احمد رأفت – چندی پیش در سنندج، در جریان یک درگیری که هنوز برخی از جوانب آن روشن نیست، سه پیشمرگه حزب کومله کردستان ایران جان خود را از دست دادند و یک نفر هم که به سختی زخمی شده بود، توسط پاسداران دستگیر شد.
از سرنوشت رامین حسینپناهی، پیشمرگ زخمی شده، خبری در دست نیست. نهادهای بینالمللی چون سازمان عفو بینالملل، سپاه پاسداران و جمهوری اسلامی ایران را مسئول جان این جوان میدانند.
سالهاست که خبری از حملات تهاجمی پیشمرگههای احزاب کرد ایرانی نیست و این احزاب فصل جنگهای مسلحانه را خاتمه یافته تلقی میکنند. حملات تهاجمی به پایگاههای احزاب کرد ایرانی در کوههای قندیل ولی در دستور کار سپاه پاسداران قرار دارد. آخرین بار، روز ۱۳ تیرماه، منطقهای که در آن پایگاه پیشمرگههای حزب کومله کردستان ایران قرار دارد، به مدت سه ساعت زیر آتش توپخانه سپاه پاسداران قرار داشت. دو نفر از پیشمرگههای مستقر در این پایگاه، و عدهای غیر نظامی عراق که در این منطقه زندگی میکنند مجروح شدند.
سفرهای پیشمرگهها به ایران
پیشمرگههای احزاب کرد در داخل و خارج از مرزهای ایران حضور دارند. بسیاری از آنها در اردوگاهها دورههای سیاسی و نظامی را پس از گزینش گذراندهاند. آنهایی که در اردوگاهها و یا کوههای مرزی اقلیم کردستان بسر میبرند، مرتب به آنسوی مرز رفته و در شهرها و روستاها، همراه با پیشمرگههایی که در داخل ایران زندگی میکنند، با مردم عادی رابطه برقرار میکنند.
در جریان همین سفرها است که گاهی شناسایی شده و مجبور به درگیری با مامورین مرزی و یا تیمهای سپاه پاسداران میشوند. تفاوت یک پیشمرگه با یک فعال مدنی یا سیاسی نزدیک به احزاب کردی، در مقابله آنها با نیروهای مسلح وابسته به نظام در صورت شناسایی و محاصره است. پیشمرگهها میگویند، تمام آنهایی که در سالهای اخیر مجبور به درگیری شدند، همیشه به آتش پاسخ گفتند و هرگز خودشان آتش نگشودند.
پایگاهی در قلب کوه
توضیحات بالا از سوی پیشمرگهها برای معرفی آنها لازم به نظر میرسید. از بیش از یک سال پیش، پیشمرگههای احزاب کرد ایرانی در کوههای مرز اقلیم کردستان عراق با ایران، در پایگاههای کوچکی مستقر شدهاند. چند چادر و پست نگهبانی در کنار رودخانهای، در منطقهای در نزدیکی حاج عمران (محلی که به دلایل امنیتی نمیتوان بیشتر از موقعیت جغرافیایی آن صحبت کرد) در حاشیه رودخانهای، یکی از پایگاههای پیشمرگههای «حزب کومله کردستان ایران» قرار دارد.
در این پایگاه، که فاصله چندانی با پایگاه دیگری که توسط پیشمرگههای «حزب دمکرات کردستان ایران» برپا شده است ندارد، روز و شبی را میهمان این پیشمرگهها بودم. جوانانی که تا چندی پیش در سنندج، اورمیه، سردشت، سقز، مهاباد و یا مریوان زندگی میکردند و برای پیوستن به این حزب از مرز گذشته و به اقلیم کردستان عراق آمدند.
در این پایگاه بیست نفری از این جوانان زندگی میکنند. فرماندهی آن با یکی از پیشمرگههای قدیمیتر است. در این پایگاه چند زن جوان هم حضور دارند. یکی از آنها که یک سال پیش از سنندج به این سوی مرز آمده، میگوید: «پدر و مادرم زیاد راضی نبودند، ولی به انتخاب من، با وجود تمام مشکلاتی که این انتخاب برای آنها میتوانست داشته باشد و دارد، احترام گذاشتند. در این سالی که آمدم، بارها و بارها احضار شدند و از آنها خواسته شد مرا برگردانند، ولی هرگز نگفتند برگرد و من هم تصمیم به بازگشت ندارم».
سری که نمیخواهد خم شود
این زن جوان، دلیل این انتخاب نه زیاد آسان را این چنین توضیح میدهد: «وقتی از کلاس اول دبستان مجبوری به زبانی غیر از زبان مادریات صحبت کنی، وقتی مجبوری از سالهای کودکی تکه پارچهای را بر سر کنی که به آن اعتقاد نداری، وقتی با اولین فعالیت مدنی سر و کار تو با بازجو و بازپرس میافتد و مجبوری هرگونه تحقیر و تهدیدی را تحمل کنی، دو راه بیشتر در مقابل نداری: یا سر خم کنی و این زندگی را بپذیری، یا علیه آن برخیزی. من تصمیم گرفتم سر خم نکنم».
در چهره این زن جوان و دیگرانی که در این پایگاه روز و شبی را با آنها گذراندم، نشانی نه از پشیمانی دیده میشود، و نه شکایتی از سختی زندگی در کوه، با نگهبانیهای طولانی و شرایط بسیار سخت زندگی، بدون هیچ کدام از امکاناتی که همه به آن عادت داریم: از آب تا برق. آب این پیشمرگهها، از رودخانهای است که این پایگاه در کنار آن برپا شده است. در این رودخانه است که صبح باید سر و صورت را شست، و شب ظرفهای غذا را. البته از این رودخانه پیشمرگهها به عنوان یخچال هم استفاده میکنند. موادی را که معمولا در یخچال نگهداری میکنیم، در کیسهای پلاستیکی قرار میدهند و بین سنگهای رودخانه پنهان میکنند.
