مانی تهرانی (+عکس) در جهان پیرامون ما بیشتر از حقوق زن صحبت میشود، دغدغهای که حاصل تبعیض است و هنرمندان هم به تبع این خواست اجتماعی با همین نگاه به زن میپردازند. این پرداختها از حق برابری با مرد تا حق آزادی تن زن را در بر میگیرد. فرناز ضابطیان نقاش ایرانی ساکن سانفرانسیسکو اما از زاویه تجربه و نسل خود زن را میبیند، دریچهای که از زخمهای جنگ هشت ساله بر زندگی زنان کوچه و بازار تا عشق مادری را به نمایش میگذارد. پای صحبتهای او مینشینم که این روزها مشغول شکل دادن به تصویر اسکیزوفرنیک جامعهایرانی است.

– به نظر شما چرا نقاشها از بقیه هنرمندان مهجورتر هستند؟
– تجربه شخصی من نشان داده هر موقع تلاش میکنم ارتباطات بیشتری با محیط بیرون برقرار کنم حال به دلایلی متفاوت، گاهی برای دریافت سوژه گاه برای ارتباط با مخاطبان، ناخودآگاه از فضای کاری خودم فاصله میگیرم و این اتفاق اثر قابل توجهی در ان مقطع زمانی بر کیفیت تولید و خلق اثر میگذارد. این حسن هنرمند است که بتواند فضایش را تمیز نگه دارد و اثر هنری دلخواهش را خلق کند. از همین دیدگاه، انسان هنرمند، برخلاف انسان تنها، انسانی است که تلاش میکند آن گفتگوی خاموش را که در تنهایی روی میدهد و ما آن را تفکر مینامیم، بکر و دست نخورده نگه دارد. او در نهایت صلح با خود و مواجهه با نیمه پرسشگرش، دنبال کسی نیست که با او حرف بزند و تنها خلق میکند.
– به عوامل بیرونی مثل فضای رسانهای ربطی ندارد؟
-عامل بیرونی قطعا تاثیرهایی دارد ، اما اراده هنرمند در این اتفاق سهم بیشتری دارد. از دیدگاه من هنرمند باید صرفأ به خلق اثرش فکر کند. اثر هنری راه خودش را پیدا میکند و جلو میرود. البته این جلو رفتن به موقعیت جغرافیایی و تاریخی هم بستگی دارد.
– اهمیت جغرافیا از نظر فرهنگ پیرامون هنرمند است؟
-فرهنگ بعلاوه خیلی عناصر دیگر…
– اتفاقأ دست کم تجربه هنرمندان مهاجر ایرانی میگوید که جذب جامعه میزبان نمیشوند و در محدوده جامعه مهاجران خود باقی میمانند.
-منظور از جغرافیای هنرمند جایی است که در آن متولد شده و رشد کرده. هنرمند مهاجر هر قدر هم تلاش کند نمیتواند کاملأ جذب جامعه میزبان شود. البته این میتواند یک ویژگی باشد، زیرا اثری که خلق میشود مختصاتی دارد. مثلا در کارهای من میتوانید ترکیب رنگ و حجمپردازی غربی و از طرفی گرایش به سطوح و پلانبندی شرقی یا به تعاریفی دو بعدی نمایی در فرهنگ شرق را ببینید. در عین حال که شما شاهد اکسپرسیونیسم شدید در پرترهها نوعی رمانتیسیسم و فانتزی در ابژهها دیده میشود.
– شما میگویید جغرافیای هنرمند زادگاهش است و خودتان را هنرمند شرقی میدانید. در چنین شرایطی زبان بینالمللی چه معنی دارد؟
-زبان بینالملی یعنی مخاطب بینالمللی . در واقع تأثیری که یک هنرمند میتواند نه تنها بر یک جامعه بلکه بر جوامع مختلف بگذارد که طبیعتا این تاثیر دو سویه خواهد بود.
