عمری با کیهان: از کیهان بچه‌ها تا کیهان لندن

یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ برابر با ۱۸ ژوئن ۲۰۱۷


احمد رأفت – اولین مجله‌ای که در دست گرفتم، فکر کنم در سال دوم دبستان، «کیهان بچه‌ها» بود.

این اولین تماس و ارتباط من با یک رسانه بود، زمانی که هنوز روزنامه‌نگار شدن، هدف زندگی من نبود، اگرچه در طبقه دوم ساختمانی در خیابان انوشیروان دادگر تهران متولد شدم، که طبقه اول‌اش تحریریه یک هفته‌نامه بود. هفته‌نامه سیاسی «رأفت» که پدرم آن را منتشر می‌کرد.

احمد رأفت

توقیف این هفته‌نامه، زمانی که سه سال بیشتر نداشتم، فرصت نداد که اولین ارتباط من با یک رسانه، با نشریه‌ای باشد که متعلق به پدرم بود. کیهان بچه‌ها بود که تا سال آخر دبستان، مرا در طول هفته همراهی می‌کرد. در آن سال‌ها، هنوز تلویزیونی در کار نبود که در مقابل‌اش بنشینی و یکی دو ساعتی، بعد از مشق و درس، به قول پدرم «وقت را تلف کنی». تازه وقتی تلویزیون هم آمد، به خاطر قوانین سخت پدری، چند سال به طول انجامید تا پا به خانه ما بگذارد.

پدرم دورانی از زندگی‌اش روزنامه‌نگار بود و بنابراین روزنامه‌خوانی بخشی از وظایف روزانه اهل خانه به حساب می‌آمد. هنوز به خاطر دارم که دو روزنامه مهم عصر، کیهان و اطلاعات، کم و بیش با بازگشت من از مدرسه تحویل خانه داده می‌شد. دوچرخه‌سواری که این دو روزنامه را برای ما می‌آورد، در روزهای آفتابی آن را از زیر در به داخل حیاط می‌انداخت، و در روز‌های بارانی، زنگ می‌زد تا کسی آنها را تحویل بگیرد.

از کلاس هفتم، یا سال اول دبیرستان بود که کیهان بچه‌ها را ترک کردم. البته چند سال بعد که برای خواهرم می‌آوردند، هر هفته نگاهی به این یادگار دوران کودکی می‌انداختم. در دوران دبیرستان دیگر «روزنامه‌خوان» شده بودم. البته «مخفیانه». پدرم عادت‌های ویژه خودش را داشت. از جمله دوست نداشت روزنامه‌ای را در دست بگیرد که قبلا کسی آن را ورق زده باشد. پدرم اکثرا دیر به خانه می‌آمد و من هم نه وقت و نه حوصله صبر کردن داشتم که او اول روزنامه را بخواند و بعد من ورق بزنم. در اکثر موارد روی میز ناهار‌خوری روزنامه را باز می‌کردم، با دقت ورق می‌زدم که چروک نشود و بعد دوباره تا می‌کردم و روی میزی در راهرو می‌گذاشتم. چند باری که صفحه‌ای در اثر بی‌دقتی کمی مچاله شده بود، از ملوک خانم، که در خانه ما کار می‌کرد می‌خواستم روزنامه را اتو کند تا پدرمتوجه نشود که قبل از او کسی روزنامه‌هایش را ورق زده است.

پدرم با بنیانگذاران هر دو روزنامه مهم عصر تهران، دکتر مصباح‌زاده و آقای مسعودی، آشنایی و رفت و آمد داشت. با آقای مسعودی به نوعی نسبت خانوادگی هم داشتیم، ولی وقتی در کلاس هشتم یا نهم، که وارد تحریریه «روزنامه دیواری» مدرسه اندیشه شدم، مدرسه معروفی در تهران که توسط کشیش‌های ایتالیایی اداره می‌شد، و از پدرم خواستم امکان بازدید از روزنامه‌ای واقعی را برای من و دیگر اعضای تحریریه «روزنامه دیواری» جور کند، او کیهان را انتخاب کرد.

