کامیار بهرنگ- فاطمه اختصاری را علاقمندان به ادبیات بیشتر به شعرهایش میشناسند.
شاعری که کتابهایش یا مجوز نگرفتند یا پس از انتشار، لغو مجوز و از بازار جمعآوری شدند. شاعری که با وجود سن کم، سردبیری «همین فردا بود» تنها مجلهی تخصصی شعر پستمدرن (در سالهای ۸۵ تا ۸۸) را بر عهده داشت که پس از سه سال توقیف و لغو امتیاز شد.
زمانی که او به ۱۱ سال و نیم حبس و ۹۹ ضربه شلاق محکوم شد راهی جز خروج از سرزمین مادری پیدا نکرد و در مسیری پُر پیچ و خم سرانجام به نروژ رسید و امروز ساکن این سرزمین شمال اروپاست. انتشار کتاب «شنا کردن در حوضچه اسید» که شامل ۱۷ داستان کوتاه از اوست بهانهای شد تا با فاطمه اختصاری گفتگویی انجام دهیم.
خودش در توضیح انتشار این کتاب میگوید: «شاید اگر حملهی سپاه به منزلام و از بین بردن تمامی اشعار، داستانها و چند فیلم کوتاهی که ساخته بودم نبود، هیچ وقت اینقدر برای چاپ آنها مصمم نمیشدم. اما الان خوشحالم که میتوانم دوباره با چاپ مجموعهای در کنار شما باشم حتی اگر خودم از شما هزاران کیلومتر دورتر باشم. مگر چیزی به جز هنر و ادبیات ما را به هم وصل میکند؟!».
از او در مورد این حس به ظاهر متناقضِ عدم تمایل ابتدایی به انتشار و سرانجام شوق تولدِ اولین مجموعه داستانهای وی در خارج از ایران سوال کردم. او در پاسخ به کیهان لندن میگوید: «این یک مجموعهای از حسهای کنار هم جمع شده است که احتمالاً بخش زیادی از آنها هم ناخودآگاه باشد. من تعداد زیادی داستان داشتم، برخی از آنها خیلی قدیمی هستند؛ برای مثال داستان “جسد” که در همین مجموعه آمده به سال ۸۴ بازمیگردد و همان موقع در جشنوارهی “آدم برفیها” مقام به دست آورد. در ایران که بودم هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که فاطمه اختصاریِ داستاننویس را به مردم معرفی کنم. البته یکی از دلایل این موضوع هم مدل داستانهایم بود که میدانستم امکان چاپ کردن آنها وجود ندارد یعنی سانسور میشود و در بعضی از آنها اگر حتی یک خط هم سانسور میشد دیگر ارزش خودش را از دست میداد. برای مثال داستان “پنجرهها” که باز هم در همین مجموعه وجود دارد با یک خط سانسور میتوان فضای کلی داستان را گرفت و دیگر ارزشی ندارد. اگر هم میخواستم فقط داستانهایی که سانسور نمیشدند را چاپ کنم دیگر من نبودم و نمیخواستم خودم را با آنها معرفی کنم. در نتیجه اصلاً به این موضوع فکر نمیکردم و در ادامه مشکلات متعددی که در سالهای گذشته وجود داشت، مثل جمع شدن کتابهای شعرم که مجوز هم داشتند از نمایشگاه کتاب و فضای روحی خودم بعد از زندان و در طول دادگاهها را هم باید در نظر داشت. به تمام این موضوعات البته باید از بین بردن هارد دیسک لپ تاپم توسط نیروهای امنیتی را اضافه کنید، در واقع بازجوهای سپاه تنها به دنبال مدرک جرم نبودند بلکه با تنفری که نمیدانم از کجا سرچشمه میگرفت تمام نوشتههای مرا از بین برده بودند، البته که این تنفر در خود من هم شکل گرفت. بنابراین چون تا آن موقع بر خلاف شعرهایم این داستانها را جایی منتشر نکرده بودم امکان بازیابی آنها وجود نداشت. وقتی از ایران خارج شدم به صورت جدی تصمیم گرفتم که داستانهایم را منتشر کنم، این را هم باید اضافه کنم هنوز برایم سخت است که ببینم و بپذیرم که کتابهایم در ایران تنها به صورت الکترونیک منتشر میشوند و به دست مخاطب میرسند. همهی این حوادث و افکار و حسها را که کنار هم بگذارید به فاطمهای که حالا دارد در غربت زندگی می کند میرسید که باید باید باید بنویسد و هر جور شده نوشتههایش را به دست مخاطباناش برساند».
