رضا پرچیزاده – «باغِ فرانسوی» (jardin à la française) سبکی از باغِ تزیینی است که از اواسطِ قرنِ هفدهم تا اواسطِ قرنِ هجدهم در فرانسه و بسیاری جاهای دیگرِ دنیا مُد بود. این گونه باغ مولفههای فلسفی- زیباییشناختیِ خود را وامدارِ جهانبینیِ نئوکلاسیک بود. در این مقاله قصد دارم به بررسیِ آن مولفهها بپردازم تا در عینِ آشنا کردنِ خواننده با این پدیدهی شگفتانگیز، این حقیقت را هم نشان بدهم که مظاهرِ معماری و هنر و به طورِ کل «فرهنگ» از نظرِ ایدئولوژیک «خنثی» نیستند، و عموما در نمودِ خود جهانبینیِ خاصی را القا میکنند.
باغِ فرانسوی به طورِ عمده دارای این مشخصات است: تقارن، اشکالِ هندسی، بسترهای کاشتِ قطعهبندیشده (parterre)، راهپله و پل برای مرتبط کردنِ بخشها و طبقاتِ متفاوتِ باغ، حوض و فواره و آبشار، گوشه کنارهای مخفی و دِبش درونِ لابیرینتها، و مجسمههایی با تِمهای اساطیری. همهی گیاهانِ باغِ فرانسوی به شیوهای هدفدار و با اعمالِ محدودیتهای خاص بر شکلِ رشد و اندازهی رشدِ آنها، کاشت و نگهداری میشوند. برای مثال، درختان در خطوطِ مستقیمِ کنارِ هم کاشته میشوند، به دقت هرس میشوند، و بالایشان هم در ارتفاعِ مشخص و منظم کوتاه میشود. قصر/خانه در مرکزِ باغِ فرانسوی قرار میگیرد.
فلسفهی پشتِ این اشکال و کیفیات، بر اساسِ طرزِ تفکرِ نئوکلاسیک، «غلبهی انسان بر طبیعت» است. با «نظم» بخشیدنِ حدِّاکثری به طبیعت از طریقِ شکل دادنِ هارمونیک به آن، باغِ فرانسوی امتدادِ ایدهآلهای رنسانس و علایقِ رومی- یونانیاش را به نمایش میگذارد. از نظرِ تاریخی نیز باغِ فرانسوی در امتدادِ باغِ رنسانسِ ایتالیاییِ قرنِ شانزدهم قرار میگیرد. اما در جایی که در دورانِ رنسانس باغ هنوز بخشی جداییناپذیر از قصر/خانه به حساب نمیآمد، در باغِ فرانسوی، قصر/خانه و باغ به وحدتی جداییناپذیر دست مییابند به طوری که جدا دیدنِ آنها از یکدیگر تقریبا غیرممکن میشود.
بر همین اساس، شاید جالب باشد که بدانیم طراحانِ باغِ فرانسوی به کارشان همچون شاخهای از «معماری» نگاه میکردند. کاری که این معماران میکردند هم این بود که فضای ساختمان را بر اساسِ قوانینِ هندسه، اُپتیک، و پرسپکتیو به فراتر از محیطِ ساختمان گسترش دهند. بدین ترتیب، باغ طوری طراحی میشد که انگار امتدادِ ساختمان است؛ و زبانی هم که برای تشریحِ بخشهای باغ به کار میرفت زبانِ معماری و بعضا دکوراسیونِ داخلی بود. از این منظر، قسمتهای مختلفِ باغ، نمادِ راهروها، سالنها و اتاقهای متصل به یکدیگر بودند که بازدیدکننده میتوانست از طریقِ مسیری از پیش تعیین شده از آنها بگذرد. فضاهای بزرگ، حکمِ سالن را داشتند؛ شمشادها دیوار بودند؛ درختان پرده بودند؛ و آب در نمودهای مختلفش نقشِ آینه یا لوستر را بازی میکرد.
