[بازنشر از کیهان لندن ۲۸ مرداد ۱۳۹۴]
تکبعلیزاده: دو روز بعد از فاجعه بود که عبدالله آمد به دیدن من. رفتیم داخل خانه نشستیم و پرسید جریان چه بوده و من گفتم: من و فرج و فلاح سینما را آتش زدیم…
…عبدالله رفت و فردا آمد خانه ما گفت یک نفر بیرون با تو کار دارد. من آمدم به سر کوچه یک نفر را دیدم با من سلام علیک کرد و خودش را دوست پسردایی فلاح معرفی کرد و گفت که عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکاست و گفت که قرار است یک خبرنگار خارجی را دعوت کنیم تا بیاید ایران و راجع به این واقعه تحقیق کند و ما میخواهیم کسانی که در صحنه بودهاند جریان را تعریف کنند تا به این وسیله جنایات شاه را برای خارج از کشو رنشان دهیم. من گفتم من تو را نمیشناسم و از کجا میدانی که من داخل سینما بودم؟ گفت پسردایی فلاح گفته است که شما با فلاح بودید و رفتید سینما و بعد فرار کردهاید. و من قبول کردم بعد قرار شد که تلگرامی به خارج بزنند تا خبرنگار بیاید و با حضور مترجم من برایش صحبت کنم.
قضیه گذشت. روز سوم و چهارم بود که ماموران شهربانی و ارتش سوار ریوی ارتشی شدند و در شهر میگشتند و میگفتند: پلیس شهر شما شریک غم شماست. و من وقتی این وضع را دیدم مقداری سنگ جلوی منزل ما بود آمدم سر کوچه و به اتفاق بچههای محل شروع کردیم به شعار دادن و به طرف مأموران پرت کردن!
رییس دادگاه: شما با فرج صحبت نکردید که چرا سینما را آتش میزنید؟
متهم: فکر میکردم که کاری در جهت انقلاب و اینهاست.
رییس: آیا فرج توضیح داد؟
متهم: برایش فرقی نمیکرد و موافق جنگ فرسایشی بود که اعصاب رژیم توسط آنها خورد میشود.
رییس: شما فکر نکردید بعد از آتشسوزی ممکن است حتی یک نفر بسوزد؟
متهم: نه و آن هم علتاش مسایل خانوادگی است و اصولا قبل از انجام هر کاری به عاقبت آن فکر نمیکردم.
رییس: یعنی هر کاری برایت پیشنهاد کنند انجام میدادی؟
متهم: نه هر کاری، در کارهایی شرکت میکردم که در همه ایران اتفاق میافتاد.
…
رییس: در کتابفروشی جواهری چه میکردید؟
متهم: گفتم که فرج اعلامیهها را با صاحب آن مغازه که دوست او بود در آنجا کپی میکرد و تکثیر میکرد و با هم با موتور پخش میکردیم.
رییس: مطالب آن اعلامیهها چه بود؟
متهم: اعلامیهای بود از امام در مورد تاکید وحدت همه مردم و همه گروهها و خودداری از اختلافات و فکر میکنم همین تأکیدات بود.
رییس: چه موقع بود؟
متهم: فکر میکنیم اردیبهشت ۵۷.
…
متهم: با وجودی که مردم پس از حادثه میگفتند رزمی و شاه این جنایت را انجام دادهاند و من که خودم از مجریان این فاجعه بودم فکر نمیکردم هیچ گونه وابستگی به کسی داشته باشم ولی در این مدت فکر می کنم مسایلی برایم روشن شده که مرا در ارتباط با مسایل مهمی قرار داده است و من از بهمن ۵۶ تا امروز هر اتفاقی افتاده در حضور مردم میگویم و قضاوت با خود مردم است.
[در این فاصله تکبعلی زاده به گفته خودش به دلیل سرقت و سنگ زدن به مأموران شهربانی دستگیر و زندانی میشود و البته در بازجوییها از جنایتی که همراه با دوستانش انجام داده چیزی نمیگوید تا اینکه انقلاب میشود]
متهم: من در میان مردم از زندان بیرون آمدم و همان شب به اتفاق سایر بچههای محل در خیابانهای شهر به پاسداری مشغول شدیم و همان شب عدهای از بچههای محل ما با یک اتومبیل که نمره آن را گِل زده بودند و قصد سرقت داشتند با دیدن من از من خواستند که راه را برای آنها باز کنم و فردای آن روز رفتم اصفهان و بعد رفتم تهران و آن موقع امام در مدرسه علوی بودند و رفتم که خودم را معرفی کنم. شلوغ بود. نتوانستم و رفتم اصفهان و بعد تصمیم گرفتم برگردم آبادان.