شنا کردن در حوضچه اسید
با فاطمه اختصاری در مورد عنوان کتاب صحبت کردم. «شناکردن در حوضچهی اسید» ظاهر خشنی دارد، اما وقتی وارد داستانها میشوید، زندگی جاری و عادی مردم است. داستانهایی که هر کدام از آنها میتواند داستان زندگی خودمان هم باشد؛ او در مورد انتخاب این نام میگوید: «من ابتدا یک نام دیگر انتخاب کرده بودم و میخواستم آن را “هفده روش برای کشتن کسی که مرده است” بنامم (با توجه به هفده داستان این مجموعه). اما این عنوان خیلی شبیه کتاب دومی است که به زودی منتشر میکنم و برای همین عنواناش را تغییر دادم. اما حالا به همین عنوان که برگردم باید بگویم در واقع یک نگاه انتزاعی است؛ شناکردن در یک حوضچه اسید امری غیر ممکن است، اما میخواهم بگویم که من این کار را میکنم یعنی زندگی اصلاً همین است. همانطور که گفتی تم تمام داستانها زندگی روزمره و زندگی واقعی است، میخواهم بگویم شاید زندگی همین است و نوعی تلاش برای نمردن، در وضعیتی قرار گرفتن که نباید در آن باشی اما به هر صورت تو در حال تلاش هستی. شنا کردن اینجا اما یک کلمه مثبت است، تلاش، تفریح و حتی گاه مبارزه است و تو در همان شرایط و وضعیت بازهم به بخش مثبت داستان فکر میکنی».
دنیای خاکستری، نه سفید نه سیاه
در تمام داستانهای این مجموعه نوعی از جریان زندگی را میتوان مشاهده کرد، اما گاه به عنوان خواننده درگیر یک سیاهی گزنده میشوید، سیاهی که فاطمه آن را به نوعی دیگر نگاه میکند و در ادامه مصاحبهاش با کیهان لندن میگوید: «من سعی کردم همه چیز را خاکستری ببینم، حتی عنوان کتاب هم از دو ترکیب سیاه و سفید تشکیل شده است. محیط ترسناک حوضچه اسید در کنار شناکردن و داشتن امید و شادی با هم یک معنی پیدا میکند. من به دنبال نمایش سفید یا سیاه بودن محض نیستم و تنها به دنبال تلفیق آنها بودم».
جامعه مرا سانسور میکند
فاطمه اختصاری همانطور که در میان صحبتهای خود گفته بود حتی اگر یک خط از داستان و شعرش سانسور میشد حاضر به چاپ آنها نبود. البته او تجربه خمیر شدن تمام خطهای کتاباش را دارد و حالا در محیطی آزاد میتواند بنویسد. از او در مورد این فضای جدید پرسیدم و گفت: «من تنها در یک دوره مشخص که تازه از زندان آزاد شده بودم و از لحاظ روحی موقعیت بسیار بدی داشتم، ترس عجیبی از نوشتن در من وجود داشت، حتی قلم به دست گرفتن برایم بسیار سخت بود. در این دوران من دچار سانسور ذهنی شده بودم چرا که احساس میکردم همین قلم است که باعث شده من آن زجر را بکشم. آن حالت البته به تدریج رفع شد و به حال قبل برگشتم. من جز در این دوره که به آن اشاره کردم هیچ وقت خودم را سانسور نکردم یعنی در دورههای بعد، شعرهایی را نوشتم که حتی امروز که در محیط آزاد هستم جرات انتشار آنها را ندارم. البته چند دلیل دارد؛ اول اینکه من خودم را سانسور نمیکنم و این جامعه است که مرا سانسور میکند و مردم نمیپذیرند و با آنها در مورد من قضاوت اشتباهی میکنند و نمیخواهم خودم به آن دامن بزنم. یک سوی دیگر ماجرا هنوز جمهوری اسلامی مرا تخریب میکند یعنی نزدیک ۱۰ روز پیش عکس بزرگ مرا روزنامه «قدس» منتشر کرده و خلاف واقع نوشته. توجه داشته باشید خانوادهی من هنوز در ایران زندگی میکنند و آنها و من با تهمتی روبرو میشویم که ما را آزار میدهد. امیدوارم روزی اینقدر حس آزادی کنم که هرچه نوشتم را منتشر هم کنم».
