در پاییز سال ۱۹۹۷ میلادی برابر با ۱۳۷۷ خورشیدی صدرالدین الهی، روزنامهنگار پیشکسوت ایران، در یک گفتگوی کتبی با مصطفی مصباحزاده پرسش هایی را با او درباره کیهان و همچنین برخی مسایل دوران پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی در میان گذاشت.
*****
-بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و به ویژه بعد از رفراندوم ۱۳۴۱ کیهان درعین آنکه یک روزنامه قانونی و مورد قبول دولت بود در بسیاری از مواقع سیاستی تندروتر از سیاست روزنامه رقیب یعنی اطلاعات در پیش میگرفت به نحوی که گروهی آن رانشریهای چپرو و حتّی «تودهای» وپایگاه تودهایها [حزب توده ایران] قلمداد میکردند؛ دراین باره چه میگوئید؟
دکتر مصباحزاده: : در این سؤال دو مطلب عنوان شده است. یکی اینکه کیهان پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و به ویژه پس از رفراندوم ۱۳۴۱ سیاستی تندروتر از دولت پیش گرفت. دیگر اینکه گروهی کیهان را چپرو و حتی تودهای قلمداد میکردند. این یک حقیقتی است که کیهان تندرو بود ولی این تندروی در سال ۱۳۳۲ یا۱۳۴۱ آغاز نشد. کیهان از روز انتشار یک روزنامه تندرو بود و اگر درسال ۱۳۴۱ تندروتر شد بسیار طبیعی بود. شما اگر سرمقاله اولین شماره کیهان را بخوانید ملاحظه میکنید آنچه ما آن روز مینوشتیم و میخواستیم همان اصولی بود که بعدها در رفراندوم مطرح شد مانند مبارزه با بیسوادی، الغاء رژیم ارباب- رعیتی، تساوی حقوق زن و مرد، سهیم کردن کارگران در سود واحدهای تولیدی. اجرای چنین اصلاحاتی خواسته بیست ساله ما بود. بنابراین کیهان میبایستی تندتر از پیش از این اصول دفاع میکرد و قلم میزد. البته از آغاز انتشار کیهان ما هم تندرو بودیم و هم چپرو اما کدام چپ؟ چپ ملی، نه چپ وابسته. کیهان هیچ زمانی به قدرت خارجی وابسته نبود و از آن دستور نمیگرفت. کیهان صدای مردم ایران بود و بهترین گواه استقبالی بود که مردم در طول انتشار از این روزنامه کردند.
امّا اینکه کیهان را پایگاه تودهایها قلمداد کردهاند تصور میکنم اشارهای به سال ۱۳۵۷ و بحران انقلاب باشد، چه پیش از این تاریخ ما هیچگاه مشکلی از لحاظ وجودعناصر وابسته در تحریریه کیهان نداشتیم و جز درچند مورد معدود که مقامات امنیتی خود رأساً اقدام کردند و عواملی را که گمان میبردند با تشکیلات سیاسی خاصی کار میکنند دستگیر نمودند، کیهان هیچ گاه تحت نفوذ تودهایها نبود. این تنها درجریان اوجگیری انقلاب بود که در مؤسسه کیهان هم مانند سایر ادارات و مؤسسات ملی و دولتی عوامل اسلامی و تودهای و چپی خود را کاملاً نشان دادند و البته دراین زمان دیگر کاری از دست کسی ساخته نبود.
رستاخیز کیهانی
-در سالهای ۴۰-۳۸ شما درکیهان جنبشی به نام «نهضت رستاخیز» ایجاد کردید که از جهت سازمانی و تشکیلاتی بیشتر به یک حزب سیاسی میمانست در حالی که ظاهر فرهنگی داشت. درهمین حال اقدام به ایجاد تالاری در کیهان کردید که درآن مردمان و شاکیان از هرطبقه و صنف جمع میشدند و مشکلات خود را مطرح میکردند و روز بعد صفحات کیهان منعکس کننده این نارضایتیها بود. شما سرود رستاخیز درست کردید. نشان رستاخیز درست کردید. حتی شایع شد که نخست وزیر آینده خواهید بود. در مقایسه با رستاخیز کیهان درباره «حزب رستاخیز»ی که در پایان دوران پادشاه درگذشته ایران درست شد چه فکر میکنید؟
دکتر مصباحزاده: «جنبش رستاخیز ملی» به مناسبت بیستمین سال انتشار کیهان به وجود آمد. رستاخیز ملی به ظاهر یک جنبش ملی و اجتماعی بود ولی درحقیقت یک حزب سیاسی بود. اصول رستاخیز ملی همان خواستههای ما بود که در اولین سرمقاله کیهان بیست سال پیش [از آن] منتشر شد. شعار رستاخیز ملی عبارت بود از فکر نو، راه نو، ایران نو. مردم نشان رستاخیز را که عبارت بود ازنقشه ایران و پرچم ایران به سینه میزدند و سرود آن را با آهنگ و بلند میخواندند. کانونهای رستاخیز در تمام شهرها و دهات برای پیشبرد اصول رستاخیز ملی از هیچ کوششی فروگذار نمیکردند. در هر شهر یا روستایی کانون رستاخیز از یک مالک، یک بازرگان، یک کشاورز، یک کارگر و یک دبیر یا آموزگار و یک روحانی تشکیل میشد. ناگفته نماند که خود مردم محل اعضای کانون را انتخاب میکردند.
یک سال از عمر رستاخیز نگذشته بود که در همه جای کشور از شهر و روستا صحبت از آن بود. در یکی از این روزهای پُر سر و صدای رستاخیز، علم نخست وزیرتلفن کرد و گفت: «ارباب (مقصودش اعلیحضرت بود) امر فرمودهاند هفتهای یک بار شرفیاب شوید و از تشریفات به شما خبر خواهند داد.»