اینجا میرسیم به بحث دیرینه اینکه هنرمند روی جامعه تأثیر میگذارد یا جامعه روی هنرمند. در مورد من میتوانم بگویم هر دو اتفاق صورت میگیرد و به من کمک میکند تا دایره مخاطب من جهانی بشود. این را من زمانی متوجه شدم که در موزه پنینسولا در شمال کلیفرنیا در شهر سانفرانسیسکو از نقاشیهایم نمایشگاه برگزار شد که مخاطبان بسیار با زبانها و فرهنگی متفاوت مقابل نقاشیهایم قرار گرفتند. در آن زمان از روی واکنش این مخاطبان متوجه شدم که پیام کار من صرفا فقدان یک زن ایرانی یا شرقی نیست فقدان زنانگیست. فقدانی که نمیتوانم و هرگز نتوانستم دلیل مشخصی برایش بیارورم و میتؤاند هر چیزی باشد اما مرا وا میدارد که با خلق جهان شخصی به موازات جهان پیرامونم ان را جستجو کنم. فقدانی که از یک جور اختگی میآید و فکر میکنم من از طریق نوعی رمانتیسیسم و شاعرانگی از این خلاء و فقدان عبور میکنم و میتوانم با فرمها و رنگها به زبانی مشترک حرف بزنم
– برداشت این مخاطبان با اندیشهای که پشت آثار شما هست چقدر متفاوت است؟
-به جرأت میتوانم بگویم هیچی.
– از کجا بهاین زبان مشترک رسیدهاید؟
-ایاد گرفته ام که انسانها انچه را مهم است، از مسیر منشور دیدگان نمینگرند بلکه با چشم دل لمس میکنند. پس با چشم دل به آدمها نگاه کردن دغدغه شده و خلق تصاویر مبهمی، که در ذهنم از إنسانها باقی میماند همراه با رنگها و فضای أطراف با واکنش عاطفی من نسبت به آن حادثه، آن را معنا میبخشد.
به عبارت دیگر، حظی سرشار از لمس نگاهها که از مسیر احساس به حادثه یا خاطرهای دور میرسد. بدینگونه که من به نوعی خودم را در آنها بازسازی میکنم، همچنان که خشمها همیشه سرخ بود اشکهایم خاکستری. دغدغههای زنان مشترک است و من این اشتراک را در معاشرت و باور احساس زنانه با هر ملیت دریافتهام.
– پیشتر گفتید هنرتان برای مردم غیرضروری محسوب میشود که میتوان به هنر لوکس تعبیرش کرد. بر این اساس و با در نظر گرفتن هرم مازلو، آیا میتوان گفت برای یک نقاش آمریکا نسبت به ایران جامعه ایدهآلتری است؟
-در آمریکا- و بیشتر در اروپا- مردم با فرهنگ خرید اثر هنری و حمایت از هنرمند آشنا هستند. و این چیزیست که ریشه بسیار محکمی در تفاوت فرهنگی غرب و شرق دارد . در جامعههای شرقی رشتههایی چون پزشکی مورد توجه و تأیید و تحسین خاصی از طرف اجتماع ست اما در فرهنگ و دیدگاه غربی هنرمند به دلیل خلق و استعداد بالقوه دارای اهمیت و ارزشی فراتر از علوم اموزشیست .
– یعنی موضوع را بیشتر فرهنگی میدانید تا اقتصادی؟
-به نظرم به هر دو عامل بستگی دارد. کما اینکه در سالهای اخیر در خاورمیانه ما متوجه تغییراتی در بازار و فروش آثار هنری هستیم که به دلیل شاید تازه بودن قیمتها بسیار باور نکردنی و در نوسان هست.
اما در غرب شما شاهد فروش اثار با قیمتهای نجومینخواهید بود .
– رشته تحصیلیتان هم نقاشی است؟
-من به هنرستان رفتم و بعد در دانشگاه لیسانس نقاشی و بعد فوق لیسانس نقاشی گرفتم و سالها در دانشگاهای مختلف ایران نقاشی تدریس کردم. روزی که به هنرستان رفتم نقاش بودم، در واقع برای رشد حرفهای به آموختن پرداختم . خاطرم هست در زمانی که حتا علم نوشتن و خواندن داشتم ، برای پدرم که همیشه در سفر بود نامههایی که تمام آن فقط تصویر بود میفرستادم . این تصاویر در واقع شرح حال روزمرگی آن روزها بود حالا چه زمان بمباران که سعی میکردم ترس از آن را با کشیدن موشکی که توی خانه افتاده بود نشان دهم و چه در زمان تابستان کشدار که فضای باز حیاط ، پر از گرمی رنگ زرد آفتاب بود .
