پس از انفجار اخیر در منچستر به دنبال یک عملیات انتحاری، ژیل کِپِل، دانشمند فرانسوی، گاهشماری از توسعه فعالیت جهادی سالهای اخیر ارائه داد.
موج اول این عملیاتها بلافاصله بعد از انقلاب ۵۷ ایران صورت گرفت؛ اما نتوانست عده زیادی را بسیج کند. موج دوم اقدامات توسط گروه القاعده انجام شد.
آنالیزهای کِپِل نشان میدهد که موج سوم از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۴ با انتشار آثار ابومصعب الزرقاوی درباره نهضت مقاومت اسلامی دوباره به راه افتاد. نوشتههای السوری (یکی ازاستراتژیستهای القاعده) اشاره به این دارد که بسیاری از ویژگیهای متمایز سازمانی و استراتژیک عملیات اخیر در اروپا و جاهای دیگر « تک نفره بودن» حملات جهادی است. به همین دلیل رسانهها به آنها عنوان «گرگ تنها» دادهاند.
اما آیا با تهدید نوظهوری از جانب افراطگرایان روبرو هستیم؟ و یا آیا این بخشی از یک روند طولانیتر است؟
در این باره تصورات غلط و مفاهیم اشتباهی وجود دارد که باید پاک شود. یکی از آنها، سوءاستفاده از کلمه «جهاد» است. گروههایی مانند القاعده و داعش به خود عنوان دولت اسلامی میدهند و چنین نشان میهند که مشروعیت خود را از اسلام گرفتهاند، حال آنکه اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان جهان از آنها حمایت نمیکنند.
گاهشمار دانشمند فرانسوی توضیح میدهد که در اسلام، جهاد (اصغر) به معنی مبارزه در راه خدا است و جهاد اکبر تلاش برای مسلمان خوبی بودن است. همان طور که همه مسلمانان اصول پنجگانه دین را رعایت میکنند، جهاد اصغر هم آن است که در راه خدا بجنگی.
حالا این نهضتهای جدید، مفاهیم اسلامی را به نفع خود تعبیر و تفسیر میکنند. اما برای آن به بستر و چارچوب تاریخی این مفاهیم مذهبی توجه نمیشود و عنوان جهاد، جانشین «ماموریت » شده است. نمونههای زیادی از چنین تحولاتی در شیوهها، استراتژیها و برداشتها دیده میشود.
در این نکته اما گاهشمار ژیل کپل به مشکل بر میخورد. این آنالیز نکات مثبت زیادی را روشن میکند اما سادهانگاری است اگر آنها را از هم جدا بدانیم. با ادغام دایره خشونت اسلامگرایان تندرو به سه فاز مجزا، کپل مخاطرات اقدامات خشونتآمیز این دوره را به جنبش جهادی کاهش میدهد، در حالی که این گونه نیست.
تروریسم خودآموز
جهان امروز، میزبان صفوف مختلفی از نهضتهای اسلامی است که با ایدئولوژیها، اهداف و تاکتیکهای مختلف صفآرایی کردهاند. نمیتوان همه آنها را به چشم پدیدهای یکسان نگریست- تفاوتهای بارزی حتی میان القاعده و داعش وجود دارد که میتوان در فرصتی دیگر به آن پرداخت.
تغییر در استراتژی اقدامات خشونتآمیز بیش از آنکه به دلیل استدلالهای نظری و ایدئولوژیک باشد، ناشی از عملگرایی سیاسی یک گروه، و وجود قابلیتهای واقعی (یا فقدان آنها) است. اینکه تروریستها زمین بازیشان را عوض میکنند به علت شکستهای قبلی و موفقیتهای احتمالی آینده است. آنچه بیش از همه اخیرا به چشم میآید این است که: حالا اعمال خشونتآمیز تبدیل به وظیفه شرعی فرد شده است.
