آوازه (+ویدیو) حسین سرشار تنها باریتون پرورش یافتهی اپرای تهران را نیز مستقیم یا غیر مستقیم باید از زمرهی قربانیان انقلاب واپسگرای اسلامی دانست.
او در بیست و سوم فروردین ماه ۱۳۷۱، بیست و پنج سال، پیش بیکار و بیامید در تهران از دار دنیا رفت. مرگ او را در دو روایت مختلف نقل کردهاند.
روایت اول بیماری آلزایمر را سبب میداند در حالی که روایت دوم با ذکر شاهدان صادق، از دست رفتن او را حلقهای از قتلهای زنجیرهای سالهای هفتاد خورشیدی میداند.
حسین سرشار در سال ۱۳۱۰ در تهران زاده شد. تحصیلات اولیه را در هنرستان عالی موسیقی گذراند و چون صدای بم پر طنینی داشت به توصیهی استادان هنرستان رشتهی آواز را برگزید. ادامه تحصیلات را اگر میخواست به جایی برسد میبایست به برونمرز منتقل میکرد. همین کار را هم کرد.در جوانی به ایتالیا رفت و در کنسرواتوار معروف «سانتا چچیلیا» به فراگیری آوازخوانی بینالمللی مشغول شد.
در ایتالیا با مرتضی حنانه آشنا شد که او نیز در ایتالیا تحصیل میکرد و در کنار کار موسیقی، استودیویی برای دوبله فیلمهای ایتالیایی به فارسی بنیاد کرده بود. سرشار هم به حنانه پیوست و توانست از درآمد کار دوبلاژ و تامین معیشت، کار موسیقی خود را نیز به پایان برساند. در همان سالها تازه تالار رودکی در تهران به راه افتاده بود. همکاری با این تالار در سالهای بعد، هم به اپرای تهران وزن و اعتبار دیگری بخشید و هم حسین سرشار را به اوج شهرت رساند.
صدای سرشار باریتون گرم به شمار میرفت. صدایی که در جهان موسیقی کمیاب است و از همین روی ارزش فراوان دارد. این موهبت خدایی در بهترین و معروفترین اپراها جایگاه ویژهای برای او فراهم آورد. سرشار در بسیاری از اپراهای جهانی مثل «عروسی فیگارو»، «کارمن»، «لابوهم»، «ایل ترو واتوره» و بسیاری از اپراهای دیگر شرکت داشت و سبب موفقیت اپرای تهران میشد.
آهنگسازان ایرانی هم با تکیه بر صدای سرشار به ساخت و پرداخت اپرای ملی مشغول شدند و در طی ده سال، ده اپرای ایرانی ساختند که سرشار در بعضی از آنها مثل «خسرو و شیرین»، «دلاور سهند» و اوراتوریوی «سپیده» نقش فعال داشت.
حسین سرشار که از میان رفت، گوشهای از رضایت خاطر کارگزاران فرهنگی فراهم آمد. چون به قول یکی از آنها چه بهتر! یک غربزدهی طاغوتی کمتر!
از حسین سرشار علاوه بر اپراها، و دوبلاژ فیلم، آریاهای کوچکی نیز به یادگار مانده است. از جمله قطعه آوازی «فروغ عشق» که از پیوند شعری دل انگیز از عطار نیشابوری و موسیقی حسین دهلوی است و گویی سایههایی از پایان عمر او را تصویر کرده است:
گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا، غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست، کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم.
کارناوالهای اسلامی
با گرم شدن بازار انتخابات به شیوه ولایتی باز باید منتظر ساخت و پرداخت موزیکالهایی بود که کارگزاران فرهنگی و مشاوران کاندیداهای ریاست جمهوری در تدارک آن هستند.
در این دوره گمان میرود با موزیکالهای استثنایی روبرو خواهیم شد که گویا خود را برای دریافت جایزه «گِرِمی» هم آماده میکنند! فکرش را بکنید! یک طرف رقابت انتخاباتی، مردی روحانی از نبیرگان پیامبر (چون عمامه سیاه دارد) نشسته که به جلاد انقلاب اسلامی شهرت یافته است. در هر جای دیگر دنیا هم که بود آدمیزادی مثل این سید را گور به گور کرده بودند و تا زمان ما هفت کفن پوسانده بود. شوخی نیست، اعدامیهای او را تا ده هزار نفر تخمین میزنند. درشتترین قلماش کشتار سال ۶۷ است که میگویند در آنجا چهار هزار نفر را با رد و بدل کردن دو کلمه به دیار نیستی فرستاده است. از آن زمان تا امروز به عنوان پاداش بر کرسیهای مختلف قضایی تکیه زده و همین طور یک نفس حکم اعدام صادر کرده است.
حالا هم میخواهند او را به ریاست جمهوری برسانند. البته آنجا هم هدف نهایی نیست. هدف دستاندازی به جایگاه رهبری امت اسلامی است. حالا ممکن است شما بگویید این چیزها چه ربطی به موسیقی و موزیکال دارد. پس از یاد بردهاید تاریخ نه چندان دور را. از زمان «سردار سازندگی» فکر کردند بد نیست به موازات اشکالتراشی در کار، جوانان اهل موسیقی را به شیوهی کارناوالهای انتخاباتی ینگه دنیا آهنگین کنند. جوانان هم وقت را غنیمت شمردند و از تنها روزنهی موجود برای آهنگسازی و ترانهخوانی خود بهره بردند. خیال نکنید که این آزادی محدود همین جور باقی ماند. خیر! از اولین روز پایان تبلیغات انتخاباتی دوباره بگیر و ببندها شروع شد. ریختند و گرفتند و بستند و شکستند.
حالا حکایت امروز است. البته حکایتی به غایت مضحکتر و عبرتانگیزتر، برای اینکه این یکی از ولی فقیه هم مقدستر است. هدفاش نه شورای نگهبان، نه مجمع تشخیص مصلحت است. هدف ریاست جمهوری است که از روی آن بتواند معلقی بزند بر اریکهی نایبِ الله و وردست خدای باریتعالی بنشیند.
از همین روزهای آغازین رقابت سر و کله گروههای کوچک و بزرگ موزیکالی در گوشه و کنار رسانهها به چشم میخورد.
و اما چیزی که با همه شامورتیبازیها از یاد جوانان نمیرود دستهای آلوده به خون کسانی است که مادران و پدران و برادران و خواهران آنها را سر به نیست کردهاند. تکلیف آمران و رهبران آنها را نیز دادگاههای آینده روشن خواهد کرد.