در اولین شرفیابی شاهنشاه فرمودند: «این رستاخیز چیه که این همه سر و صدا راه انداخته است؟ هزینه این تظاهرات و مجالس سخنرانی و مهمانیها و طاق نصرتها را کی میدهد؟» عرض کردم: «مردم» فرمودند: «مردم؟ همین مردم عادی؟» خدمتشان عرض کردم بله، همین مردم عادی. شاهنشاه سکوت کردند و ژستی گرفتند که معنای آن این بود «من که باور نمیکنم، غیر ممکن است». برای اینکه شاهنشاه را مطمئن کنم عرض کردم اگر اجازه فرمایید چند تن از شخصیتهای مورد اعتماد را مأمور بفرمایید به این موضوع رسیدگی کنند و گزارشی حضورتان تقدیم نمایند. در پایان شرفیابی خواستند که اساسنامه رستاخیز را حضورشان ببرم.
پس از شرفیابی حضور شاهنشاه خبردار شدم دربار از وزارت فرهنگ و هنر خواسته است که عکسها و فیلمهایی که از اجتماعات و تظاهرات مردم در مراسم رستاخیز در تهران و شهرستانها برداشته شده است به دربار بفرستد. این خبرحکایت از این میکرد که شاهنشاه به جنبش رستاخیز علاقه پیدا کردهاند و میخواهند ازکم و کیف آن بیشتر خبردار شوند.
در یکی از این شرفیابیها سؤال فرمودند «آیا خارجیها با شما تماسی گرفتهاند؟» خدمتشان عرض کردم آنها با ما تماس نگرفتهاند، ما با آنها تماس گرفتهایم. به این معنی که یک شب از تمام سفرا و وزرای مختار دعوت کردم و درآن مهمانی فیلمهای رستاخیز را نشان دادیم. تماشای این فیلمها آنقدر برای این خارجیها جالب بود که میخواستند بار دیگر فیلمها را ببینند.
کم کم محافل سیاسی از شرفیابیهای مرتب من خبردار شده بودند و برای خودشان تصوراتی میکردند و حدسهایی میزدند. شایع شده بود که جنبش رستاخیز ملی حزب میشود و من هم نخست وزیر آینده خواهم بود حتی از وزرای دولت نام میبردند و حدسهایی میزدند.
چون از احتمال نخست وزیری من سخن به میان آمد باید این حقیقت را بگویم که در سالهای اول انتشار کیهان بدم نمیآمد که وکیل و یک روزی هم وزیر شوم. ولی هرچه زمان میگذشت و کیهان بزرگ و بزرگتر میشد این میل و علاقه من به کار وکالت و سناتوری و وزارت کمتر میشد. کار به جایی رسید که مجلس و سنا را فراموش کردم و در جلسات آن شرکت نمیکردم. در هر جلسه مجلس و بعد در سنا اسم من اولین اسم در صورت غایبین بی اجازه بود که در صورت جلسه مجلس و سنا خوانده میشد.
«امپراتوری کیهان» و «جنبش رستاخیز»
حالا کیهان آنقدر توسعه یافته بود که از آن به عنوان اولین گروه مطبوعاتی و انتشاراتی خاورمیانه یاد میشد. خبرنگاران و روزنامهنگاران خارجی کیهان را «امپراتوری کیهان» میخواندند. تعداد کسانی که در آن زمان در کیهان کار میکردند از مرز هزار گذشته بود و مدیریت تمام وقت مرا لازم داشت. به همین جهت من وقت اینکه به کار «رستاخیز» برسم نداشتم چون «رستاخیز» درآن زمان غولی شده بود و همه کشور را فرا گرفته بود. از همین رو، در جستجوی یک شخصیت تحصیلکرده جوان و از همه مهمتر از خانواده اصیل و نجیب ایرانی بودم که کار رستاخیز را به او واگذار کنم؛ کسی که شاهنشاه اورا بشناسد و به او اعتماد داشته باشد. این موضوع را با چند تن از دوستان نزدیک در میان گذاشته بودم تا اشخاص را به من معرفی کنند و از بین آنها یکی را انتخاب کنم و به عرض شاهنشاه برسانم. روزی این موضوع را با یکی از دوستان و دانشجوی قدیم خودم آقای قاسم لاجوردی در میان گذاشتم و او از آقای دکتر جمشید آموزگار اسم برد. این پیشنهاد به دلم نشست دیدم آقای دکتر آموزگار فرزند حبیبالله آموزگار است از خانوادهای اصیل و فرهنگی، جوان و تحصیلکرده و خوشنام که به درد رستاخیز میخورد. ضمناً مطمئن بودم که وقتی به عرض شاهنشاه میرسانم تأیید خواهند فرمود.
قرار شد موضوع را با آقای دکتر آموزگار در میان بگذارد و اگر اظهار علاقه و تمایل کرد با او ملاقات کنم. پس از چند روز آقای لاجوردی به من خبرداد که با آقای دکتر آموزگار بطور مختصر صحبتی کرده است و پیشنهاد کرد روزی به منزل ایشان بروم و در آنجا آقای دکتر آموزگار را ببینم و ایشان را در جریان کار رستاخیز قرار دهم. من آن روز به منزل آقای لاجوردی رفتم و آقای دکتر آموزگار را ملاقات کردم. ضمناً پرونده رستاخیز و عکسها و فیلمها را نیز همراه برده بودم که آقای دکتر آموزگار همه چیز را ببیند. جلسه آن روز ما چند ساعت طول کشید و آقای دکتر آموزگار همه را دیدند. دکتر آموزگار از دیدن فیلمها خیلی تحت تأثیر قرارگرفته بود. چون باورکردنی نبود که هزاران نفر در این مراسم به پای خودشان بیایند و در این مراسم که در همه ایران برپا میشد شرکت کنند.
