آوازه (+ویدیو) زمانی شازده ایرج میرزا خطاب به عارف قزوینی گفته بود: تو شاعر نیستی تصنیفسازی. در واقع با گفتن «تصنیفسازی» خواسته بود مرتبه «رفیق خوب تهرانش» را پایین بیاورد.
ایرج از یک سو حق داشت زیرا زمانهای شده بود که هر کس از عمهجاناش قهر میکرد، میرفت شاعر میشد. ایرج را هم به شاعری قبول نداشتند و هزار عیب و ایراد دیگر بر او میبستند. او با این حرف هم شاعریت عارف را بی ارزش جلوه داده بود و هم جلوی شهرت و فراگیر شدن تصنیفهای او و دیگران را میگرفت.
حالا زمانه ما دگرگون شده است. تصنیف ارج و قربی بالاتر از شعر پیدا کرده و بسیاری از نیمچه شاعران وارد عرصه تصنیف شدهاند بی آنکه چیزی از موسیقی سرشان بشود.
امروز دیگر کمتر کسی است که نداند که کار تصنیفسازی یعنی پیوند شعر و موسیقی چه کار پیچیده و زمانبَری است. البته اگر چیزهایی را که قبلا میخواندند تصنیف بدانید، آسانتر میشود. اگر آهنگساز بخواهد روی شعری آهنگ بگذارد باید چیزی حداقل شبیه شاعر حرفهای باشد و اگر برعکس شاعر میخواهد شعر خود را با آهنگی درآمیزد باید حداقل الفبای موسیقی را بداند. حالا زمانه خود داوری خواهد کرد.
پس از جنبش سبز که ترانه مثل جوانههای بهاری خرمن خرمن به کوچه و خیابان ریخت همه چیزش خوب و درخشان بود به جز تلفیق شعر و موسیقیاش. گفتیم اشکالی ندارد، هر جنبشی ضایعاتی نیز دارد. به مرور زمان خود را تصحیح میکند. ولی حالا که تقریبا ده سال از جنبش گذشته میبینیم که از آن جز ضایعاتاش نمانده است.
جنبش سبز فرصتی بود برای بازگشت به محتوای ترانهها. زمان، زمان امید بود و سرزندگی. نسل رنجدیدهای به سیم آخر زده بود که میخواست رای خود را و وطن خود را پس بگیرد. توجهی به وزن و قافیه نداشت. جنبش باید راه و روش خود را میداشت. چنین نیز شد و ترانههایی به بازار آمد که در شرایط معمولی و جدی ارزش تلقی نمیشوند. گفتیم به مرور زمان و به تأنی آشفتگیها را میتوان مهار کرد. ولی نشد. بعضی از فرط بی محتوایی به تصنیفهای ساده و پیش پا افتاده دوره قاجار شباهت پیدا کرد. اگر ایرج میرزا زنده میبود با نگاه به وضع موجود قضایا را چگونه توجیه میکرد؟ جالب است بعضی از تصنیفسازان قدیمی هم خط و ربط خود را به سود تصنیفسازان رقیب تغییر دادهاند. فقط برای آنکه سکوی شهرت را از زیر پایشان نکشند.
یاد محمد نوری با دوام باد که در گفتگوی با ما نکتهای را بیان کرد که تودهانی به تصنیفسازانی از این دست بود. نوری میگفت جان مریم را در یک سفر شمال در نزدیکی کلاردشت ساخته است. او شب میهمان بوده ولی کراواتی با خود به همراه نیاورده بود. همکار موسیقیدان او کامبیز مژدهی گفته است که من تا شهر یک ساعت راه دارم، میروم تا کراواتی برایت فراهم کنم. «در دو ساعت رفت و برگشت مژدهی من همه متن ترانه جان مریم را ساختم! بلافاصله شعر را به مژدهی دادم و او نیز در عرض مدت کوتاهی آهنگی روی آن گذاشت.» حالا قضیه تصنیفسازان امروزی جنبش سبز است که در چند دقیقه چند ترانه میسازند و خود را قهرمان ترانهسازی معرفی میکنند. حال آنکه ترانه بی محتوا چیزی می شود نظیر همانهایی که ایرج آنها را مورد انتقاد قرار داده بود.
جان مریم را خوب نگاه کنید. جز چهار تکه ساده نیست که خون موسیقی بومی در آن راه یافته است. صحبت از تصنیف و ترانه به میان آمد و آشفتگیهایی که به وجود میآورد.
از گفتههای معروف نوری است که خود را خواننده پاپ نمیدانست. میگفت «من خواننده پاپ نه بودم و نه هستم و نه خواهم بود. من یک موسیقی فاخر ایرانی را نمایندگی می کنم.» حال که صحبت از نوری به میان آمد و این روزها سالروز درگذشت او نیز هست بد نیست کمی با او بیشتر بمانیم. او یکی از نخستین بزنگاههای موسیقی پاپ در ایران به شمار میرود. دو بزنگاه دیگر جمشید شیبانی و ویگن هستند. نوری در میان آنها است. جمشید شیبانی با خواندن ترانههایی از نوع «سیمینبری» راه را برای «جان مریم» نوری نیز باز کرد. ویگن با ترانههای شانسونگونهاش زمینه رشد و پرورش موسیقی پاپ را فراهم آورد و هر کدامشان نوع خاصی از صدای صحنههای پاپ را نمایندگی میکنند. در میان این سه بزنگاه نوری جایگاه محکمتری دارد. صدای او ویژگیهای اپرایی دارد. دیگران نیز به او گفته بودند. او در گروه آواز جمعی «اِولین باغچهبان» خوانندگی میکرد. صدایاش باریتون بود و همین جنس صدا ارج و قرب او را بالا میبرد. چون باریتون صدای مرغوب بسیار خوشعیار و کمیابی است.
همکاری با محمد سریر نیز به سود نوری تمام شده است. سریر هم احساس رمانتیک شانسونی دارد و هم با موسیقی سنتی ایران آشناست. بیشتر ترانههای پس از انقلاب نوری از آن اوست. یکی از نخستین کارهای مشترک آن دو «عاشقانه» نام دارد که بر روی شعری به همین نام از فروغ فرخزاد نشسته است.
ای به روی سینهام گسترده خویش
شادیام بخشیده از اندوه بیش
عشق دیگر نیست این، این خیرگی است
چلچراغی در سکوت و تیرگی است
این کار گمان میکنیم دستاورد نخستین همکاری دو محمد باشد تا میرسیم به شعرای دیگر که شاید همانهایی هستند که دوست دارند به عرصههای دیگر نیز دستبرد بزنند.
از سریر دو آهنگ دیگر به بازار آمده است. یکی با شعری از نادر ابراهیمی که رنگ و بوی ملی دارد و دیگری با شعری از حسین منزوی غزلسرای معروف که میتوان نام «غصه» بر آن گذاشت. ترانه اول میگوید:
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
چه سفرها کردهایم، چه سفرها کردهایم
ما برای بوسیدن خاکستر قلهها
چه خطرها کردهایم، چه خطرها کردهایم
ما برای آنکه ایران کشور خوبان شود
رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود
خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم
و منزوی میسراید:
نمیشه غصه مارو یک لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله مارو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای قدیمیه، از اون دلاست
که میخواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره، پا روی دنیا بذاره