بهجت امید – چندی است که با رویآوردن ناشران آلمانی به انتشار آثار «نسل دوم» نویسندگان ایرانی، رمانهای این شهرزادهای مدرن زینتبخش بازار کتاب این کشور شده است: کارهایی مانند «شانزده واژه» از نوا ابراهیمی*، «شبها تهران آرام است» از شیدا بازیار و «سی و سه پل و یک قهوهخانه» از مهرنوش زائری اصفهانی، از جملهی این آثار است.
ویژگی مشترک این نویسندگان جوان در این است که اغلب پس از وقوع «انقلاب اسلامی» در سال ۱۹۷۹، همراه پدر و مادر یا خویشان دیگر خود ایران را ترک کردهاند و تنها به زبان آلمانی مینویسند. دستمایهی اصلی آثار آنان، بیشتر کشمکشهای درونی و درگیریهای فرهنگی در جامعه و خانواده، همراه با تجربههای دوران کودکی در ایران و زندگی روزمره در آلمان است. در فضای این داستانها که اغلب دنیای درونی راوی را بازمیتاباند، تزلزل، تردید و سستی موج میزند.
شخصیتهای اصلی رمانهای منتشرشده، اغلب تماشاچیانی باریکبین و تیزهوش هستند که با اینحال از کنار رویدادهای پرکشش و کنجکاویبرانگیز دنیای پیرامون خود بیاعتنا میگذرند و تنها با لحنی بیتفاوت و بیاحساس به شرح آنها میپردازند. جستجوی آگاهانه یا ناآگاهانهی «هویت ملی»، انگیزهی اصلی سفرهای این قهرمانان یا ضدقهرمانان به زادگاه یا «میهن» نیاکانشان است.
مونا، راوی روزنامهنگار سی و چند سالهی رمان «شانزده واژه» از نوا ابراهیمی، یکی از این شخصیتها است که با مادر خود برای شرکت در مراسم خاکسپاری مادربزرگش از شهر کلن آلمان راهی ایران میشود، به مشهد و بم سفر میکند و در خلال آن فصلهایی از زندگی سه زن از سه نسل در رویارویی با گوشههایی از «فرهنگ آلمانی و ایرانی» را در قالب «شانزده واژه» باز میگوید: «مامانبزرگ، مردهشور، خواستگار، چوب دوسرطلا، غریبهدوست، اضافهبار، شرکت نفت، چهارراه، دروغ، آزادی و…» از جملهی این عبارات و اصطلاحات است.
برای آشنایی بیشتر با نوا ابراهیمی و شخصیتهای رمانش، با او مصاحبهای** کوتاه داشتیم:
بهجت امید: مونا، شخصیت اصلی داستان شما ناظر موشکاف و تیزبینی است، ولی در عین حال منفعل هم هست و برای اینکه به حوادث جهت بدهد یا بر آنها تاثیر بگذارد، تلاشی نمیکند. آیا این ویژگی به سرگذشت او به عنوان «بچهی یک تبعیدی» در آلمان برمیگردد که به هر حال دستکم، در چند دوره زندگی پرتلاطمی داشته است؟
نوا ابراهیمی: انفعال مونا، از ناتوانیاش ناشی میشود؛ ناتوانی از کنار آمدن با تمام تضادها و تناقضهایی که در خود دارد. او اسیر این تضادهای غیرقابل حل است که مانع میشوند مونا شکل زندگیاش را آگاهانه و آزادانه تعیین کند. او در واقع خودش را نمیشناسد، نمیتواند مسیر معینی را انتخاب کند، قدم اول را بردارد و همینطور بدون برنامه زندگیاش را میگذراند. او نمیتواند زندگی خانوادهاش را که با تبعید یا مهاجرت همراه بوده، سرمشق قرار دهد و مثل پدر و مادرش زندگی کند. علاوه بر آن، مونا هم مانند همسن و سالهای خودش که در شهرهای بزرگ زندگی میکنند، با مشکل عدم امنیت شغلی و نداشتن پیوندهای عاطفی قابل اعتماد روبرو است.