از جمله سؤالاتی که درآن جلسه مطرح شد این بود که هزینه این جنبش چگونه تأمین میشود. وقتی پاسخ دادم خود مردم محل هزینه این مراسم را تأمین میکنند و هیچ مقام دولتی دیناری کمک نمیکند، دکتر آموزگار بسیار تعجب کرد و در فکر فرو رفت. همه دنبال این بودند که ببینند سرنخ کجاست. پس از آن جلسه دیگر خبری از دکتر آموزگار نشد ولی از حق نباید گذشت که بسیار از جنبش رستاخیز تجلیل کرد، مثل اینکه میدانست ده دوازده سال دیگر با پای خودش به سراغ رستاخیزخواهد رفت و راه گریز هم نخواهد داشت. دکتر آموزگار ابتدا رئیس هیئت اجرائیه حزب رستاخیز شد و طولی نکشید که رهبر جناح پیشرو، سپس دبیرکل حزب، و بعد هم نخست وزیر شد. این را میگویند سرنوشت.
در هر شرفیابی، شاهنشاه سؤالات تازهای میفرمودند که پاسخ عرض میکردم و ایشان را بیشتر در جریان رستاخیز قرار میدادم از جمله درباره کانونهای رستاخیز و وظایف و ارتباط آنها با یکدیگر و با کیهان سؤالاتی میفرمودند که جواب عرض میکردم. شاهنشاه مقصودشان از این سؤالات این بود که آیا سرنخ دست کیهان است و به عبارت دیگر دست من است یا دست سازمان یا افراد دیگری. بدون اینکه اشارهای بفرمایند میخواستند بدانند و مطمئن شوند که سرنخ دست افراد مشکوک و مخصوصاً خارجیها نباشد.
رسم بر این بود که هر هفته از دربار خبر میدادند چه روز و چه ساعتی باید شرفیاب شوم. پس از چند شرفیابی چون دیگر از دربار خبری نشد فهمیدم که دیگر شرفیابی ندارم ولی از اینکه از نظریات شاهنشاه درباره مسائل مملکتی آگاه شده بودم و مخصوصاً از اینکه فرصت یافته بودم که به سؤالات شاهنشاه درباره جنبش رستاخیز ملی پاسخ عرض کنم بسیار خوشحال و راضی بودم.
در آن روزها من قراری داشتم با علم نخست وزیر که بروم و ناهار با ایشان صرف کنم. یک روز قبل از آن حسنعلی منصور نخست وزیر شده بود. علم به من خبر داد که به جای نخست وزیری به منزلش بروم. در آن روز سر میز ناهار علم به من گفت: «نخست وزیری از بیخ گوشات پرید.» گفتم قرار نبود که من نخست وزیر بشوم تا از بیخ گوشام بپرد. علم گفت: «شاهنشاه میخواستند بین حسنعلی منصور و شما یکی را انتخاب کنند و به همین جهت بود که شما و منصور چند هفته شرفیاب میشدید.» از علم پرسیدم «چرا نخست وزیری از بیخ گوشام پرید و توی گوشام نرفت؟» علم خندید و گفت: «علت آن جنبش رستاخیز ملی خودتان است. شما یک جنبش فراگیر به راه انداختید. این جنبش اساسنامه دارد و شعار دارد و سرود و پرچم و نشان دارد ولی در هیچ یک از این اصول و شعارها اشارهای به شاه مملکت که بانی و مبتکر این اصول انقلاب است اصلاً نشده. کسی که میخواهد نخست وزیر بشود باید به شاه مملکت احترام بگذارد و رضایت او را به دست آورد. شما بطور کلی این موضوع را نادیده گرفتهاید.»
گفته علم هم درست بود و هم نبود. درست بود برای اینکه همیشه رسم بر این بود که هر اقدام مثبت و مفیدی که صورت میگرفت به شکلی نام شاهنشاه در آن برده شود. بنابراین در جنبش رستاخیز ملی که سراسر کشور را فرا گرفته بود و صحبت از اصلاحات بزرگ و مفید برای کشور میرفت چطور ممکن بود که حتی اشارهای هم به نام شاه نشود. درست نبود برای آنکه اگر ما نام شاه را در اصول و یا در سرود و شعارهای رستاخیز میآوردیم همه تصور میکردند این جنبش هم مانند سایرجنبشها دولتی است و دولت هزینه آن را تأمین میکند. نتیجه این میشد که کسی سراغ ما نیاید و ما نمیتوانستیم تظاهرات پنج هزار و ده هزار نفری در شهرها داشته باشیم و مردم هم برای تأمین هزینههای رستاخیز دیناری که نمیدادند هیچ حتی توقع داشتند که ما به هر شرکتکننده مبلغی هم دستی بدهیم.
پس از اینکه حسنعلی منصور نخست وزیر شد درهمان روزهای اول به دیدن من آمد و همکاری کیهان را با دولت میخواست و میگفت راه کیهان و گروه مترقی و جنبش رستاخیز ملی و دولت همه یکی است و ما همه باید برای به ثمر رساندن اصول انقلاب همکاری داشته باشیم. پاسخ من این بود که تردیدی نیست که ما همه باید همکاری کنیم ولی توجه داشته باشید که کیهان بیست سال است که در این راه قدم برمیدارد. سرمقاله شماره اول کیهان گواه بر این حقیقت است. آنچه کیهان آن روز نوشت خواستههای شاهنشاه در آغاز سلطنتشان بود و امروز هم پس از گذشتن بیست سال همان خواستهها اصول منشور انقلاب شاه و مردم است. ولی توجه داشته باشید که اگر امروز میتوان به راحتی و بدون مشکلی از این اصول اسم برد و آنها را یکی بعد از دیگری انجام داد بیست سال پیش بسیار مشکل و غیر قابل تصور بود ولی ما خواستیم و نوشتیم و به آرزوی خودمان که همان آرزوهای شاهنشاه بود رسیدیم. به عبارت دیگر انقلاب بیست سال پیش آغاز گردید و امروز به نتیجه رسید. البته من به نخست وزیر وعده همکاری دادم و بسیار هم خوشوقت شد.
