آوازه – سیمین بهبهانی اگر زنده مانده بود و این همه مصائب روزگار را قهرمانانه تاب نمیآورد در همین تیرماه جاری سالروز نود سالگی خود را جشن میگرفت. ولی دریغ که او نیست و حالا که نیست فرصتی دست میدهد تا کمی به شخصیت انسانی و شخصیت ادبی او بیاندیشیم. دو شخصیت پیوسته که هرگاه یکی از آن دو با مشکلی برخورد میکرد، شخصیت دوم از راه تسلای خاطر به میدان میآمد. در واقع سیمین دو شخصیت پیوسته به هم داشت که بیشتر اوقات روبرو با رویدادهای جامعه با هم کنار میآمدند.
سیمین تا سال های آخرین قبل از انقلاب رغبتی به «تعهد» نداشت. غزل میسرود زلال چون چشمه آب و غزلهای ناب را ارمغان علاقمندان به شعر میکرد. انقلاب که شد انقلابی دیگر هم در سیمین به وجود آمد و شعرش صد و هشتاد درجه به سوی جمع متعهدان گرایش پیدا کرد. شگفتا که زنی با چنین گنجینهای از جوهر زلال شعر ناگهان هوس کرد که از اجتماعیات بگوید. شعر کمالیافته سیمین چه نیازی به پیرایههای این چنین داشت؟ شعر او هم به کار غزلدوستان میخورد و هم راههایی برای پیوستن به تعهد پیدا میکرد. در مقام دفاع از تصمیمی که گرفته بود اینجا و آنجا حرفهایی زده که همه آنها قابل تأمل و بررسی است ولی کشانده شدن او را به سوی شعر اجتماعی توجیه نمیکند.
سیمین در دیباچهای که بر گزینه اشعار خود نوشته، عشق جوهری خود به شعر را چنین توصیف میکند:
«اینک من و سختنای گستره بیابان من. در این بیابان خواهم تاخت.»
او همه آنچه را مورد نظرش بود در شعر پیش از انقلاب خود یافته بود. تمایل به سویی دیگر چرا؟ سویی که کار و تجربیات ویژه خود را میخواهد.
سیمین بیشترین زمان پیوستن به کهکشان حریر آبی را صرف پیروی کردن از شعر به اصطلاح شعر متعهدانهای کرد که کار او نبود. سیمینبانو پیشاپیش پاسخ و توجیه کار خود را داده است: «برایم دلسوزی میکنند… روزی در میدان غزلهای هزارساله میتاختی… آن غزلهای شیرین و پر شور، در قالبهای قدیم مانوس کجا رفته؟… میگویند چرا سر به بیابان خشن و سنگلاخ گسترده اوزان ناشناس نهادهای؟ پای سمندت خواهد شکست و به سر خواهی افتاد.»
راه و روشی برای آیندگان
سیمین سپس مقادیری حرفهای کلی میزند درباره خطر کردن در نوآوری که «اگر خطر بی بهره هم باشد راه و رسمیبرای آیندگان باز میکند. همان طور که نیما خطر کرد و آیندگان و من دنبال کار او را گرفتیم.»
اولین پرسش بی درنگی که در برابر سیمین قرار میگیرد این است که یک ادبیات هنوز ناپرورده چند بار میتواند ساخته و پرداخته ها را خراب کند که میخواهد از نو بسازد. وانگهی ارزش کار نوآوری آن است که باید بداند به جای آنچه ویران میکند چیز دندانگیری به وجود میآورد. یعنی در واقع شعر تازهای را در جامعه فراگیر میکند. نوآوریهای سیمین بهبهانی در دو زمینه مورد بحث و جدل قرار گرفته است. نخست در مورد به کار گرفتن اوزان مهجور که شاعران برجسته ما سالها چشم خود را بر روی آن بسته بودند. سیمین این سهلانگاری را مانع دگرگون نشدن زبان در طی قرنها میداند. ولی آنچه در برابر سخن او نیز بی پاسخ میماند این است که این شاعران سهلانگار احتمالا شاید به دلیل زیبا نبودن اوزان مهجور آنها را به کناری گذاشتهاند. زیرا که وزن موسیقی شعر است و اگر این موسیقی دلنشین نباشد شعر را نیز از طریق وزن نامطبوع میسازد. حافظ، شاعر برجسته ما، از جمع اوزان عروضی پنج یا شش وزن را عمده کرده است درست به دلیل آنکه موسیقی همه اوزان را نپسندیده است نه به این دلیل که نمیدانسته این اوزان مهجور وجود دارند.
مورد دوم در مورد شعر سیمین، ایرادی است که بر تبعیت او از شعر نو انگشت میگذارند. حال آنکه شعر نو با انقلاب نیما همه امکانات پرورشی خود را تجربه کرده و شاخههای متعددی از خود را در ادبیات ایران جریان داده است. دیگر چیز تازهای نیست که بتوان بر روی آن کار کرد. قهرمان این کار احمد شاملو بود که رقیبی نیز پیدا نکرد. خیلیها به راه او رفتند ولی سرخورده بازگشتند. شاملو مورد استثنائی است. تازه خود او نیز در برخی از شعرهای آخرین خود تمایل تازهای به وزنهای عروضی نشان میدهد. سیمین در برابر این پرسش که چرا شعر او دیگر چون گذشته عاشقانه نیست گفته است: «زمانم زمان انفجار خمپارههاست، زمان غرش دهانه پولادین توپهاست، زمان جنگ و جنون و آتش و خون است.»
این پاسخ نیز پرسش شعرشناسان را به صورت کامل پاسخگو نیست. چون خمپاره و آتش و خون در تمام تاریخ شعلهور بوده. اتفاقا در شرایط پر آتش و خون فعلی شاعرانهها مسکّن اصلی مردماناند.
به هر حال، سیمین بهبهانی یکی از بزرگترین شاعران معاصر ایران به شمار میآید. با اشاره به سه نمونه از شعرهای او، هر کدام از یک دوره، مطلب خود را به پایان میبریم:
سیمین در شعری، زندگی یک زن روسپی را تصویر میکند که در جستجوی قوطی سرخاب خویش است تا با آن رنگی به بی رنگی خویش بزند. در شعری دیگر از دیدن نوجوانی که پای خود را از دست داده غمگین میشود ولی همه این غمها و غصهها با خواندن غزلی درخشان از غزلیات اولیه او از میان میرود.
ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا
شراب نور به رگهای شب دوید، بیا
ز بس ز دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید، بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا
به گامهای کسان میبرم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید، بیا
امید خاطر سیمین دلشکسته تویی
مرا مخواه ازین بیش ناامید، بیا!
بده آن قوطی سرخاب مرا
تا زنم رنگ به بیرنگی خویش
بده آن روغن تا تازه کنم
چهر پژمرده زدلتنگی خویش
………….
لب من ای لب نیرنگ فروش
برغمم پرده ای از راز بکش
تا مرا چند درم بیش دهند
خنده کن بوسه بزن ناز بکش