آوازه (+ویدیو) دو روز دیگر گذشته. ده روز دیگر گذشته. اصلا بگو ماهی و سالی دیگر حتی سالیانی، از مرگ ترانهخوان مردمی ایران گذشته است. هر چه قدر هم گذشته باشد، ارزشهای او بر جای خود میماند و مانده است. سالها از مرگ سوسن میگذرد و این فرصت تازهای است که میشود از ترانهخوان مردمی با دل سیر صحبت کرد.
این ترانهخوان مثقالی هفت صنار با همتایانش تفاوت دارد و هر چه دربارهاش میگویند باز مثل این است که نکتهای یا نکتههایی را از قلم انداختهاند. سیزده سال برای فراموش شدن تکافو میکند ولی هنوز صدایش که بلند میشود اعصاب فرسوده را راحت جان میبخشد.
او از اعماق میآمد و در پیچ و خم ترانههای غمزدهاش همهمه مردم جاری بود. گلایههای فرودستان را باز میتابید. غمزدگیهای صدایش جای را برای آینده، امید به آینده تنگ نمیکرد.
او بیشتر برای فرودستان میخواند ولی فرادستان نیز ترانههایش را مزه ویسکی و کنیاک میکردند. در میان همتایان با نزاکتترین زن صحنه بود. دستمالی به دست داشت و دست و پا را نیز اندکی میجنبانید ولی جلف و بدبیان نبود. سوسن با آنکه گذشتهای چون دیگران آلوده به ساغر و ساقی داشت ولی کلاه مخملیهای کابارهنشین خوب هوایش را داشتند و خط قرمزها را رعایت میکردند. حتی میشود گفت ورود و خروجاش به صحنه شبیه وقار و متانت «ژولیت گره کو»ی فرانسوی بود.
سوسن خیلی طرفدار انضباط بود و به پوشش و آرایش نوازندگان خود نیز میرسید. میگفت کار خود را از زیر صفر شروع کرده و به مرور نمرات خوب گرفته است:
«من هشت تا موزیسین داشتم… از گل بالاتر به آنها نمیگفتم… خودم برای یکی یکیشون کفش و لباس میخریدم… حتی کفشاشونو پاک میکردم… میگفتم با کفش گِلی روی صحنه نرن… همشونو دوست داشتم…»
کنسرت مثل چلوکبابی است!
علت اصلی این تر و خشک کردن این است که سوسن به تجربه دریافته بود که برای توفیق روی صحنه تنها صدای خوب کافی نیست، ارکستر و شیوه همراهیاش نیز مهم است. نوازندگان اگر سر حال باشند، کار خواننده نیز خوب میشود. مثالی که سوسن برای اثبات حرف خود میآورد نیز خیلی جالب است:
«مثل این میمونه که شما در چلوکبابی، کباب سفارش بدین و بعد ببینین که به جای کباب یک تکه گوشت خشکیده بیارن، بذارن جلوتون. غذا باید توش خیار شور باشه، سبزی خوردن باشه، سیر و موسیر باشه، چی و چی و چی باشه! تا به نظر شما خوش مزه بیاد و بتونین بخورینش!»
من سوسن را بعد از انقلاب ندیدم. او به آمریکا رفته بود و من به اروپا. یک بار در سفر آمریکا نزدیک بود شانس یاری کند و او را ببینم که نشد. ولی من که روی یک طرح رادیویی در مورد موسیقی عامیانه شهری کار میکردم از یکی از همکاران قدیمی که یک رادیوی محلی را در شهر سن خوزه میگردانید خواهش کردم پاسخ پرسشهای ما را از سوسن بگیرد. او نیز چنین کرد و سبب تکمیل شدن مطالعه ما شد.
سوسن در قصر شیرین زاده شده و در ۶ سالگی پس از فوت مادر و پدرش به تهران آمده بود. میدانست که صدای خوبی دارد. وقتی بیکار میشد میخواند و خودش برای خودش دست میزد! دستش هنوز به میکروفن نمیرسید که پایش به یک کلوب زیرزمینی در لالهزار باز شد. نمیدانیم این کلوب اسمش سوسن بود یا آن را از سوسن به وام گرفت. از این کلوب تا کابارههای آنچنانی فاصله زیاد بود و پر خطر ولی او به شیوه خود همه فاصلهها را طی کرد و به مشهورترین خواننده کاباره تبدیل شد.
جالب است که مخاطبان سوسن عوض نشدند و همانی که بودند ماندند. به جای اینکه سوسن به دنبال مخاطب باشد، مخاطبان دامن او را رها نمیکردند. فرادستان نیز چون فرودستان ترانههای او را میپسندیدند و زمزمه میکردند. حتی از آن بالا بالاها نیز صدای احسنت و آفرین به گوش میرسید:
«از زیر صفر شروع کردم ولی رسید به جایی که میرفتم بیخ گوش علیاحضرت حتی پیش اعلیحضرت میخواندم.»
سوسن ولی در عین آنکه نمادهای قدرت را میشناخت، میدانست که قدرت اصلی از دل تودهها بیرون میآید. هیچ گاه رابطهاش را با مردم عادی به هم نزد. هرچه خواند باب طبع آنها بود.
سوسن در جریان شکل گیری موسیقی عامیانه شهری نقش اعتدالی داشت. نه سنتی خالص باقی ماند و نه به طرف موسیقی دو رگه و چند رگه متمایل شد که بیشتر نشاندهنده نفوذ و تاثیر موسیقی عربی در ایران بود. نتیجه آن است که موسیقی جبلی رفته رفته به وادی فراموششدگان رسید. سوسن ولی همچنان پر جاذبه باقی مانده است. متنهای سوسن نیز در جریان دگرگونیهای پنجاه سال اخیر، رابطه خویشاوندی خود را با زبان محاوره سالم نگاه داشته است.
عشق تو دیوونهم کرده، بی آشیونم کرده
نام تو نازنینم، ورد زبونم کرده
عشق تو نازنینم، شبگرد کوچههام کرد
خوب میدونی فدات شم، عشقت باهام چهها کرد.
سوسن در روز ۱۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۳ در فقر و تنگدستی و دور از وطن درگذشت.