ولی وقتی اظهار داشت اگر این همکاری ما ادامه داشته باشد در موقع انتخابات میتوانیم کرسیهای وکالت را بین گروه مترقی و رستاخیز ملی تقسیم کنیم و سپس در دولت هم نمایندگان رستاخیز باشند و هم نمایندگان گروه مترقی، من ضمن تشکر از حسن نیت نخست وزیر، آب پاکی را روی دستش ریختم و گفتم جنبش رستاخیز هنوز زود است که به حزب تبدیل شود.
نخست وزیر که ساختمان کیهان را ندیده بود از تأسیسات آن بازدید کوتاهی کرد. جالب این بود که از هر جا که میگذشت اصول و شعارهای رستاخیز را به چشم میدید که به در و دیوار ساختمان نوشته شده است مخصوصاً این دوبیت از سرود رستاخیز را بسیار پسندید و یادداشت کرد:
ای برزگر، روزگار تو شد
این روزگار رستاخیز
ای کارگر، دست و بازوی تو شد
یار رستاخیز
تقلید رستاخیز کیهان با „حزب ایران نوین»
از این ملاقات پی بردم که نخست وزیر متوجه شده است که با صد یا دویست تحصیلکرده نمیتواند بار سنگین انقلاب شاه و مردم را به دوش بکشد و از همین رو فکر کرده که بهترین راه این است که با جنبش رستاخیز روی هم بریزد تا دولت پایه حزبی و مردمی پیدا کند. نخست وزیر تصور نمیکرد که از من جواب منفی بشنود. به هر حال، کیهان را با ناراحتی بسیار ترک کرد. ولی میدانستم که او گزارش ملاقات را به عرض شاهنشاه خواهد رساند. مترصد بودم ببینم چه پیش خواهد آمد. کم کم زمزمه تبدیل کانون مترقی به حزب از گوشه و کنار و حتی از زبان اعضای کانون شنیده میشد و طولی نکشید که «حزب ایران نوین» تأسیس گردید. تفاوت بین «رستاخیز ملی» و «حزب ایران نوین» بیشتر از این جهت بود که اولی چند ساله و مردمی بود و دومی حزب یک شبه و دولتی. تفاوت سومی هم وجود داشت: جنبش رستاخیز متکی به کمک بسیار محدود مردم بود در صورتی که «حزب ایران نوین» بودجهای نامحدود داشت و از نفوذ و امکانات دولت نیز در سراسر کشور بهره میبرد.
با این تفاوتها که وجود داشت باز ما آماده بودیم که راه خودمان را ادامه دهیم و رستاخیز ملی را مردمیتر سازیم ولی پس از چندی با جریان تازهای روبرو شدیم. در سخنرانیها آن قدر نام شاهنشاه را میبردند و زندهباد شاه میگفتند و کف میزدند که سخنرانیها تحت الشعاع شعارها قرار میگرفت. مانند این بود که جمعیتی را آوردهاند که فقط فریاد کنند «زندهباد شاه، شاه، شاه.» تملق و چاپلوسی را به حد کمال رسانده بودند. این زیادهرویها و تملقگوییهای «حزب ایران نوین» دردسری برای جنبش رستاخیز شد. از مقامات امنیتی به ما مراجعه کردند که علت اینکه در تظاهرات رستاخیز مانند تظاهرات „حزب ایران نوین» شعار زندهباد شاه را تکرار نمیکنیم و فقط به یک بار اکتفا میکنیم چیست. ما نتوانستیم به این مقامات بفهمانیم که تمام اصول رستاخیز و همه این سخنرانیها و تظاهرات درباره انقلاب شاه و مردم است که از بیست سال پیش توسط کیهان شروع شده و بیست سال هم است، یعنی از اولین روز انتشار کیهان، که ما درباره همین اصول نوشتهایم و بازهم خواهیم نوشت.
ولی مقامات امنیتی از ما میخواستند که به جای یک بار چندین بار اسم شاه برده شود و برای هر بار مردم شرکتکننده چندین بار زندهباد شاه، شاه، شاه بگویند. آنها از ما انتظار داشتند که بیشتر وقتِ سخنران به «زندهباد شاه» اختصاص داده شود تا به اصل سخنرانی. این خواسته مأموران همان چیزی بود که ما از آن فرار میکردیم، نه برای اینکه از بردن نام شاهنشاه بیم داشتیم، بلکه از آن رو که اگر این کار را میکردیم مردم تصور میکردند جنبش ما یک حرکت دولتی است و در نتیجه موفقیتهایی که به دست آورده بودیم باطل میشد.
به هر حال، دخالت مأموران ادامه پیدا کرد و کار به جایی رسید که مأموران در تظاهراتی که در تهران برپا میشد نیز دخالت و کارشکنی میکردند. برای اینکه کار به زد و خورد و پیشآمدهای دیگر نرسد جلسهای با شرکت نمایندگان کانونهای رستاخیز ترتیب دادیم و موضوع را مطرح کردیم و به این نتیجه رسیدیم که باید تا آنجا که ممکن است تعداد سخنرانیها را کم کنیم و تظاهرات برپا نکنیم و بیشتر به انجام مسابقات ورزشی اکتفا کنیم و همین برنامه اجرا شد.
بعدها متوجه شدم که اگر ما به برگزاری تظاهرات ادامه میدادیم با مشکلات و کارشکنیهای فراوانی مواجه میشدیم که نه تنها جنبش رستاخیز را متلاشی میساخت، کیهان را هم تهدید میکرد. البته من به روی خودم نمیآوردم ولی خوب میدانستم که در پشت پرده عامل اصلی این کارشکنیها نخست وزیر و «حزب ایران نوین» است. آنها با تمام امکانات مالی و دولتی که در اختیار داشتند نمیتوانستند تظاهراتی مانند تظاهرات رستاخیز ملی برپا کنند.