آغاز این قضیه به دهه ۸۰ میلادی برمیگردد که مفاهیم تحت تاثیر فتواها، ابن تمیّه از علمای مذهبی قرن سیزدهم میلادی و نظریات تجدیدنظرطلبانهی سید قطب بنیادگرای مصری قرار گرفتند. ایده جهاد به مثابه وظیفه فردی توسط عبدالله عزام، مجاهد فلسطینی که راهنمای اسامه بن لادن بود مطرح شد. او در بیانیه ۱۹۸۴ خود جهاد را بر هر فرد مسلمان واجب اعلام کرد.
محمد عبدالسلام فرج، از جنبش جهاد اسلامی مصر نیز در بیش از ۲۰۰۰ اثر خود بر واجب بودن جهاد تأکید کرده است. او میگوید که جهاد اصغر به شکل مبارزه مسلحانه میبایست در کنار اصول دین به عنوان اصل ششم اسلام تعریف شود و وظیفه شرعی همه مسلمانان باشد.
این ایده که خشونت مسلحانه به عنوان وظیفه شرعی واجب افراد جا بیفتد ابزار ارزشمندی در دست صاحبان قدرت است. آنها سالهاست که مجاهدین را از سراسر عالم به مکانهای مختلف، از افغانستان گرفته تا بوسنی و چچن و جاهای دیگر میفرستند. از این منظر، جهاد واجب، استراتژی جدیدی است که نتیجهاش را در حملات اخیر اروپا میتوانیم ببینیم. در واقع زمینی را که تصمیم گرفتهاند حالا در آن بازی کنند تغییر دادهاند.
پایان کار
اروپا شاهد افزایش نگرانکننده اقدامات خشونتآمیزی است که نه توسط خارجیها و غریبهها بلکه به دست شهروندان خودش صورت میگیرد. قضیه بمبگذار منچستر نیز نشان میدهد که زمین بازی چنین حملاتی تغییر کرده است. در این مورد، به لیبی که توسط یک دولت خشن و نا کارآمد اداره میشد و محیطاش برای شکلگیری گروهکهای افراطی مسلحانه مناسب بود اشاره میشود. چنین فضایی برای تعداد کمیاز تروریستهای بالقوه مناسب است تا تجربه کارکردن با انواع اسلحهها را تجربه کنند و درباره اقدامات شرارتآمیز بیاموزند.
اما این هم چیز جدیدی نیست. جنبشهای اسلامگرای مختلف از شکستهای خود در سالهای پیش آموختهاند که برای محافظت از خود و بقای ساختار متمرکز مبتنی بر سلسله مراتب خود، باید کار را طوری پیش ببرند که هیچ یک از «سلولها» با بدنه اصلی سازمان ارتباط مستقیم نداشته باشد.
السوری این موقعیت استراتژیک را چنین تعریف میکند: «اجرای این عملیات توسط افراد و سلولهایی در اینجا و آنجای جهان، بدون ارتباطی بین آنها، دستگاههای اطلاعاتی محلی و بینالمللی را سر در گم میکند. اگر یکی از اعضا دستگیر شود، اگر یکی از سلولها از بین برود، کل فعالیتهای عملیاتی آسیب نمیبیند و هیچ کس دیگری به آنها وصل نیست.»
اگر استراتژی اصلی در پس اقدامات خشونتآمیز و افراطی که در اروپا صورت میگیرد این است، پس سرویسهای امنیتی باید بدانند که نباید دنبال ساختارهای متمرکز فرماندهی این حملات بگردند چرا که یافتن آنها ساده نیست. اگر تروریسم اسلامی رادیکال واقعا جنبشی به راه انداخته باشد، مفهوم «جهاد فرسوده» که ژیل کِپِل از آن صحبت کرده به مشکل برمیخورد چرا که در یک زمین بازی جدید با افراد جدید، اشکال جدیدی جهت خرابکاری و اقدامات شرارتبار به وجود آمده است. مفاهیمی که آنها چند دهه پیش برای اقداماتشان استفاده میکردهاند، مدتهاست که در حال تغییر است.
*منبع: The Conversation
*ترجمه از کیهان لندن