از دیدار از کیهان، در اواخر مهرماه، دو چیز را هنوز خوب به خاطر دارم. اول دیدن ماشین‌های چاپ بود که با سر و صدای بسیار در حرکت بودند، و دیگری عصرانه‌ای با دکتر مصباح‌زاده. آن عصرانه در حضور این مرد مهربان با جثه‌ای کوچک بود، که پدرم درباره او می‌گفت «مثل فلفل ریزه ولی عجیب تنده». همین بازدید و عصرانه حکایت از توجه دکتر مصباح‌زاده به جزییات داشت. عصرانه‌ای با بیسکویت‌های ویتانا و شیرکاکائو سردی که یک شرکت لبنیات به تازگی روانه بازار کرده بود.

از آن سال‌ها تا امروز که با کیهان لندن همکاری دارم، رابطه من با این رسانه هرگز قطع نشد، و با فراز و نشیب‌هایش ادامه یافت.

تا زمانی که برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم، کیهان همواره ساعتی از زندگی روزانه مرا پر می‌کرد. در سال‌های تحصیل در ایتالیا و آلمان، این رابطه قطع نشد ولی از حالت روزانه درآمد. کیهان و اطلاعات را با تاخیر و به صورت بسته‌های هفتگی دریافت می‌کردم. هنوز اینترنتی در کار نبود و این تنها راه برای باخبر شدن بود از آنچه در ایران می‌گذشت.

دکتر مصطفی مصباح زاده

انقلاب شد و دکتر مصباح زاده، چنانکه خودش بعد‌ها در یکی از ملاقات‌هایی که با ایشان در پاریس داشتم گفت، «مجبور به ترک کیهان و کیهانی‌ها» شد. سال ۱۹۸۱ برای همکاری با دکتر علی امینی، که «جبهه نجات» را راه‌اندازی کرده بود، یک سال به پاریس رفتم. در آن سال حداقل هفته‌ای دو سه بار  دکتر مصباح زاده را در دفتر دکتر امینی، یا در کافه‌ای در نزدیکی پورت مایو می‌دیدم. با وجود اینکه تجربه من در مقلیسه با تجربه ایشان، بیشتر به صفر نزدیک بود، ولی هرگز این تفاوت را در دیدار‌ها و گفتگو‌ها حس نکردم.

تا سرانجام  نوبت به کیهان لندن رسید. چند هفته‌ای از راه‌اندازی آن نگذشته بود که به دعوت بنیان‌گذار این کیهان در لندن و آن کیهان در تهران، به پایتخت بریتانیا رفتم. اگرچه من در یک رسانه‌ اسپانیایی به عنوان گزارشگر در ایتالیا آغاز به کار کرده بودم ولی با کمال میل دعوت دکتر مصباح زاده برای همکاری با کیهان لندن را پذیرفتم. هم گزارش می‌فرستادم و مقالات مهم را ترجمه می‌کردم و هم برای این رسانه جدید، که آن زمان تنها رسانه فارسی‌زبان غیرحزبی در خارج از کشور بود، آبونمان جمع می‌کردم. البته این همکاری به دلایلی، از جمله ارتقاء مسئولیت من در رسانه‌ای که تمام وقت در آن کار می‌کردم، پایان یافت. از آن پس تا زمانی که انتشار کیهان لندن به صورت چاپی متوقف شد، هر هفته آن را دریافت کردم. نسخه‌ای که بازهم قبل از خودم می‌بایستی توسط پدر، تا زمانی که در میان ما بود، ورق بخورد.

پایان این همکاری، البته قطع رابطه با دکتر مصباح زاده نبود. در هر سفری به پاریس، تا زمانی که در قید حیات بودند، و اگر در شهر بودند، حداقل یک قهوه در پورت مایو نصیب من می‌شد. پیشنهاد بازگشت به همکاری با کیهان لندن، بدون شک پیشنهادی بود که به چندین دلیل، از جمله احترام به خاطره مردی که نقش اول را در مدرن‌سازی رسانه‌ها در ایران ایفا کرد، نمی توانستم نپذیرم.

[کیهان لندن شماره ۱۱۵]

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=78811

2 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    یاد دکتر مصباح زاده در دنیای مطبوعات ماندنی وجاوید است. بسیار بجاست که همکاران و آشنایان او خاطراتشان رابنویسند وکیهان لندن آنهارا در کتابی بیاد آن شخصیت با ارزش، منتشر کند

  2. ناشناس

    جناب آقای رأفت با آرزوی طول عمر برای شما، امیدوارم که هم چنان روشنگر راه باشید.

Comments are closed.