تصور میکنم که حزب دولتی ایران نوین برای ده سال در سراسر کشور یکّهتاز بود ولی حتّی با بودجه کلانی که در اختیار داشت نتوانست تظاهراتی مانند تظاهرات جنبش رستاخیز ملی ترتیب دهد که مردم خودشان با پای خود و با عشق و علاقه به ایران در تظاهرات شرکت کنند و از دل شعار بدهند و کف بزنند و پاینده ایران بگویند. بیشتر کسانی که عضویت حزب دولتی ایران نوین را میپذیرفتند کسانی بودند که دنبال مقام یا نفوذ و یا پول بودند. در جنبش رستاخیز ملی خبری از مقام و پول و نفوذ نبود. درجنبش رستاخیز همه با صدای بلند میخواندند:
ای هم وطن برخیز این زمان
تا گردد آباد کشور ایران
با عشق ایران برپا خیز
با پرچم این رستاخیز
مردم در تالار کیهان
در مورد تالار کیهان و ارتباط آن با جنبش رستاخیز ملی باید توضیح بدهم که در آغاز تالار کیهان اختصاص به پذیرایی از مهمانان کیهان داشت. بعدها که کیهان توسعه یافت مراجعهکنندگان نیز در تالار کیهان پذیرایی میشدند و نویسندگان و خبرنگاران به دیدن آنها میرفتند و مطالب آنان را برای چاپ در ان یا نشریات دیگر یادداشت میکردند.
بیشتر مراجعهکنندگان اعضای انجمنهای محلی و کارمندان دولت یا بخش خصوصی، ورزشکاران، فرهنگیان و هنرمندان و بازاریان بودند. تالار کیهان پیش ازجنبش رستاخیز ملی ساخته شده بود. البته پس از اینکه رستاخیز ملی فعالیتهای خود را شروع کرد برای انجام برخی مراسم از تالار کیهان هم استفاده میشد. رفت و آمد به تالار کیهان روز به روز توسعه مییافت. آمار ماهانه نشان میداد بطور متوسط روزی بیش از صد نفر در تالار پذیرایی میشدند.
این رفت و آمدها از لحاظ روابط عمومی نیز برای کیهان مفید بود زیرا کسانی که به تالار کیهان میآمدند قسمتهای مختلف مؤسسه را نیز میدیدند و مشاهدات خود را برای دوستان و آشنایان حکایت میکردند. همچنین رسم بر این شده بود که هر وقت سمیناری یا کنفرانسی در تهران تشکیل میشد نمایندگانی که چه از خارج و چه از شهرستانها به تهران میآمدند یک روز مهمان کیهان بودند و پس از صرف ناهار یا شام از کیهان بازدید میکردند و فیلمهای کیهان و رستاخیز ملی را مشاهده میکردند و با خاطره خوبی کیهان را ترک میکردند. خبرنگاران و نویسندگان کیهان نیز با استفاده از فرصت پرسشهای خود را با مهمانان در میان میگذاشتند و یا به آنها توضیح میدادند و به این ترتیب آشنایی بسیار نزدیکی بین بازدیدکنندگان و کیهانیها ایجاد میشد.
«حزب رستاخیز»
و امّا در مورد حزبی که به همین نام رستاخیز در پایان دوران پادشاه درست شد. در اسفند ماه ۱۳۵۳ از وزارت دربار به من اطلاع دادند که روز یازدهم همان ماه، ساعت چهار بعد از ظهر، به کاخ نیاوران بروم و در جلسهای که در حضور شاهنشاه تشکیل میشود شرکت کنم. آن روز سرساعت ۴ بعد ازظهر به کاخ نیاوران رفتم دیدم بسیاری از شخصیتهای مملکتی مانند نخست وزیر، رؤسای مجلسین، عدهای از وزراء و نمایندگان مجلس سنا و شورای ملی و مدیران روزنامهها و همچنین خبرنگاران وعکاسان روزنامههای داخلی و خارجی نیز حضور دارند. علاوه براین، دوربینهای تلویزیون و دستگاههای رادیو در سالن نصب شده بود تا بیانات شاهنشاه در سراسر کشور پخش شود. حدس زدم که باید خبر مهمی باشد. سر ساعت ۴ بعد از ظهر رئیس تشریفات دربار تشریففرمایی شاهنشاه را اعلام نمود و شاهنشاه تشریففرما شدند و پشت میکروفون قرار گرفتند. شاهنشاه ابتدا درباره اوضاع آشفته ایران قبل از سلسله پهلوی و از پیشرفتهای کشور در زمان سلطنت رضاشاه و در دوره سلطنت خودشان که مخصوصاً در اثر انقلاب شاه و مردم نصیب مردم ایران شده است بیاناتی فرمودند.
قسمت دوم بیانات شاهنشاه بسیار بسیار مهم بود و به نظر میآمد که آنچه قبلاً فرموده بودند مقدمهای بود برای اعلام آن تصمیم مهمی که اتخاذ فرموده بودند. آن تصمیم این بود به زبان شاهنشاه: من به کسانی که به قانون اساسی- نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند- ما امروز این پیشنهاد را میکنیم. ما امروز یک تشکیلات جدید سیاسی را پایهگذاری میکنیم و اسمش را هم بد نیست بگذاریم رستاخیز ایران یا رستاخیز ملی، ببینید چنین سابقهای بوده یا نبوده یکی از این اسمها را انتخاب میکنیم به شرطی که اشکالات حقوقی یا قانونی نداشته باشد.