– اولین کار حرفهایتان در حدی که خواسته باشید مخاطب ببیند چه بوده؟
-کلاس دوم راهنمایی بودم مرا در یک کلاس نقاشی ثبت نام کردند و آنجا تصویر خواهر نلسون ماندلا راکشیدم. اولین پرترهای بود که کشیدم و خیلی خوشحال شدم و روز پدر آن را به پدرم کادو دادم. سفرم به آمریکا خیلی سریع و با عجله اتفاق افتاد و بعد دوستانم آتلیهام را جمع و جور کردند و تابلوهایم را برایم فرستادند که متوجه شدم متأسفانه این اثر گم شده است. من پالت مینیمال را برای اولین بار در آن تابلو تجربه کردم.
– چه شد که خواهر نلسون ماندلا را انتخاب کردید؟
-صرفأ آموزشی بود چون خانم مسنی بود که صورتش چروکهای فراوانی داشت و برای من جالب بود که بتوانم آن فضا را کار کنم و حجمها را بکشم.
– چه بعدی از زنان از نگاه شما جذاب و قابل ترسیم است؟
-من در نقاشیهایم زنانی را به تصویر میکشم که به نحوی در گیر جدلی تروماتیک با خویشتن خویشند زنان نقاشیهای من جملگی درگیر یک مالیخولیای رمانتیکاند .
برای من قدرت زن به عنوان خالق، به عنوان رهبر یک خانواده بسیار با ارزش است. واقعیتاش را بخواهید آن قدرت و زیبایی قدرتی که یک زن دارد را نمیخواهم به هیچ عنوان تکذیب کنم اما این خیلی مهم است که یک هنرمند درد اجتماع و درد روز را بیان کند.
– یعنی ارزش زن را فقط به مادرانگی وی میدانید؟
-زن حق انتخاب دارد که مادر شود یا نشود، اما این قدرت در وجودش نهفته است. نقطه مقابل این خالق بودن تاریخ انقضاء این تواناییست واین خیلی غمانگیز است. یعنی طبیعت بدن زن از دورهای به بعد تغییر میکند .البته هر دسته از کارهای من عنوان مشخصی دارد، اما اگر بخواهیم برای کل مجموعه کارهایم یک عنوان بگذاریم: اینها زنان بزرگ در قابهای کوچک هستند.
– مادرانگی قدرت عشق است و یائسگی ضعف جسم. تصویر این دو در کنار هم متضاد نیست؟
-این دو از هم قابل تفکیک نیست و در یک ظرف قرار میگیرد. خلقت، اجتماع و مذهب یک سری محدودیتهایی را به زن تحمیل کرده، اما قدرت عشق و خالق بودن از درون زن میجوشد.
– همانطور که در کودکی فکر میکردید، در نقاشی هم خارج از قاب چیزی وجود خارجی ندارد. تصویر ضعف جسم ملموس است اما تصویر عشق ذهنی میشود؟
-نقاشها هم مثل مادران خود را خالق میدانند. نقاش میتواند نیستی را هم در اثرش خلق کند و بکشد. یکی مینویسد عشق، دیگری بوسه دو فرد را تصویر میکند و یکی هم با رنگ و فرم حس عاشقانه را به مخاطب القاء میکند. من عشق را نمیکشم، بلکه عشق را در کشیدن زنان روزمره زندگیام جست و جو میکنم.
– شما از بازسازی واقعیت میگویید، در حالی که در پرترههای شما صورت زنان دفرمه شده و سوررئالیستی است. آیا این واقعیت و خیال را مثل شعر در هم تنیده میدانید؟
-من دوست ندارم کار لنز دوربین را بکنم (که تنها ببینم و آن را بکشم ) بازسازی واقعیت را از دیدگاه خودم انجام میدهم. اینها برداشت من از واقعیت است که از فیلتر حال روزانه من عبور میکند و برای اینکه درک و فیلتر شخصیام را تازه نگه دارم، مطالعه میکنم، به اخبار گوش میدهم، با طبیعت ارتباط برقرار میکنم و همه اینها در کنار هم میتواند یک اثر هنری را خلق کند.