دوراهیهای پر از دو راهی
یکی از داستانهای این مجموعه با نام «میرم نمیرم» روایت یک روز از درگیری رایج برای بسیاری از فعالان سیاسی و دانشجویی در سالهای گذشته ایران شاید باشد. روزی که در یک لحظه، سرنوشت یک زندگی یا چند خانواده برای همیشه تغییر میکند؛ فاطمه اختصاری خود در برابر چنین تصمیم تاریخی قرار گرفته بود و امروز ساکن نروژ است. کسیکه میتوانست سکوت کند، در خفا بنویسد، برای خودش شعر بگوید و حالا هم شاید بعد از فارغالتحصیل شدن در رشته مامایی، مشغول به کار بود و یک زندگی متفاوت از امروزش میداشت. خودش در مورد آن لحظه تاریخی میگوید: «خیلی به این موضوع فکر میکنم. خیلی تلخ است که نمیتوانم آن لحظهای که این دو راه از هم جدا میشوند را پیدا کنم. من از کودکی جنگندگیهای خاص خودم را داشتم و در مسیر زندگی وارد اتفاقهایی میشدم شبیه آن چیزی که تصویر کردی. هر چقدر به گذشته برمیگردم یک دو راهی مشخص پیدا نمیکنم تا بگویم اگر در آن لحظه تصمیم دیگری میگرفتم سرنوشتی دیگری میداشتم. بهتر است بگویم من در دو راهیهای بسیاری قرار گرفتم یعنی در هر دو راهی یک دو راهی دیگر باز شده. حقیقت این است وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم اگر بخواهم دوباره زندگی کنم، باز همین مسیرها را انتخاب خواهم کرد و فقط یک سری تغییرات جزیی مثل تغییر در بعضی روابط و پیشامدها که خیلی تاثیر زیادی در روند کلی زندگیام نداشتند را تغییر میدادم».
شاعرِ نویسنده یا نویسندهی شاعر
از او در مورد شاعری و نویسندگی سوال کردم که آیا خودش را یک شخص میبیند یا آنها دو روایت گوناگون از یک فرد هستند. در پاسخ میگوید: «برای من اینطور نیست. البته من هم در داستان و هم در شعر شخصیتپردازی میکنم. شعرهای من نسبت به خیلیهای دیگر دارای روایت بسیاری است، اتفاق چندانی در واحد بیت نمیافتد و در واقع شما کمتر میتوانید یک بیت درخشان در میان شعرهای من پیدا کنید، بلکه اتفاق در کلیت شعر رخ میدهد و به همین دلیل این شعرها خیلی شبیه داستان میشوند. اما شاید از آنجا که فاطمه خیلی قصهگوی کلاسیکی نیست که بخواهد اول گرهافکنی و بعد گرهگشایی کند، باز هم با یک داستان متفاوت روبرو میشوید. من بین این دو شخصیت که گفتی فرقی نمیبینم اتفاقاً بعضی وقتها داستانهای من شکل شعری به خودشان میگیرند که بعد تغییرشان میدهم. البته ما کمتر شاعری داریم که داستاننویس حرفهای هم باشد برای همین شاید این برداشت وجود دارد.»
* کتاب «شنا کردن در حوضچه اسید» توسط انتشارات «اچ اند اس مدیا» منتشر شده است.