از اینکه شاهنشاه اسم «رستاخیزملی» رابرای حزب جدید انتخاب فرمودند یکّه خوردم و هاج و واج ماندم؛ پیش خود میگفتم مگر ممکن است که شاهنشاه پس از ده دوازده سال هنوز اسم رستاخیز ملی را به خاطر داشته باشند و آن را مناسبترین اسم برای حزب جدید بدانند؟ همچنین از خودم میپرسیدم چرا شاهنشاه آن روزی که رستاخیز ملی تمام ایران را فرا گرفته بود و اسمیهم از «حزب ایران نوین» نبود این تصمیم را اتخاذ نفرمودند؟ تصمیم داشتم در یکی از شرفیابیها این سؤال را مطرح کنم ولی موقعیت اجازه نداد و هنوز هم که این خاطره را مینویسم این سؤال برای من مطرح است.
من از شرفیابی آن روز هم خوشحال بودم و هم بسیار متأسف و ناراحت. خوشحال بودم که دیدم پس از ده دوازده سال که از جنبش رستاخیز ملی گذشته بود شاهنشاه فعالیتهای ما را تایید فرمودند و با انحلال دو حزب دیگر نسبت به هر دو حزب که به دست دولت و با بودجه دولت اداره میشد عدم رضایت خود را اعلام فرمودند. امّا ناراحت و متأثر بودم زیرا میدیدم که این حزب سرنوشتی مانند سایر احزاب دولتی خواهد داشت و طولی نخواهد کشید که از بین خواهد رفت. حزب باید به دست مردم و برای مردم درست شود. جنبش رستاخیز ملی کیهان جز این هدفی نداشت.
-آیا در اموری مانند انتخاب وزیران، طرحهای مهم مملکتی مورد مشورت شاه یا لااقل نخست وزیران او قرار میگرفتید؟
دکتر مصباحزاده: در یکی دو سال اول انتشار کیهان دولتها میآمدند و میرفتند و به ما کاری نداشتند ولی ما با آنها کار داشتیم. شمارهای از کیهان نبود که در آن چند مقاله انتقادی از دولت نداشته باشیم. طولی نکشید که کیهان به عنوان یک روزنامه سیاسی و با نفوذ و مترقی شناخته شد و در محافل سیاسی چپ و راست مطرح شد. علاوه بر این، تیراژ روزنامه به سرعت بالا میرفت و همه جا صحبت از آن بود. کم کم دولتها به سراغ ما میآمدند و سعی میکردند که همکاری کیهان را جلب کنند. ولی ما نمیتوانستیم دربست و کورکورانه از آنها حمایت کنیم. کیهان اهداف و برنامههایی داشت. هر دولتی که در راه کیهان قدم برمیداشت و یکی از خواستههای ما را انجام میداد ما از آن دولت در آن مورد خاص پشتیبانی میکردیم ولی اگر فردای آن روز همان دولت اقدامی میکرد که ما آن را تایید نمیکردیم مقاله یا مقالاتی در مخالفت با دولت در آن مورد خاص مینوشتیم. به همین جهت از هیچ نخست وزیری نمیتوانستیم دربست و در همه موارد پشتیبانی کنیم. طبیعی بود که آن نخست وزیر هم علاقهای نداشت که درباره انتخاب وزیران طرحهای مملکتی با ما مشورت کند و نظر ما را بخواهد.
امّا در مورد شاهنشاه این طور نبود. ایشان کیهان را مرتب میخواند. ما هم از نظریات ایشان آگاه بودیم. خواستههای ایشان همان خواستههای ما بود و در همان راه قدم بر میداشتیم. اگر هم مطلبی در کیهان چاپ میشد که موجب ناراحتی شاهنشاه میشد با توضیحاتی که داده میشد مرتفع میگردید. این اتفاق و سوء تفاهم در سالهای اول کیهان به ندرت اتفاق میافتاد ولی در سالهای بعد نظایر زیادی داشت، اگر برنامهای مطرح میشد که با سنّت و یا ساختار فرهنگی- اجتماعی کشور، یا خواستهای رهبران مذهبی تضاد داشت (فرضاً اصلاحات ارضی، حق رای زنان یا تغییر تقویم).
-آیا شما قبلاً در جریان قرار میگرفتید و زمینهسازی میکردید یا اینکه کیهان و شما هم مثل دیگر مردم همان روز از رادیو و خبرنگاران خود خبر را میشنیدید و درباره چگونگی برخورد با موضوع تصمیم میگرفتید و مشورت میکردید؟
دکتر مصباحزاده: به ندرت اتفاق میافتاد برنامهای مطرح باشد و ما از آن اطلاع قبلی نداشته باشیم و اگر چنین اتفاقی میافتاد بیشتر اوقات کوتاهی و غفلت از خود ما بود. اما در چند مورد که اسم بردهاید مانند اصلاحات ارضی و حق رای زنان، ما روزشماری میکردیم که هرچه زودتر این لوایح تصویب شود؛ این اصلاحات از خواستهای اولیه کیهان بود و از مدتها پیش از کم و کیف آن آگاه بودیم. امّا در مورد تغییر تقویم ما اطلاع قبلی نداشتیم و با انتشار خبر از آن آگاه شدیم. روش ما نسبت به لایحه تغییر تقویم با لوایح اصلاحات ارضی و حق رای زنان بسیار متفاوت بود. در مورد تغییر تقویم بین کیهانیها اختلاف نظر شدید بود و بیشتر مخالف تغییر تقویم بودند و به همین علت ما به دادن خبر آن اکتفا کردیم و موضوع را به بحث و گفتگو نکشاندیم.