[در راه آبادان حسین تکبعلی زاده بر خلاف تصورش که فکر میکرد در راه انقلاب مبارزه کرده است چنین میبیند:]
متهم: …مشغول چای خوردن بودم که چشمم افتاد به مجله جوانان که عکس مرا داخل آن چاپ کرده بودند و زیر آن نوشته بودند: «جنایتکار ساواک از زندان گریخت» و از مردم خواسته بودند در صورت مشاهده صاحب عکس فورا او را معرفی کنند. ولی کسی متوجه من و عکس مجله نشد ولی دو نفر از مسافران که بچههای آشنا بودند گفتند: مواظب باش متهم شبیه تو است، البته عکس قدیمی بود با آن روز من فرق داشت…
… همان روز رفتم در خانه آقای رشیدیان که اکنون نماینده مجلس است و آن موقع در آبادان بعد از انقلاب سمتی داشتند و منزلشان در «سیکلین» بود و عکس داخل مجله را نشان دادم و گفتم: من حسین تکبعلی زاده هستم و در مجله ساواکی و قاتل معرفی شدهام و آقای رشیدیان قدری به سر و پای من نگاه کرد و کمی مکث کرد و بعد مرا تحویل نگرفت و گفت: مردم خشمگین هستند به خانهات برو تا کسی ترا نبیند و گفت که سه روز بعد در گورستان آبادان با مردم صحبت میکنم و آرامش به آنها میدهم ترا دعوت میکنیم و به پروندهات در حضور مردم رسیدگی میکنیم…
[به گفته تکبعلی زاده سرانجام وی با حمایت رشیدیان و کیاوش که آن موقع فرماندار و موقع محاکمه تکبعلی زاده نماینده مجلس بود به تهران منتقل میشود تا با هاشم صباغیان در نخست وزیری صحبت کند. صباغیان قرار میشود با بازرگان صحبت کند. ولی دولت موقت کاری نمیکند و مراجعه تکبعلی زاده به آیتالله خادمی در اصفهان هم به جایی نمیرسد. او در همه این مراجعات خود را متهم سینما رکس معرفی میکند ولی کسی پیگیر کارش نمیشود. با رفتن به قم و «خانه امام» هم کاری از پیش نمیبرد. پس از اینکه این در و آن در زدنها به نتیجهای نمیرسد وی نزد نماینده امام در آبادان میرود و درخواست میکند که محاکمهاش کنند. ولی او هم قبول نکرد و…]
متهم: [نماینده امام در آبادان] گفت: حسین تکبعلی زاده میخواهد بگوید روحانیون این کار را کردهاند و ممکن است مردم قبول کنند و باورشان شود و ما این کار را نمیکنیم. من گفتم: بروید به ایشان بگویید اگر شما ریگی به کفش ندارید چرا از محاکمه وحشت دارید؟ بعضی از ماموران زندان به من میگفتند آخوندها گولت زدهاند و گویا یک مرتبه هم که آقای آذری قمی آمده بودند آبادان و سخنرانی داشتند گفتهاند که آتش زدن سینما رکس را شاه و رزمی انجام دادهاند و یکی دو نفر بیگناه در زندان هستند و مسلمین راضی نیستند خون بیگناهی ریخته شود. این جو باعث شده بود که ماموران در زندان سر به سر من بگذارند.
دادگاه و دادستان تلاش میکنند تکبعلی زاده را دارای اختلال روانی نشان دهند و یا ثابت کنند که وی هر بار حرف دیگری زده است. تکبعلی زاده اما می گوید: کل جریان این بود که در این دادگاه گفته و میگویم. او در نامههای متعددی که به این و آن از جمله به مردم آبادن نوشته بود مینویسد: «رزمی آن سگ کثیف که عامل اصلی است گفته است تکبعلی زاده ساواکی است ولی من ساواکی نیستم و این کار را کردهام».
حسین تکبعلی زاده در نامهای به مادرش مینویسد: «این رژیم میخواهد مرا به رژیم سابق ربط دهد و از عوامل آن بداند».
*منبع: گزارشهای روزنامه کیهان از دادگاه ویژه سینما رکس آبادان