آوازه (+ویدیو) با آنکه بیش از یکی دو سال میگذرد که کنسرت گروههای موسیقی سنتی با شرکت زنان خواننده از سوی کارگزاران فرهنگی جمهوری اسلامی ممنوع اعلام شده، ولی کنسرتهای پیش از این ضبط شدهی آنها به توالی در رسانههای برونمرزی پخش میشود و در این جهان سرشار از رنج و درد و جهل و بیداد دل و جان مهاجران ایرانی را صفا میبخشد.
در این میان دو گروه علیزاده و درخشانی از آغاز اعلام این ممنوعیتها، با تکیه بر امکانات موجود چون سپری بلاگردان موسیقی ملی ما شدهاند. یکی از تمهیداتی که اینان به کار بستهاند ضبط پیشاپیش کنسرت با مشارکت زنان خوشصدا و خوشسیما بود که تازه وارد بازار کار شدهاند. به موازات این تدبیر اعتراضات خود را نیز در رسانههای برونمرزی مطرح کردهاند. به نظر میرسد این تدبیرهای هوشمندانه کارگزاران حکومتی را به عقبنشینی واداشته و یکی دو هفتهای میشود که در رسانهها صحبت کنسرت حسین علیزاده در سوئد و کنسرت مجید درخشانی در انگلستان به میان آمده است.
پایداری همیشه نقشی مثبت در اعتراضات و مبارزات فرهنگی داشته است. تداوم این پایداری بی تردید و به مرور همه محدودیتهای اهل موسیقی را از میان برخواهد داشت. در این راستا، مجید درخشانی که خوش و با شتاب درخشیده است در یکی دو فقره از کنسرتهای پیشاپیش ضبط شده خود و در میان قطعات اجرایی با زبانی نرم و تاثیرگذار برداشت سادهای از برخورد خود با کارگزاران فرهنگی را بیان کرده است که میتواند واکنش منطقی همه اهل موسیقی در برابر ممنوعیتها و محدودیتها باشد.
بهانههای سانسور
درخشانی در این بیانیه موزیکال میگوید: «نظام دلش میخواهد با موسیقی هم بازی کند. هر وقت به ما احتیاج دارد درها را میگشاید و وقتی نیازش برآورده شد ما را کنار میگذارد. بقیه حرفها هم بهانه است.»
درخشانی سپس از بعضی از این بهانهها یاد میکند: «آقایان بیشترین حساسیتها را در برابر شعر پیوند خورده با موسیقی دارند. بعضی از شعرها را حتی شعرهای قدما را که برای همه پذیرفتنی است دارای پیام تشخیص میدهند. ولی معلوم نیست که پیام مثلا مولوی چه میتواند باشد. تمثیلها یکی از عمدهترین ظرائف شعر فارسی است. با این همه وقتی هم قبول میکنیم که شعر را تغییر دهیم تازه پای موسیقی را به میان میکشند. آقایان اگر هم در شعر صاحب نظر باشند در موسیقی نیستند. کدام یک از اینها میتواند در مورد موسیقی علیزاده نظر بدهد؟!»
کارهای مجید درخشانی را من در این سی چهل سالی که در آلمان زیستهام، دنبال کردهام. از زمانی که «گروه نوا» را بنیاد کرد که در آن هم آموزش میداد و هم کنسرت میگذاشت. پس از آن با کوشش بسیار یکی دو ارکستر تازه بنیاد کرد. یکی به نام «خالقی» که میخواست نظرات روحالله خالقی را احیا کند و دیگری ارکستری با خواننده تازهنفس زهره جویا که با ترانه «سفر به خیر» در پیوند با شعر شفیعی کدکنی شهرتی برای خود و او فراهم آورد.
در ادامه همین شهرتجویی به همکاری نزدیک با محمدرضا شجریان پرداخت و سرپرستی ارکستر «خورشید» را بر عهده گرفت. از این همکاری نیز چند برنامه خوب به یادگار مانده است. درخشانی چند سالی میشود که ارکستر تازهای را بنیاد نهاده با نام «ماه» که بیشتر ضبطهایی که این روزها از رسانههای برونمرزی به ویژه در بنگاه «بی بی سی» پخش میشود، ثمره کار با این ارکستر است.
کارگزاران فرهنگی هنوز نگفتهاند که ممنوعیت موسیقیدانی چنین با تجربه و با ایدههای تازه به کجای جامعه ما آسیب میرساند. خدا کند که شل شدن مهارهای موجود ادامه و نتیجه منطقی و دائمی داشته باشد و سرش به انتخابات بند نباشد!
ترانهخوان همه فن حرف
در سال ۱۹۹۰ مراسم بزرگداشت با شکوهی به مناسبت گذشت هزار سال از تاریخ زندگی «باربد» موسیقیدان و آهنگساز برجسته ایران دربار ساسانی بر پا شده بود که من نیز در آن شرکت داشتم.