کارشکنی دولتیها
-پادشاه که به قول خودتان سرمایه تأسیس کیهان را تامین کرده بود در برابر روش کیهان در سالهای آخر چه نظری به شما و کیهان داشت؟ به عنوان نمونه، پس از چاپ عکس تمامصفحه آیتالله خمینی در کیهان، شما با چه عکس العملی از طرف ایشان و یا دولت و نظامیان مواجه شدید؟
دکتر مصباحزاده: خوب به خاطر دارم، سال آخر نخست وزیری هویدا بود که روزی شاهنشاه مرا احضار فرمودند. در این شرفیابی از برخوردی که فرمودند متوجه شدم ایشان ناراحت و حتی عصبانی به نظر میرسند. بدون هیچ مقدمهای فرمودند: «ما از دست کیهان و شما چه باید بکنیم؟ مسئولین مملکتی را که میبینم، از نخست وزیرگرفته تا مقامات امنیتی و وزراء و استانداران، همه از شما شکایت دارند که خبرهای آنها را چاپ نمیکنید.»
متوجه شدم که دستی در کار است و میخواهند برای کیهان پروندهسازی کنند و نظر پادشاه را نسبت به ما عوض کنند. اجازه خواستم قبل از اینکه پاسخ ایشان را عرض کنم سؤالی بکنم. با ناراحتی فرمودند: «از ما کسی سؤال نمیکند ولی بگوئید.» عرض کردم: «چرا هر وقت اراده میفرمائید که در باره مطلب مهمی چه داخلی چه خارجی مقالهای نوشته شود امر میفرمائید کیهان بنویسد و هر زمانی که شاهنشاه اراده میفرمایند که مصاحبه صورت گیرد میفرمایید سردبیر کیهان یا «کیهان اینترناشنال» شرفیاب شود؟» شاهنشاه فرمودند برای اینکه تیراژ این دو روزنامه خیلی بالا است و خبرگزاریها و خبرنگاران خارجی بیشتر از این دو روزنامه برای فرستادن گزارشهای خود استفاده میکنند.
وقتی متوجه شدم که شاهنشاه دیگر ناراحت نیستند خدمتشان عرض کردم اکنون اجازه فرمایید حضورتان عرض کنم چرا این مأموران عالیرتبه دولت که شرفیاب میشوند از کیهان شکایت میکنند. برای اینکه انتظار دارند که هر چه از خبر و عکس برای ما میفرستند تمام آنها را چاپ کنیم، کاری که از کیهان ساخته نیست و کیهان آن خبر و عکسی را چاپ میکند که مردم آن را با علاقه بخوانند. کیهان باید روزنامه مردمی بماند و مردم به آن اطمینان و اعتماد داشته باشند نه یک روزنامه دولتی و دوستیابی. ما با پادشاه و مردم سر و کار داریم و اگر روزی از این راه منحرف شویم طولی نخواهد کشید که کیهان تیراژش را از دست خواهد داد و ناچار تعطیل خواهد شد.
در این شرفیابی از فرصتی که دست داده بود استفاده کردم و به عرض رساندم که دراین سال تیراژ کیهان به مرز یک میلیون خواهد رسید؛ شاهنشاه بسیار مرا مورد محبت و عنایت قرار دادند و مرا مرخص فرمودند. روز بعد آقای هویدا به من تلفن کرد و گفت: «خوب چغلی مارا به ارباب کردی.»
یک سوء تفاهم: چاپ عکس بزرگ خمینی
در مورد چاپ عکس آیتالله خمینی، خودتان بهتر میدانید که وقتی خبر مهم باشد با عکس چاپ میشود. نمیدانم به چه علتی دراین مورد غفلت شده بود، شاید به دلیل اشاره مقامات امنیتی، که کیهان از ابتدا خبرهای مربوط به آیتالله خمینی را بدون عکس چاپ میکرد. در عین حال خودمان متوجه بودیم که به زودی باید به شکلی این عکس را چاپ بکنیم که هم این غفلت را جبران کرده باشیم و هم اینکه دیگر مردم برای دیدن عکس آیتالله به ماه نگاه نکنند. ولی برای اینکه دردسر کمتری داشته باشیم با روزنامه اطلاعات قرار گذاشتیم که هر وقت بخواهیم عکس را چاپ کنیم با هم این کار را بکنیم.
تصور میکنم روز نهم یا دهم شهریور۵۷ ماه بود که کیهان به دستم رسید و دیدم عکس آیتالله، نه تمام صفحه ولی بزرگ و با آب و تاب، چاپ شده است. با خودم گفتم چه شده، چه اتفاقی افتاده که این عکس چاپ شده است؟ من آن روز تا ساعت ۲ بعد از ظهر در کیهان بودم و کسی صحبت از چاپ عکس نمیکرد. به کیهان رفتم و دیدم قضیه از این قرار است: در آن روزها شایعات بسیار بود. یکی از این شایعهها که هر روز زیادتر میشد این بود که دولت با آیتالله خمینی مشغول مذاکره است که ایشان به ایران برگردند. همزمان با این شایعه روزی یک هواپیما به بغداد میرود و شایعه این بود که هواپیما به بغداد رفته است که آیتالله خمینی رابه تهران بیاورد. خبرنگار کیهان آن روز به نخست وزیری میرود که در خصوص این شایعه خبری به دست آورد. بعد از ظهر دیروقت نخست وزیر به دفترش میآید. در سرسرای نخست وزیری خبرنگار ما شریف امامی، نخست وزیر، را میبیند و سؤال میکند که «آیا این خبر درست است که امروز یک هواپیما به بغداد رفته تا آیتالله خمینی را به تهران بیاورد؟» نخست وزیر جوابی نمیدهد و تبسم میکند. خبرنگارکیهان این تبسم نخست وزیر را پاسخ مثبت تلقی میکند و سراسیمه به کیهان میرود و خبر اختصاصی خودش را میدهد. کیهان هم به تصور اینکه خبر اختصاصی به دست آورده است آن را با آب و تاب چاپ میکند و آن سر و صدای بی سابقه را به راه میاندازد و از هول حلیم توی دیگ میافتد. آنچه از این خبر درست بود فقط این بود که آن روز هواپیمایی به بغداد رفته ولی نه برای آوردن آیتالله خمینی ولی برای آوردن آشوری نامی که به اتهام آتش زدن سینما رکس آبادان دستگیرشده بود.