چند چادر و یک دنیا امید
چهار چادر کل این پایگاه را تشکیل میدهد. یک چادر محل خواب برای زنان پیشمرگه، دیگری برای مردان، از سومی به عنوان انباری استفاده میشود و آخری هم آشپزخانه است. ما نزدیک غروب بود که به این پایگاه رسیدیم. در سوران، آخرین شهر سر راه، گوشت، نان و چند هندوانه، که کردها به آن «شوتی» میگویند، خریدیم تا شامی کمی ضیافتی با این پیشمرگهها داشته باشیم. پیر و جوان گوشتها را آماده ساختند تا به سیخ کشیده و کنار رودخانه کباب شوند. از آخرین پیشمرگهای که به کومله پیوسته است تا فرمانده، همه سهم خود را برای آماده ساختن این شام ادا کردند، به غیر از من و نفر دیگری که سرزده به این مهمانی آمده بودیم.
بعد از شام، زیر چادر بزرگتر، به بحث و گفتگو در رابطه با مسائل ایران پرداختیم. شرکت فعال پیشمرگههای جوان در این بحث نه تنها جالب، بلکه آموزنده بود. بحث برخلاف آنچه برخی میتوانند تصور کنند در مورد جنگ و اسلحه نبود. نقش نهادهای مردمی و مبارزات مدنی، بحثی بود که زیر نور ماه با شور و هیجان انجام میشد. آنچه بسیاری را به این کوهها آورده، امید به آیندهای است که در آن همه از حقوق برابر برخوردار باشند. یکی از این پیشمرگه ها میگوید : «اگر ما کردها شهروند ایران هستیم، پس چرا نباید حقوق و سهم برابر از منابع کشور داشته باشیم. چرا در کردستان چند ده هزار نفر باید کولبری کنند؟ چرا من نمیتوانم به زبان خودم درس بخوانم؟ چرا باید در شهرهای ما حتی فعالیت برای حفظ محیط زیست هم سر و کار تو را به زندان بیاندازد؟»
نیمههای بحث بود که بیسیم فرمانده به صدا درآمد. در آنسو یکی از پیشمرگههای پست نگهبانی خبر داد که تحرکاتی در کوهها، در منطقهای که گریلاهای پژاک، شاخه ایرانی پکک در آن حضور دارند، گزارش شده. محلی که امروز پیشمرگههای احزاب کرد ایرانی در آن مستقر هستند، تا چندی پیش تحت کنترل پکک بود و به آسانی آن را ترک نکردند. رسیدن پیشمرگههای احزاب کرد ایرانی به منطقه مرزی، با واکنش کردهای ترکیه روبرو شد و حتی به تیراندازی هم کشیده شد، ولی بالاخره پیشمرگهها توانستند این منطقه را از گریلاهای پکک بگیرند و در آنجا مستقر شوند.
یکی از پیشمرگهها میگوید: «اینجا منطقه مرزی با ایران است و حق ما پیشمرگههای احزاب کرد ایرانی است که سر مرز کشورمان مستقر شویم، و نه گریلاهای پکک که ترک هستند». نه این پیشمرگههای جوان، بلکه برخی از قدیمیها، پکک و شاخه ایرانیاش (پژاک) را متهم به همکاری با جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران میکنند. البته در گذشته پکک در نزدیکی شهر اورمیه هم پایگاه داشت و هم سپاه بیمارستانی را در اختیارش قرار داده بود. با بهبود روابط تهران با آنکارا، این پایگاه رسما تعطیل شد، ولی برخی معتقدند که همکاری پکک با سپاه پاسداران به شکل دیگری هنوز ادامه دارد.
زیر نور ماه
زندگی پیشمرگهها تنها به نگهبانی و رفت و آمد به درون خاک ایران خلاصه نمیشود. در این پایگاههای کوهستانی کوچک و ساده، زندگی ادامه دارد. شبها آنهایی که کشیک ندارند، زیر نور ماه، و گاهی با کمک چراغ قوهای، تلاش میکنند فرصتی را نیز با هم بگذرانند. در گفتگوهای دو نفره، برخی که از آذربایجان میآیند و یکی از والدین کرد و دیگری ترک است با هم ترکی صحبت میکنند، و برخی دیگر هم که صدایی دارند هم تلاش میکنند دیگران را با ترانهای سرگرم کنند.
یکی از این جوانان کرد- ترک میگوید: «در اوایل وقتی با یکی از همشهریها به زبان ترکی صحبت میکردم، یک جوری به ما نگاه میکردند. رفتم به فرمانده گفتم مگر ما معتقد به حق استفاده از زبان مادری نیستیم؟ خوب من مادرم ترک است و در خانه با من همیشه ترکی صحبت میکند، پس حق دارم با همشهریام که مثل من نیمهترک و نیمهکرد است، به زبان ترکی صحبت کنم». از آن روز زبان ترکی هم همراه به کردی و فارسی در این پایگاه «رسمیت» یافت. در پایگاههای حزب کومله کردستان، همه پیشمرگهها کرد نیستند. حداقل در این پایگاه پیشمرگه فارس و ترک هم حضور دارند.»