احمد رأفت (+عکس) اول فروردین امسال، برابر با ۲۰ مارس، کامران قادری سفر پر دردسر و نه چندان آسان خود را آغاز کرد. سفری که به گفته این مرد ۴۷ ساله، که از ۳۲ سال پیش در شهری در جنوب سوئد زندگی میکند، مقصد نهاییاش آرامگاه کوروش در ایران است.
کامران، که امروز پس از شش ماه پیادهروی، به نزدیکی مرز ترکیه با سوریه رسیده است، در گفتگویی تلفنی با کیهان لندن میگوید: «هدف من از این راهپیمایی زنده کردن امید در قلب جوانانی است که باید برای آزادی ایران مبارزه کنند». این حرکت نمادین که کامران نام آن را به «راهپیمایی برای آزادی ایران» تغییر داده است، در ابتدا «ندای امید» نام داشت. امیدی که او میخواهد در قلب ایرانیان زنده کند.
کامران پس از شش ماه پیادهروی و عبور از ۱۱ کشور، نه تنها خسته به نظر نمیآید، بلکه به گفته خودش با شوق بیشتری مصمم به ادامه این حرکت نمادین است. کامران در ادامه گفتگو با کیهان لندن میگوید: «بسیاری در این سالها برای تغییر وضعیت در ایران تلاش کردند ولی این تلاشها به هر دلیلی تا کنون بینتیجه مانده است. من معتقدم که نمیتوان بدون عمل در انتظار ماند، باید دل به دریا زد و کاری کرد». او میگوید در آغاز سفر در پاسخ به پرسش یک روزنامهنگار سوئدی که دلیل این حرکت را جویا شده بود، گفت :«خودم را به اقیانوسی میاندازم که نمیدانم مرا به کجا خواهد برد، آنچه در آن شک ندارم این است که باید دل به دریا بزنم».
اگر کامران بتواند وارد سوریه، کشوری که جنگ هنوز در هر گوشه آن شعلهور است، شود، مقصد بعدی او کشور عراق، یعنی کشور دیگری است که در وضعیت نسبتا مشابهی قرار دارد: «میخواهم از مرز عراق به ایران وارد شوم و از آنجا راهی شیراز و سپس آرامگاه کوروش بشوم، البته اگر به من اجازه ورود به خاک ایران را بدهند و در همان بدو ورود بازداشت نشوم». کامران معتقد است در این سالها کوروش بزرگ به نماد حقوق بشر و دمکراسیخواهی تبدیل شده و برای همین نیز او این مکان را به عنوان مقصد پایانی سفر خود انتخاب کرده است.
کامران قادری میافزاید: «اگر از ورود من به خاک ایران به هر دلیلی جلوگیری کنند به سوئد باز نخواهم گشت و این پیادهروی نمادین را ادامه خواهم داد. تا زمانی که در ایران انتخابات آزاد برگزار نشود و مردم نتوانند آزادانه در مورد آینده خود و کشورشان تصمیم بگیرند، من دست از این راهپیمایی برنخواهم داشت».
کامران همچنین به مهربانیها و همبستگی مردم هر یازده کشوری که پشت سر گذاشته است اشاره میکند و میگوید: «اگرچه در بسیاری موارد به زبان بی زبانی، که من نام آن را زبان عشق گذاشتهام، با کسانی که بر سر راهم بودم صحبت میکردم، ولی جز همدردی و مهربانی چیزی ندیدم. در بسیاری موارد شام و ناهار میهمان مردم این کشورها بودم و حتی برخی شبها را در خانه کسانی گذراندم که حتی با هم نمیتوانستیم به زبانی صحبت کنیم جز با زبان ایما و اشاره.»