آوازه – در یکی دو سال گذشته دست مرگ، خوب در میان هنرمندان جولان میدهد و خوراک خود را از میان فعالان هنوز از پای در نیامده دستچین میکند.
بیشترین آسیب از آن گروههای تئاتری برونمرزی بوده که همین طوری هم از هم پاشیده میشدند چه برسد به آنکه مرگ سفارششان را کرده باشد! پس از مرگ فرهاد مجدآبادی در فرانکفورت آلمان، آلزایمر رکنالدین خسروی را به گورستان لندن رساند. و حالا هفته گذشته مجید فلاحزاده کارگردان تئاتر مقیم بُن آلمان بار سفر به دیار دیگر بست.
مجید فلاحزاده، کارگردان، نمایشنامهنویس و پژوهشگر و بنیانگذار فستیوال تئاتر در آلمان بود ولی هیچکدام از فعالیتها و مسئولیتهای او به پای آخری نمیرسید. مجید بیست و سه سال تمام بهترین کارهای صحنهای مهاجران ایرانی را در اروپا به روی صحنه زنده میکرد. جنب و جوشی یکتا در میان آنان به وجود میآورد. این جنب و جوش تنها به عرصه تئاتر محدود نمیشد. او در این فستیوال هر چیز را که میتوانست صحنهای میکرد. یک خطابه، یک شعر، یک دیالوگ، یک پیشپرده، یک منظومه حتی یک شعر کوتاه را. او با صحنهای کردن هر چیز حتی گاه که توان و ظرفیت صحنهای شدن نداشتند صحنه تئاتر برونمرزی را زنده نگاه میداشت.
به همین جهت در طول این بیست و سه سال ما همیشه حواسمان به رفتارها و هنجارها بوده است که با یک اشتباه یا یک ناهنجاری، وحدت و انسجام جشنواره در هم نریزد. حرفها را میشنیدیم و رفتارها را زیر نگاه داشتیم. مراقب بودیم که مبادا یگانگی موجود از هم بپاشد.
اگر حرف و حدیثی پیش میآمد موضوع را با فاصله، با مجید و همسر همراهش در میان میگذاشتیم و آنها با درایت و کفایت ماجرا را خاتمه میدادند. یک بار همین مشاورهها کمکرسان شد و جشنواره را از تعطیلی رهایی داد.
داشتیم میگفتیم مجید فلاحزاده همراه با همسرش، بهرخ حسینبابایی، جاذبهای برای فستیوال تئاتر ایرانی در آلمان فراهم آوردند و هنوز هم پای قرار اولیه خود هستند. یکی دو بار پیش از آخرین فستیوالهای تئاتر به سراغ مجید رفتیم. نظرش را درباره تئاترهای مردمی پرسیدیم. او طبعا با توجه به آرمانی که داشت با هنر مردمی کنار میآمد ولی میگفت باید محتوای ارزندهای داشته باشد. سخن ما این بود که وضعیت امروز ایران از نظر هنری شباهت بسیار به وضعیت تئاتر در شهرهای قفقاز آن دوران دارد. پس از جنگ جهانی اول، اهل تئاتر در قفقاز به فکر آن افتادند که از موسیقی مردمی که سخت طرفدار داشت در آفریدن تئاتر تازه بهره بگیرند. حالا هم در ایران ما موسیقی مردمی به بالاترین اوج خود رسیده و میتواند بخشی از جاذبه خود را به تئاتر نیز عرضه کند. در انبوه قصههای عامیانه ایرانی قصههای جذاب و مناسب برای تلفیق با موسیقی کم نیست. باید همتی کرد و در تلفیق این دو هنر، هر دو از جنس مردمی، گام پیش نهاد. توفیق تئاترهای مردمی میتواند زمینهساز و درآمدساز برای آفرینش تئاتر جدی باشد.
به خود مجید اشاره کردم که یک بار یکی از موزیکالهای معروف و مردمی قفقاز را با عنوان «مشدی عباد» در کلن به روی صحنه آورد و همیشه از توفیق آن صحبت میکرد.
مجید اما زودهنگام پرواز کرد ولی همسر گرامیاش با شانههای پهن مسئولیت ادامه کار تئاتر و فستیوال را بر دوش میکشد. باید او را یاری کرد تا از گرفتاریهای گونهگون کار فرهنگی در غربت سرخورده نشود و راه مجید را برای به وجود آمدن یک تئاتر مقتدر ادامه دهد.