در جریان این مراسم که عمدتا هنرمندان ایرانی و تاجیک حضور داشتند با شماری از آنان از نزدیک آشنا شدم. عشق و علاقه تاجیکیان به شعر وادبیات در اوج بود. جوانان از سن سیزده، چهارده سالگی حافظخوان و حافظشناس میشوند. همه آنها حافظهای کوچک در قطع تقویم بغلی توی جیب دارند که نقش فرهنگ را برای آنها بازی میکند. هر جا در بمانند حافظ به یاری آنها میآید. شمار زنان شاعر و نویسنده در مجالس و محافل کمتر از مردان بود ولی آن چند تنی را که دیدم کتابخوانده و فرهیخته بودند. «گلرخسار» نام یکی از این زنان شاعر بود که حکم فروغ فرخزاد را در ایران ما و ژرژ ساند را در جمع شاعران رمانیتک فرانسه برعهده داشت. جالب است که گلرخسار همه شاعران همزمان ایران را میشناخت و درباره آنها اظهار نظر میکرد.
در میان تاجیکهایی که در دو دهه اخیر به آلمان آمدهاند نام لیلا شریفووا برجسته مینمود. او زن همه فن حریفی بود و هست. ترانهخوانی و شعر آبشخور اصلی زندگی معنوی اوست. لیلا نام شریفووا را به شریفی تغییر داده است.
لیلا شریفی در سال ۱۹۳۰ در مشهد زاده شده و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذرانده. در سال ۱۹۵۰ به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کرده و در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان اقامت گزیده است. چند سال بعد در مدرسه موسیقی دوشنبه ثبت نام میکند و در سال ۱۹۶۶ به آذربایجان شوروی میرود و مقیم آنجا میشود و سرانجام در سال ۱۹۸۴ شوروی را نیز ترک میکند و در برلین غربی اقامت میکند. لیلا شریفی در حال حاضر مقیم دوسلدورف در آلمان است و با آن که سنی از او گذشته دست از شعر و موسیقی و هنرهای دیگر برنمیدارد.
لیلا شریفی ترانههایی را که خود میسراید خود نیز میخواند. لیلا در تاجیکستان لقب «هنرپیشه ملی» را از آنِ خود کرده است. همین لقب را در سال ۱۹۸۷ در رادیو تلویزیون آذربایجان میگیرد.
در آغاز گفتیم که لیلا زنی همه فن حریف است. از ادبیات و موسیقی که بگذریم در نقاشی و هنرهای تجسمی دستی توانا دارد. در هنرهای دستی، گلدوزی و آشپزی.
اخیرا دو کتاب از لیلا شریفی به روی پیشخوان کتاب فروشیها آمده است. در یکی از آنها لیلا از محدوده همیشگی خود بیرون آمده و حرفهایی اخلاقی، فلسفی میزند که گمان میکنیم کار او نباشد. چه لزومیهم دارد که یک ترانهسرای ترانهخوان فلسفه هم بداند؟ فلسفه در ذات خود دیردریافت است. چه برسد که به دست نااهلش بیفتد.
نفس رویآوری لیلا به هنرهای دیگر نشان از ذوق و شوق او دارد و تحسینشدنی است ولی این ذوق و شوق را باید در مسیری پرورشی قرار داد. شعر نیمپخته بیشتر جان آدم را میآزارد تا شعر ناپخته. دستور زبان را وقتی میتوان کنار گذاشت که دستور دیگری پیش روی آدمیباشد.
ولی دو شعر او را اینجا و آنجا و از جمله در دفتری که برای ما فرستاده (گلهای پراکنده و خوان خرد) خواندهایم و متاسفانه نمره قبولی نمیتوانیم به آن بدهیم. یک نمونه میآوریم از پاسخ فیالبداههای که لیلا به استاد ذبیحاله صفا داده است. او پس از خواندن مجموعه قصه، دلسروده خود را آورده است. صفا سروده:
در قصه دل غصه لیلا دیدم
نقش خوشی از اکرم شیدا دیدم
آوای خوش و شعر خوش و نغمه خوش
این هر سه به یک جا مهیا دیدم.
لیلا در پاسخ فی البداهه گفته است:
در قصه دل غصه دیرین دیدی
اندوه زمان و قلب خونین دیدی
چون نیک نظر کردی و دیدی ما را
پرپر شدن یک گل نسرین دیدی
با چشم دلت نظر نمودی ما را
استاد، بلبل مسکین دیدی!
مناظره آبگوشت و کوفته
لیلا شریفی با طنز و شوخی نیز رابطه حسنهای دارد. یکی از جزوههای او با عنوان «خوان خرد» که ناصر کنعانی استاد دانشگاه در آلمان نیز بر آن مقدمهگونهای نوشته سفرهای از غذاهای سنتی ایران برپا کرده که باید نهایت استعداد طنزسرایی لیلا را نشان بدهد. میپرسید در ما چه تاثیری داشت. راستش را بخواهید این روزها آنقدر آدمی با مهاجرت، قتل و غارت و ترور و سیاستبافی محشور است که خود عبید زاکانی هم اگر بخواهد آدمیرا بخنداند در کار خود در میماند. با همه این حرفها تکهای از گفتگوی غذاها را از زبان لیلا شریفی میشنویم:
معرفی آبگوشت از زبان خودش:
من همان آبگوشت، غذای کاملم
با نخود با لوبیا با فلفلم
سیب زمینی دارم و آلو وبه
لیمو دارم، گوجه و هم زردچوبه
جواب کوفته به رجز خوانی آبگوشت هم جالب است:
کوفته غلطید و بیامد در میان
رو نمود بر آبگوشت گفت ای فلان
من به جای تو خجالت میکشم
زین همه نطق و سخنها و بیان
تو غذا نیستی! شکم پُر کنی
در درون معده قُرقُر میکنی.