آوازه – مهدی اخوان لنگرودی شاعری است از شمال ایران و مقیم وین پایتخت اتریش. من که هنوز او را ندیدهام در جریان شعرش و بازتاب شعرش در جامعه روشنفکری بودهام.
شاعری است به غایت احساساتی. به نفسی سر حال میآید و به نفسی دیگر سرخورده میشود. از آنهایی است که اگر رعایت احوالش را بکنی رفیقی میشود سرشار از رفاقت و صداقت. چند مجموعه شعر و کتابی با عنوان یک هفته با شاملو و اخیرا کتابی دیگر با عنوان غریب: «چراغ آفتابی از درِ سنگی» و با عنوان دوم «نامههای همروزگاران» از او منتشر شده است.
در این آخری شماری از نامههایی را که میان او و دوستان شاعر و روشنفکرش مبادله شده انتشار داده است. از جمله از شاملو، بزرگ علوی، ابراهیم گلستان، م. آزاد، بیژن اسدی پور و سیاوش کسرایی. در میان این نامهها نکتههای دندانگیر کم نیست.
در کتاب پیشین، اخوان لنگرودی یک هفته دیدارش را با شاملو توضیح میدهد. ولی شاعران آن انتظاری را که نویسنده کتاب داشت برآورده نکردند و لب به انتقادش گشودند. حرفهای او را درباره شاملو از حد طبیعی فراتر ارزیابی کردند و نظراتش را در ستایش از او مبالغهآمیز دانستند و شوخیهای تند و تیزی نیز در حاشیه تفسیرهای خود آوردند. کار به جایی رسید که حتی شخص شخیص شاملو کتاب را که دید اخمها را در هم و نامهای منتشر کرد.
مهدی اخوان لنگرودی حالا در آخرین کتاب خود که اینک پیش روی ماست، اشاراتی به روابط خود با شاملو دارد که گمان میکنم در سال ۲۰۰۴ یک هفتهای را در وین میهمان نویسنده بوده و روزها همراه او به کافه معروف موزه در وین میرفته است.
«کاش باز هم بودی و یکی از قهوههای غلیظ و پر رنگ را برایت سفارش میدادم و بخار پر رنگ پاییزیاش قاطی دود سیگارهایی میشد که پشت سر هم روشن میکردی… بعد تو میگفتی این کافه چقدر شبیه کافه نادری خودمان است… من میگفتم پاتوق لنین بوده، توماس مان اینجا مینشسته، تروتسکی قرارهایش را با لنین در این کافه میگذاشته، اینگه بورگ باخمن… کارایان، کلیمت، شیله، تراگل، اشتراوس…»
لنگرودی در این کافه در کنار شاملو، چون عاشقی در کنار دلدار مینشسته و شعرهای شاملو را تاتیپاتی زمزمه میکرده است: «شعرهایت را با هم مخلوط میکردم و میگفتم شاملو حواسش نیست. ولی ناگهان صدایت بلند میشد که:
«مهدی! شعر ما را سالادش کردی!»
لنگرودی در پاسخ منتقدین که بیشتر از جناح چپ هستند در آخرین نامه خود مینویسد:
«من چرا یک هفته با شاملو را برایت نوشتهام و چرا تو را دوست داشتهام؟ چرا چهره سرخ عشق را با تو به تماشا نشستهام… برای الیوت هزاران کتاب نوشتهاند، من فقط یک کتاب به نام تو نوشتهام که سبیل کلفتهای استالینیسم، چوب تکفیر را بر سر من کوبیدند… در روزگار آتش و آهن باید… هیتلر و موسولینی را دوست داشت. باید به جهان پرشکوه استالین چسبید که پنجاه میلیون آدم را کشت. بایست به شعرهای گوبلز دل بست…!»
اخوان لنگرودی حق دارد از واکنش دوستان دلگیر شود. واکنشی که مناسب علتش نیست. در عین حال خود شاعر میداند که ستایش بیش از حد، کارکرد وارونه دارد. خود او میتواند با کار بیشتر همطراز شاعران برجسته شود. چرا نه؟ جانمایهاش را دارد.
موسیقی سرگشته!
انقلاب اسلامیایران از آغاز تا کنون همه چیزش نامتعارف بوده است. همه «یقین»ها را به احتمال نزدیک میکرد و همه شیوهها را پذیرفتنی میشناخت. آنچه خوب بود، بد مینمود و هر چه را بد بود ستایش میکرد. در واقع انقلابی در ارزشها و معیارها رخ داده بود که آدمیزاد را گیج و آشفته میساخت و در برابر رویدادها انگشت به دهان نگاه میداشت. حالا که نزدیک به چهل سال از این انقلاب میگذرد تازه این ارزشها دارد تغییر میکند و یا سبک و سنگین میشود. این تغییر در بعضی از حوزههای اجتماعی- فرهنگی خیلی ساده به نتیجه رسیده است و در برخیها مثلا در زمینههای هنری مقاومت در برابرتغییر همچنان برجاست و رژیم اسلامیبه راحتی تن به تغییر در «دگم»های خود نمیدهد.
نمونه بارز این لجاجت را در حوزه موسیقی میبینیم. آقایان گفتهاند که ساز موسیقی نباید دیده شود. صدایش بیاید اشکالی ندارد. تصویر آن را حرام میدانند. زنان نباید آواز بخوانند چون صدایشان امواجی را تولید میکند که مردان را حالی به حالی میکند. نخستین رییس جمهور اسلامیکه هنوز هم خود را رییس جمهور میداند، با آنکه از دست انقلاب به فرانسه گریخته است عقیده داشت که موی زنان با دیدن مردان اشعه صادر میکند و آنان را از کار اصلیشان باز میدارد. هنوز هم که هنوز است جانشینان آن آقایان همین نظر را دارند و ممنوعیتهای مربوطه را در تولید و پخش موسیقی رعایت میکنند.
حالا با یک چنین اندیشه واپس ماندهای میخواهند ارکستر سنفونیک و ارکسترهای ملی هم داشته باشند. در این مدت چهل سال بارها کوشیدهاند ارکستر بخت برگشته سنفونیک تهران را راهاندازی کنند. رهبران را هر دو ماه یک بار عوض کردهاند ولی ثمری به دست نیامده است. در هفته گذشته باز هم صحبت از تصمیم کارگزاران فرهنگی در راهاندازی ارکسترها به میان آمده است. ناگفته پیداست که این حرفها دلخوشکنکی برای نوازندگان بیکار شدهی ارکسترهاست که هنوز شش ماه حقوق عقب افتاده خود را نگرفتهاند.
روشن است که در نهایت، بُرد با این کارگزاران بی مغز فرهنگی نخواهد بود. جبر زمانه که هیچ چیز را هیچگاه از دایره شمول خود بیرون نمیگذارد، کار خود را خواهد کرد. زنان به عرصه موسیقی باز خواهند گشت و نقش خود را در آینده موسیقی ایران ایفا خواهند کرد.