رضا تقیزاده – عیسی کلانتری رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست جمهوری اسلامی، روز دوشنبه ۶ شهریور در شورای آب و خاک استانداری کرمانشاه ضمن تشریح وضعیت عمومی کشور از مصرف بی رویه ذخایر آب انتقاد کرد و خواستار استفاده از منابع خارجی برای مقابله با «بی دانشی متخصصین و متولیان داخلی بخش کشاورزی» شد.

کلانتری که در کنار علیاکبر صالحی، معاون دیگر حسن روحانی شهرت راستگویی (نسبی) برای خود خریده طی دو جلسه توضیحات خود در کرمانشاه از وضع عمومی کشور تصویری عرضه کرد که علی خامنهای آن را قطعا «سیاهنمایی» میخواند.
او با اشاره غیرمستقیم به سازمانهای نمایشی حکومت گفت: «این آب، کمیته امدادی و هلال احمری نیست… تنها محصول تولید ایران که از نظر قیمت تمام شده در دنیا قابل رقابت است «کیوی» است و اگر آقای ظریف به دنبال تعامل با دنیا است، بعد از تعامل تنها میتواند کیوی بفروشد!»
کلانتری در توضیح دیگر کارهای بی برنامه و غیر قابل اجرای حکومت از طرح ایجاد ۵۰ هزار هکتار گلخانه یاد میکند که به قول او دو برابر طرح فاجعهبار «مسکن مهر» احمدینژاد هزینه خواهد داشت؛ طرحی که منهای در نظر گرفتن وضعیت خشکسالی مملکت با مسئله تامین اعتبار نیز روبروست.
بدون نام بردن از وضعیت مالی دولت که هر سال بحرانیتر از پیش میشود و اگر متکی به چاپ اسکناس و افزایش قرضهها نبود، اصلا قادر به پرداخت حقوق کارکنان دولتی نمیشد، چنانکه از پرداخت حقوق کارکنان نیروهای مسلح و آموزگاران و بازنشستهها هم طی ماههای اخیر باز ماند، کلانتری از نداشتن تناسب میان «تعهدات و امکانات» دولت یاد میکند: تعهد ایجاد شغل برای پنج میلیون دانشآموخته بیکار و جوان، بدون داشتن پول و برنامه.
او میگوید: «هر کس بگوید «میتواند»، دروغ میگوید!» عیسی کلانتری یکی از راههای خروج حکومت از بحران را گرفتن کمک (مالی و فنی) از خارج میبیند در حالی که بند ناف مالی دولت به ادامه اجرای توافق اتمی متصل است که دولت آمریکا هر سه ماه یکبار قادر به قطع آن است!

با وجود نمایش زندگی عادی در ایران، حکومت و دولت و جامعه از درون در حال فروپاشی است. به حرفهای صادق خرازی گوش کنید که پوست و گوشت و خون او از این نظام و حکومت است. او در شیراز میگوید: «مسؤولان قضایی دهانها را مهر نکنند، بگذارند این ننگ را ما بگوییم و دیگران نگویند که در شهر تهران در یکی از محلهها هزار زن روسپی هست که فرزندانشان یا فروخته میشوند یا در آشغالدانی پیدا میشوند. آیا فقط تصور کردهایم که «مدیریت بهینه» ساخت چند پارک و پل، تونل و آسفالت کردن چند جاده و… است؟ در کلانشهری مانند تهران که از نادر شهرهای بحرانزده جهان است، بیش از یک میلیون زن بی سرپرست داریم و آسیبهای اجتماعی بسیاری در این شهر دیده میشود که از گفتن آنها شرم دارم!»
تجربه اتحاد شوروی سابق
آنچه در ایران امروز میگذرد الگوی کوچکی است از آنچه اتحاد شوروی سابق در ابتدای دهه نود میلادی تجربه کرد. روز ۷ فوریه سال ۱۹۹۰ میلادی، پس از صدور اعلامیهای از سوی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، دایر بر دست کشیدن از قدرت، نظام سیاسی آن کشور فرو ریخت.
اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای پیش از فروپاشی یکی از دو ابرقدرت جهان محسوب میشد و سازمان امنیت داخلی آن یکی از گستردهترین سازمانهای پلیسی دنیا بود. اندکی پیش از سقوط، اتحاد شوروی از آمریکا در تولید بمب هستهای با فاصله زیاد پیشی گرفته بود و فعالیتهای فضایی آن کشور نیز به یاری توسعه چشمگیر صنایع موشکی، به دنیا فخر میفروخت.
اتحاد شوروی پهناورترین کشور روی زمین محسوب میشد، با منابع زیرزمینی گسترده، دریایی از نفت، اقیانوسی از گاز طبیعی، زمینهای بارور، مردمی زیرک و نخبگانی اگرچه سرخورده و خاموش، ولی هشیار.
سرزمینی با این خصوصیات در طول استقرار دیکتاتوری حزبی از یک جامعه بالقوه ثروتمند و پویا به جامعهای فقیر و منفعل تبدیل شد با شمار کثیری از معتادان به الکل و متمایل به خودکشی.
رهبران سیاسی آن کشور به جای پرداختن به نیازهای متعارف جامعه، درگیر تقویت نیروهای مسلح بودند و فرستادن سفینه به فضا و یا ارسال کمک به جمهوریهای اقماری خود در شرق اروپا و یا قلب افریقا. در اتحاد شوروی نمایش قدرت حکومت بیش از شکلگیری قدرت ملی اهمیت داشت.