ـ مونا تا چه حد به اصطلاح صدای نسل جوان ایرانیتباری است که در آلمان بزرگ شده؟
ـ من اصولا با این تصور که یک شخصیت را به عنوان «صدای نسلی» خلق کنم، مشکل دارم. اگر با چنین قصدی دست به قلم میبردم، قطعا نمیتوانستم یک سطر هم بنویسم. من تازه وقتی رمان را تمام کردم، این فکر به ذهنم خطور کرد که چقدر خوب میشد، اگر خوانندههای من وقت خواندن آن، همان احساسی را پیدا میکردند که خود من، وقتی کتابهای مورد علاقهام را میخوانم، حس میکنم؛ اینکه کس دیگری هم از آن موضوع و فکری نوشته که من هم درگیر آن هستم و خیال میکردم که تنها دغدغهی من است. یعنی، مونا برای این که «صدای» کسی باشد، خلق نشده.
او شخصیتی است چند هویتی: اهل کلن است، پارتیرفتن را دوست دارد و مثل اغلب روزنامهنگاران زندگی سخت و از نظر مالی نامطمئنی را میگذراند. اما از نظر هویتی به عنوان یک آلمانیـ ایرانی، جنبههای مشترک زیادی هم با سایر آلمانیـ ایرانیها دارد. خیلی خوشحال میشوم اگر آلمانیـ ایرانیها، وجوهی از هویت خود را در مونا پیدا کنند.
زندگی پر تضاد و تناقضی که این شخصیت دارد و آن را به تصویر میکشد، شباهتهای زیادی به زندگی بسیاری از ایرانیهایی دارد که در آلمان بزرگ شدهاند.
آنها هم مثل مونا درگیر یک دوگانگیاند؛ تناقض میان آرزوی متعلق بودن به جامعهای که در آن بزرگ شدهاند، از یک سو و داشتن کشش مبهمی به سرزمین مادری و پدری از سوی دیگر که نمیتوانند یا نمیخواهند آن را رها کنند. اگر این تضاد تحلیلبرنده را در چارچوب رابطه با پدر و مادر و خانواده تعریف کنیم، یعنی تناقض میان نیاز شدید دستیابی به استقلال فردی و آرزوی حفظ ساختارهای خانوادگی ایرانی. این آرزو به ناتوانی مخالفت با پدر و مادر، آنهم به شیوهی آلمانیها میانجامد. به نظر من کسانی که فقط راه خود را میروند، اغلب دیگر رابطهای با پدر و مادر خود ندارند و این در واقع دردناک است. روابط عاطفی و دوستیهای آلمانیـ ایرانیها هم بر پایهی همین دوگانگی و تضاد شکل میگیرد؛ همچنین نقش پدر و مادریای که بعدها به عهده میگیرند. کوتاه کنم: مونا الگو نیست، ولی تجربیاتی را داشته که احتمالا دیگر ایرانیـ آلمانیها هم داشتهاند.
ـ شخصیت داستان شما در پایان به یک نوع رهایی دست مییابد: او در آستانهی سال نو با دوچرخه به ساحل راین میراند تا همراه هزاران نفری که برای دیدن آتشبازی آغازسال نو در کنار این رود جمع شدهاند، آن را جشن بگیرد… نوشتن این رمان برای شما هم همین تاثیر رهاییبخش را داشته؟
ـ بله. من تنها از طریق ادبیات میتوانم خودم را بازگو کنم و در واقع حرف دلم را بزنم. بیش از هر چیز توانستم با این رمان خودم را از شرّ شرمی که تمام عمر بر زندگیام حاکم بود، خلاص کنم.
ـ شانزده واژه، گذشتهی مونا و ساختار رمان شما را میسازند. تعداد واژهها میتوانست دلبخواهی بیشتر یا کمتر باشد. چرا این ساختار را برای رمان خود انتخاب کردید؟
ـ من مدت زیادی برای یافتن ساختاری که تمام زوایای زندگی مونا را دربربگیرد، وقت صرف کردم: ابهاماتی که در تبار ایرانی او وجود داشت، رویارویی بیوقفه با تصویری که از ایران در آلمان از طریق رسانهها منتقل میشود که هیچ ربطی به درک و دریافت فردی او ندارد، حس بیگانگیاش که در ایران به نظر آلمانی میآید و برعکس احساس بیگانگیای که او در جامعهی آلمان به عنوان فردی که ایرانیتبار است، دارد. همچنین مناسبات مونا با پدر و مادر و رابطهاش با عشقهای گوناگونش و موضوعهای دیگر که در رمان مطرح کردهام… ساختار این کلمات، به من امکان داد تمام این مسائل را به هم پیوند بزنم. از آن گذشته این واژهها، روند داستان را پیش میبرند.