مشهورترین نمونهی باغِ فرانسوی۷ باغهای کاخِ ورسای هستند که بین سالهای ۱۶۶۲ و ۱۷۰۰ توسطِ معمارِ فرانسوی، آندره لو نوتر (André Le Nôtre)، برای لویی چهاردهم طراحی و ساخته شدند. این باغها که در زمانِ خود با ۱۵۰۰۰ هکتار مساحت بزرگترین باغهای تزیینیِ اروپا بودند، قدرتِ لویی و عظمتِ امپراطوریاش را به نمایش میگذاشتند. اِلِمانِ مرکزیِ این باغها که خورشید بود و در مجسمهی آپولو در مرکزِ فوارهی اصلیِ باغ تجسم مییافت در حقیقت نمادِ لویی چهاردهم بود– که ظاهرا آفتاب در سرزمیناش غروب نمیکرد – که با فرمانروایی بر طبیعت نشان میداد نه تنها بر قلمروش که بر دربار و رعایاش نیز حکومت میکند. این نماد (خورشیدی که غروب نمیکند) را بعدها امپراتوریِ بریتانیا از لوییِ چهاردهم اقتباس کرد.
باغِ فرانسوی، با توجه به هژمونیِ سیاسی/ فرهنگیِ فرانسه در اروپای قرونِ هفدهم و هجدهم، در بسیاری جاهای دیگرِ اروپا و در مستعمراتِ اروپایی در قارههای دیگر نیز رواج داشت. برخی نمونههای آن هنوز در شبهقارهی هند و آمریکای شمالی باقی است. به یاد دارم که در سفرم به هندوستان نمونههای کلاسیکِ باغِ فرانسوی را در پونه، حیدرآباد و پنجی دیدم. این را هم اضافه کنم که گرچه باغِ فرانسوی در مراحلِ بعدیاش، به خصوص با نظر به تزیینات و نقش و نگارهای پیچیده و رنگارنگش، تحتِ تاثیرِ جهانبینی و معماریِ «باروک» (Baroque) و در نهایت «روکوکو» (Rococo) قرار گرفت، اما پرنسیپهای بنیادیاش کماکان نئوکلاسیک باقی ماند.
در میانهی قرنِ هجدهم، انقلابِ فکری و فرهنگی در اروپا، باغِ فرانسوی را نیز موردِ تهاجم قرار داد و به تدریج از دور خارج کرد. با از مُد افتادنِ ایدهآلهای «مکانیکیِ» نئوکلاسیک و جایگزین شدنِ آنها با ایدهآلهای «ارگانیکِ» رومانتیک، بهخصوص در آلمان و انگلستان، باغِ فرانسوی یواش یواش جای خود را به «باغِ انگلیسی» (English Garden) داد.
البته از تاثیرِ هنرِ چینی هم نباید غافل شد که راهبهای یسوعی آن را از چین به اروپا بردند؛ که در نهایت موجدِ سبکی در هنر و معماری و طراحیِ داخلی در اروپا شد که به فرانسه آن را «chinoiserie» میگویند؛ و این سبک خود یکی از تاثیراتِ «خاوری» (oriental) بر فرهنگِ اروپاست که بعدها به رومانتیسیسم انجامید.
باغِ انگلیسی گونهای مشهور از «باغِِ مناظرِ طبیعی» (Landscape Garden) بود که اصول و ارزشهای خود را از طرزِ تفکر و فلسفهی رومانتیک میگرفت، که در آن اعمالِ نظمِ زوریِ انسانساخته بر طبیعت عملی نکوهیده به شمار میرفت. بر همین اساس، باغِ انگلیسی به فضاهای بکر و باز علاقهی خاصی داشت. بر خلافِ باغِ فرانسوی که بر مفهومِ «تمدن» شکل گرفته بود، باغِ انگلیسی ارزش را به «طبیعت» میداد. اگر بخواهیم تفاوتِ نئوکلاسیسیم و رومانتیسیسم را در دو کلمه خلاصه کنیم– که البته بسیار تقلیلگرایانه خواهد بود- شاید مناسبتر از این دو (تمدن و طبیعت) پیدا نکنیم. در تواریخِ سیاسیِ ایدئولوژیک، نئوکلاسیسیم معمولا همپای «رژیمِ عهدِ بوق» (Ancien Régime) و «همهچیزبهوضعِموجود» (status quo) میآید. طبیعتا، انقلابِ فرانسه مشهودترین و مشهورترین نمودِ برخوردِ جهانبینیِ رومانتیک با جهانبینیِ نئوکلاسیک بود که به نوبهی خود به انقلابهای مدرن در سرتاسرِ جهان انجامید، و تاثیراتش تا به امروز ادامه داشته است.