پیش از رسیدن زمان سقوط، روسیه و تمامی جمهوریهای پانزدهگانه اتحاد شوروی از درون پاشیده بودند در حالی که از بیرون، میدان سرخ مسکو و رژه نظامیان در آن، تدارک نمایشگاه و نمایشی بود برای فریب؛ نمایشگاهی که پشت دیوارهای آن، سه نسل از یک خانواده در آپارتمانهای قوطی کبریتی اهدایی دولت سر میکردند، همه روزنامه دولتی میخواندند، به نمایندگان دولت رای قراردادی و فرمایشی میدادند، شغل دولتی و یا حزبی و کالخوزی و سالخوزی داشتند و جیرهی دولتی میگرفتند. در اتحاد شوروی (مانند ایران امروز) اقتصاد دولتی هر روز بیمارتر و فسادزدهتر از پیش میشد و همراه آن، دولت بزرگتر و مردم فقیرتر. نفس تولید در آن کشور به شماره افتاده بود، حقوقها پرداخت نمیشد و اقتصاد ملی به سوی فلج شدن و فلاکت کامل میرفت.
در حالی که پردهها پنجرهها را میپوشاندند، انحطاط و حرکت به سوی انتها، سرعت میگرفت؛ ترقی معکوس ادامه داشت. رشد تولید به توقف رسیده بود، همه از کیسه منابع طبیعی و ذخایر ملی میخوردند و رهبران شریف حزبی از کیسهی مردم! پیش از رسیدن لحظه سقوط، نظام سیاسی، اگرچه هنوز نمایش قدرت میداد، اما از درون پاشیده بود.
سرنوشت مشترک
روال سقوط نظامهای سیاسی اقتدارگرا هرچند متفاوت است، اما وجه مشترک آنها، اجتنابناپذیر بودن سقوط است در انتهای راه.
در حکومتهای اقتدارگرا، مانند حکومت مذهبی ایران، دولت خرجی میدهد و با گداپروری ظاهرا محترمانه– در شکم یارانه، و یا هدفدار کردن کمکهای نقدی و جنسی- مردم را نیازمند، دست به دهان و وابسته نگهمیدارد. در حکومتهای همزاد با حکومت مذهبی ایران، فرهنگ سیاسی و رفتارهای اجتماعی نیز در کنار اقتصاد به انحطاط کشیده میشود.
در ادامه حیات هر نظام سیاسی از این نوع که دهها نمونه دیگر از آن را در بسیاری از کشورها دیدهایم، رهبر یا رهبران سیاسی با تکیه بر «سیاست انکار» و مردم به دلیل انفعال، موازی با هم حرکت میکنند.
بعد از فروپاشی نظام و ساختار سیاسی حاکم، مردم به گونهای بر میخیزند ولی حکومت و رهبران آن برای همیشه میروند و محو و ناپدید میشوند. فرجام حکومتهای اقتدارگرا و سرنوشت محتوم آنها همواره مشابهِ هم است!