ـ شما در یک مصاحبه گفتید که شخصیت اصلی در ابتدا به شما شباهت داشت، ولی در طول داستان از شما فاصله گرفت. کدام یک از عوامل ساختاری رمان، شما را به عنوان نویسنده به این کار واداشت؟
ـ بسیاری از احساساتی که در این رمان بازگو شده، واقعی و احساس من است، ولی رویدادها و ماجراها ساختگی است. مونا در چارچوب این ماجراهای ساختگی با پدیدهها برخورد میکند و واکنش نشان میدهد که البته باید از منطق قابل قبولی برخوردار باشد. برای اینکه علت این کنشها و واکنشها روشن شود و مونا هم شخصیتی باورپذیرجلوه کند، او در طول رمان خصوصیاتی پیدا کرد که من فاقد آنها هستم. مثلا من سعی نمیکنم مسائل ناگوار را به دست فراموشی بسپارم؛ مونا ولی برای اینکه شخصیتی قابل قبول بشود، این ویژگی را پیدا کرد.
-برخی شما را نویسندهی آلمانی ایرانیتبار معرفی میکنند و بعضی دیگر از شما به عنوان نویسندهی ایرانی نسل دوم در آلمان یاد میکنند. تعریف خود شما چیست؟
ـ من مشکلی ندارم که به عنوان نویسندهی ایرانی مطرح شوم. در خارج هم خودم را این طور معرفی میکنم. ولی نویسندهی آلمانی؟ وقتی این عنوان را میشنوم فوری به توماس مان، گونتر گراس و مارتین والزر فکر میکنم. من از سنت نثر و نگارش آلمانی بهره نمیگیرم. رمان من بدون عنوانگذاری هم، رمان است. نه. دستکم هنوز نویسندهای آلمانی نیستم. این ممکن است در آینده تغییر کند. چون در حال حاضر بسیاری از نویسندگان دو فرهنگی، گنجینهی ادبیات معاصر آلمان را غنیتر میکنند.
… و نویسندهی ایرانی نسل دوم؟ فکر میکنم این عنوان بهتر است. اما من تنها میتوانم اسمم را به فارسی بنویسم. آنچه من مینویسم و شیوهی نگارشم، چیزی در میان این دو قطب است و اینگونه ردهبندیها را به منتقدان و خوانندهها واگذار میکنم.
-برای خوانندهی ایرانی مینویسید یا آلمانی؟ چه نکتهی خاصی را میخواهید با آنها در میان بگذارید؟
-راستش من قصد انتقال پیام و نکته به خوانندگانم را ندارم. رمان «شانزده واژه» را میبایست مینوشتم و نوشتم. با این حال میخواستم کنشها و برخوردهای ایرانیها را به آلمانیها نشان بدهم تا بتوانند صمیمیت و شوخطبعی خاص این جماعت را در رابطه با یکدیگر دریابند. چون در تصویری که از ایران در رسانهها ارائه میشود، از این ویژگیها خبری نیست.
ـ شما در سال ۲۰۱۳، دورهی «آکادمی نگارش در بایرن» را گذراندید. چه عاملی برای نویسنده شدن تعیینکننده است: استعداد، مهارت در بهکاربردن ابزار نگارش یا داشتن «رابطه» با بنگاههای نشر که معمولا از طریق این دورهها برقرار میشود؟
ـ برای من مقولهی استعداد از آنجا که با نوعی ارزشگذاری همراه است، مطرح نیست. اصولا باید حرفی برای گفتن داشت و کار نوشتن را هم با پشتکار پیش برد. برقراری «رابطه» خیلی نقش بازی میکند، البته در مرحلهای که دیگر بزرگترین موانع از سر راه برداشته شده و نوشتن رمان کاملا به پایان رسیده است. شرکت در این سمینارها از آنجا که در چند مرحله و در چارچوب زمانی خاصی برگزار میشوند، میتوانند به علاقمندان کمک کنند تا انگیزهی نوشتن را با رویارویی با اولین مانع از دست ندهند. ولی نیاز درونی به بازگویی داستان، شرط اصلی است.
—————————————————–
* نوا ابراهیمی در سال ۱۹۷۸ در تهران به دنیا آمده و تحصیلاتش را در رشتهی روزنامهنگاری و اقتصاد در کلن به پایان رسانده است. او چندی به عنوان روزنامهنگار از جمله با روزنامهی «فایننشال تایمز» آلمان همکاری کرده است. از ابراهیمی تا کنون چند داستان کوتاه در مجلات و مجموعههای مختلف به چاپ رسیده. «شانزده واژه» اولین رمان اوست.
** این گفتگو به زبان آلمانی صورت گرفته و مصاحبهکننده آن را به فارسی برگردانده است.