– بسیاری از هنرمندان از بُعد اندیشه به زن نمیپردازند، زیرا از هر چه رنگ و بوی سیاسی دارد دوری میکنند و ذات هنر و سیاست را عاری از یکدیگر میدانند. نظر شما درباره درهم آمیختن ارزش هنر و ناپاکی سیاست چیست؟
-هنرمند فعال مدنی است نه فعال سیاسی. در عین حال هر هنرمندی میتواند عقاید سیاسی خودش را داشته باشد. نمیخواهم سکسیست حرف بزنم، اما بعد از بیست و سه سال تجربه کاریم به این نگاه رسیدهام که تصویر زن از دریجه نگاه نقاش مرد متفاوت است و هر قدر هم به موضوع نزدیک شود، باز هم درک متفاوتی خواهد داشت. معمولأ به موضوع زنان از جنبه اروتیک پرداخته میشود و برای همین- در فرهنگی که باید و نباید دارد- شکل پرداخت جنبه سیاسی پیدا میکند و بعد فکر میکنند موضوع زن سیاسی است، در حالی که اینطور نیست. پرداخت یک زن از بُعد زنانه به مسائل زنان فعالیت مدنی است نه سیاسی.
– نگاه شما چقدر از تجارب شخصی میآید؟
-نبود پدر در خانواده و نگرانی مدام مادر با هزاران کیلومتر فاصله از صحنههای جنگ، زخمها و آسیبهای آن، اثرات شؤم خود را برأی همیشه در ذهنم باقی گذاشت. مجموعه دوران کودکیم پیوندی ناگسستنی با آنچه امروز هستم دارد.
– زنان تابلوهای شما همه پرترههای تنها هستند…
-بله، از نظر من انسان در زندگی و در مقابل رنجهای درونش همیشه تنها است. البته چهار تابلوی دستهجمعی دو متری از زنان هم دارم. مثلأ در یکی از آنها زنان چشمهای یکدیگر را میبندند.
– منظورتان از کشیدن چشمبندان چه بوده؟
-منظورم جمعهای زنانهای است که زنان سعی میکنند حقایق خود را از چشم یکدیگر بپوشانند و البته در مورد مردان هم مصداق دارد. در محفلهایی آدمها واقعیت زندگیشان را پشت در میگذارند و از واقعیت زندگیشان داستانهای غیر واقعی تعریف میکنند و خوشبختی دروغین را به شکل اگزجره نمایش میدهند. در کل به نظرم زنان از مردان پیچیدهتر هستند و دنیای بزرگتری دارند و جذابیت کشف این دنیا بیشتر است.
– میان نقاشی شما با موسیقی که گوش میکنید و فیلمیکه تماشا میکنید و کتابی که میخوانید ارتباطی وجود دارد؟
-بله. آتلیه من یک فضای باز حیاط دارد و من هر پاییز به آنجا میروم و فقط به صدای پاییز گوش میکنم و نقاشی میکشم. با اینکه من یک نقاش فیگوراتیو هستم و پرتره میکشم، اما وقتی در فضای پاییزی قرار میگیرم و به صدای پاییز گوش میکنم، رنگها و پالت و راشهای من تحت تأثیر قرار میگیرد. حتی خوراک و ورزش و سلامتی هم روی اثر هنرمند تأثیرگذار است.
– از نمایشگاههایی که برگزار کردهاید بگویید.
-تعدادشان خیلی زیاد بوده. اولی بر میگردد به زمانی که بیست و دو سال سن داشتم که در گالری برگ تهران برگزار شد و روزنامه آفتاب امروز یادداشتی دربارهاش نوشت که من از شدت خوشحالی و هیجان تا چهار شبانهروز نخوابیدم. و آخریش در آمریکا موزهای به نام پنینسولا که بازتاب خبری بسیار پرباری برایم داشت .
-آیا تابلویی کشیدهاید که دلتان نخواهد بفروشید؟
-بله، یک از نقاشیهایم که هم موزه خواست و هم مشتری داشت، اما دلم نخواست که از من دور باشد . یک پرتره از تور مشکی با لکههای قرمز است. این تابلو که نوعی تألو سکنی برای من محسوب میشود اعتراضیست به برخورد با دختربچهها که در زمان کودکی همیشه به عنوان دعا به ما میگفتند انشالله عروس شوی و از ازدواج برای ما بهشت برین ساخته بودند که تمام آرزوها با آن برآورده میشود. نمام دخترها در کودکی پارچهای سفیدی روی سر انداختهاند و کفش پاشنه بلند مادرشان را پوشیدهاند و با نگاه در آینه خود را مجسم کردهاند که اگر عروس شوند چه شکلی میشوند. اندیشه من پشت این پرتره این بود که هر توری که روی سر آدم میافتد قرار نیست برآوردهکننده آرزوهای ما باشد. زنانگی ما قبل از آنکه بالغ شود اغلب مادر میشود.