در این تردید ندارم که شاهنشاه از دیدن آن شماره کیهان بسیار ناراحت شدند. من سعی کردم حقیقت را همانطور که اتفاق افتاده بود به عرض برسانم ولی نمیدانم ایشان باور فرمودند یا نه. دولت و نظامیان هر دو بسیار ناراحت و عصبانی بودند. من همیشه بار این مسئولیت را به دوش کشیدهام و خواهم کشید. ولی نکتهای را که به عنوان نتیجهگیری اصلی از این بحث میخواهم یادآور شوم این است که راه کیهان از روز اوّل انتشار روزنامه در طول سالها در جریان «رستاخیز ملّی» و بعد از آن همان راه سرمقاله اوّل ما بود. ما ایران را برای ایرانی میخواستیم. ایران آباد، آزاد و متّکی به خود را آرزو میکردیم. از این جهت فکر میکنم که لازم است در پایان این مصاحبه دو سند اساسی را برای ثبت در تاریخ و اثبات این طرز فکر در اختیار شما قرار دهم: یکی اوّلین سرمقاله کیهان و دیگری اصول «رستاخیز ملّی» که در حقیقت مرامنامه این جنبش سیاسی شبهحزبی بود.
سرمقاله جاودانی فرامرزی
-تأثیر شخص شما در تعیین خط مشی سیاسی کیهان چه در مورد سرمقالههای معروف فرامرزی و چه در مورد سردبیران و دبیران سرویسهای مختلف چه بود؟ آیا به توصیههای شما عمل میکردند یا فقط توجه میکردند، یا اصلاً توجهی نداشتند؟
دکتر مصباحزاده: در آغاز کار کیهان من تازه وارد صحنه سیاست و مطبوعات بودم و نمیتوانستم نفوذ و تأثیر چندانی در مطالب روزنامه داشته باشم. میدانستم چه میخواهم بکنم ولی به فوت و فن کار آشنا نبودم. ماهها طول کشید تا از کار سر درآوردم. در آن زمان برای اینکه واقعاً سراپا کیهانی شوم سرمقاله اولین شماره کیهان را توی جیبم گذاشته بودم و در خانه و اداره هم روی میزم بود. هر وقت فرصت پیدا میکردم و هر کجا بودم آن را دوباره و دوباره میخواندم و دربارهاش فکر میکردم. خواندن این سرمقاله برای من تمامی نداشت. الان هم که این سطور را مینویسم باز به اولین شماره کیهان و آن سرمقاله که روی دیوار دفتر کارم نصب شده نگاه میکنم و هنوز هم برای من تازگی دارد.
درباره سرمقالههای معروف فرامرزی باید این حقیقت را بگویم که حضور استاد فرامرزی و قدرت قلم او کیهان را به حرکت درآورد. اگر استاد فرامرزی از روز اول با ما نبود نمیدانم ما این راه را چطور طی میکردیم. شیوه همکاری ما این بود که هر روز صبح اول وقت مهمترین خبر و مسئله روز را برای نوشتن سرمقاله انتخاب میکردیم و استاد فرامرزی در دفترکارش مینشست و مینوشت. مردم هر روز با بی صبری انتظار میکشیدند که ببینند عصر استاد فرامرزی در کیهان چه نوشته است. استاد فرامرزی و من در مورد انتخاب موضوع سرمقاله هیچ وقت اختلاف پیدا نکردیم وهمکاری ما در سطح عالی ادامه داشت.
اما درباره سردبیران. اگر بین سردبیر و من بر سر موضوعی اختلاف نظری بود مطرح میکردیم . با توضیحاتی که سردبیر درباره نظر خودش میداد اگر من قانع میشدم که مشکلی نبود و اگر اختلاف نظر باقی میماند سردبیر طبق نظر من اقدام میکرد و دیگر مسئولیتی نداشت. ولی این به ندرت اتفاق میافتاد و به حدی نادر بود که الان موردی به یاد نمیآورم تا مثال بزنم.
-حتماً به خاطر دارید که بچهها شعری دارند که دروقت بازی مخصوصی میخوانند و درآن گفته میشود: کی بود کی بود؟ من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود. حالا که قریب بیست سال از انقلاب اسلامی میگذرد، بسیاری از دولتمردان سابق در برابر این سؤال که چه کس یا کسانی باعث این انقلاب شدند مثل همان بچهها همین جواب را میدهند که: «من نبودم» و شخص محمدرضا شاه پهلوی را یک تنه مسبّب و باعث این حادثه و عواقب آن میدانند. شما چه میگویید؟
دکتر مصباحزاده: این شعری که آوردید که به قول خودتان مال بچههاست، درمورد ایران و ما آدمهای بزرگ، من آن را اینطور اصلاح میکنم: کی بود؟ کی بود؟ منم بودم، دستم بود، تقصیر آستینم نبود! ما همه، هر کدام در این اتفاق کم و بیش سهمی داشتیم و شکستن همه کاسه کوزهها به سر شاهنشاه و ایشان را مسبب همه چیز دانستن کمال بی انصافی و بی اطلاعی از مسئولیت وجدانی هر کسی است که اینطور فکر میکند.
در پایان این گفتگو لازم میدانم که از توجه «بنیاد مطالعات ایران» و مجله «ایراننامه» در طول سالهای اخیر نسبت به مسائل اجتماعی، فرهنگی و ادبی ایران تقدیر کنم و این خدمت بزرگ را ارج بگذارم.
[کیهان لندن شماره ۱۱۵]