنیدهایم که بسیاری بر خودشیفتگی و تکبر در نزد هنرمندان تاکید دارند در حالی که هنرمندی مانند خسروی اینگونه نبوده و افتادگی و احترام به انسانهای دیگرخصلت بارز او بود.
به دنبال نمایش کلیپها، رضا بهرنگ، بازیگر تئاتر که به عنوان مدیر صحنه با استاد خسروی همکاری داشته پیام نویسندهی معروف، جمال میرصادقی را در رثای دوست خود خسروی که از ایران فرستاده بود برای حاضران خواند.
بهرخ بابایی، بازیگر تئاترو خواننده از کلن آلمان برای شرکت در این مراسم خود را به لندن رسانده بود. او که همراه همسرش، مجید فلاحزاده، بنیانگذار فستیوال تئاتر ایرانی کلن است و سالهای طولانی است که این جشنواره را برگزار میکنند، خاطراتِ شنیدنی از خسروی داشت. او گفت که پس ازشنیدنِ خبر مرگ رکنالدین خسروی، گویی پدر تئاتریاش را از دست داده است. بابایی گفت که در ایران، به عنوانِ مدیر صحنه، با وی کار کرده و بسیار چیزها از او یاد گرفته است. بابایی جمله گویایی را در مورد آن زندهیاد به کار برد که او فقط روی صحنه تئاتر کار نمیکرد بلکه روی صحنه شعری در کمال زیبایی میسرود. او گفت که خوشبختانه از تمرینها، آماده ساختن صحنهها و اجراهایِ خسروی در ایران، عکسهای فراوانی دارد. در پایان بهرخ بابایی به دنبال گفتن اینکه خسروی متخصص درآوردن ترانههای «زیر خاکی» بود، ترانهی «لیلی لیلی بُزک» را که خسروی در نمایش «ابراهیم توپچی» استفاده کرده بود برای حاضران به زیبایی خواند و بسیاری نیز در سالن با او همراهی کردند.
پایانبخش برنامهی یادوارهی رکنالدین خسروی، سخنان نظمگونه و تاثیرگذار دکتر محمود کویر از همکاران دانشگاهی رکنالدین خسروی در ایران و از یاران نزدیک وی در لندن بود که اینگونه آغاز شد: «آقای خسروی به درازای چهل سال دوستی، همسفری و همراهی با تو، در وجودت و در نهان جای جانت عشق به انسان، به آزادی و به تئاتر را با تمام وجودت دیدم… تو مرگ را نمیشناسی. تو میسوزی تا سوخت بارِ جانت روشنای تئاتر و زندگی ما باشد.»
چهرههایی مانند دکتر بهمن مقصودلو منتقد و مستندساز که همان روز از پاریس به لندن آمده بود، ایرج امامی کارگردان تئاتر و سینما و نقاش و مجسمهساز، سودابه فرخ نیا کارگردان و بازیگر تئاتر، منوچهر حسین پور کارگردان تئاتر، مصطفی شمس از یاران استاد خسروی و موسیقیدان، سیروس سیف نویسنده، مجید بهشتی کارگردان و بازیگر و فرشید آرین بازیگر فعال تئاتر در لندن و بردیا جلالی کارگردان و بازیگر تئاتر از نسل جوانتر در این گرامیداشت حضور داشتند.
فرزندان آن زندهیاد، پیمان و سحر نیز در برپایی این گردهمآیی زحمت کشیده بودند. در بیرون سالن عکسهایی از رکنالدین خسروی و اجراهای مختلفاش در ایران و انگلستان در معرض دید علاقمندان گذاشته شده بود.
در تاریخ ۱۴ آوریل در کلن آلمان یادوارهی دیگری نیز برای رکنالدین خسروی به ابتکار بهرخ بابایی، مجید فلاح زاده و منوچهر رادین برگزار خواهد شد.