بهجت امید – مهرنوش زائری اصفهانی، نویسندهی ایرانیـ آلمانی، در اولین رمان خود با عنوان «سی و سه پل و یک چایخانه»، برای نشاندادن منزلگاههای مهاجرت اجباری خود و خانوادهاش از ایران دست به ابتکار بینظیری زده است.
او در این داستان ۱۴۶ صفحهای رودها، تقاطعهای آبی و دریاهایی که در مسیر طولانی فرار آنها قرار داشتند، بهعنوان ایستگاههای تعیینکنندهی زندگی یک خانوادهی ۵ نفری اصفهانی به نمایش میگذارد: مهاجرت اجباری زائریها در این رمان از کنار «زایندهرود» در اصفهان آغاز میشود، چند ماهی نزدیک ساحل «دریای مرمره» در ترکیه به درازا میکشد، در مرز میان بخش شرقی و غربی برلین مانند «رود اشپری» دستخوش تلاطم میشود تا به «رود هاول» در برلین غربی برسد و در پایان کنار «رود نکر» در هایدلبرگ سرانجام بگیرد. در این شهر دانشجویی آلمان است که راوی و دو برادرش، پس از گذشت ۱۴ماه آوارگی و دربهدری در مدرسهای ثبت نام میکنند و بدون دانستن زبان آلمانی، خواندن، نوشتن و حسابکردن میآموزند. ندانستن زبان ولی مانع از آن نمیشود که مهرنوش با تلاش و کوشش بسیار به یکی از شاگردان برجستهی کلاس و مدرسهی خود تبدیل نشود.
چرنوبیل و پریپیات
زائری اصفهانی که به نویسندگان ایرانی نسل دوم ساکن آلمان تعلق دارد، سرگذشت خانهبهدوشی خود و خانواده را در این کار در ۳ بخش بازگو میکند و آغاز و انجام آن را در ۲ فصل مستقل به شهر «پریپیات» و رودی به همین نام در اوکراین پیوند میزند. در کنار این رود ۸۰۰ کیلومتری است که فاجعهی اتمی چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ رخ میدهد و همهی نشانههای هستی در این منطقه را یا نابود یا به مواد رادیواکتیو آلوده میسازد. خانوادهی زائری در روزهای پس از وقوع این بلای عظیم ساخت دستِ انسان است که به هایدلبرگ وارد میشوند.
نویسنده در واپسین فصل رمان، برداشت کنونی خود را از این واقعه چنین شرح میدهد: «زمانی که سه دههی پیش فاجعه [اتمی چرنوبیل] رخ داد، من تازه چند روزی بود که به مدرسه میرفتم و سرگرم پیدا کردن دوست، یادگرفتن زبان و عادت کردن به نظم روزانه در بزرگترین مدرسهی هایدلبرگ بودم… امروز پس از سی سال از خودم میپرسم، کودکان مدرسهی پریپیات چه سرنوشتی پیدا کردند؛ کودکانی که محل زندگیشان به شهر ارواح تبدیل شده، بچههایی که نه تنها خانه و کاشانه بلکه پدر و مادر خود را هم از دست دادهاند…» (ص ۱۴۴)
تشابه سرنوشت
اینکه راوی داستان اکنون به زندگی مصیبتبار کودکان «پریپیات» میاندیشد، از این همانیکردن موقعیت خود و آنان سرچشمه میگیرد: او هم در ۹ سالگی به خاطر فاجعهای سیاسی در ایران که زلزلهوار زندگی پدر و خانواده را دگرگون کرده، ناگزیر به ترک زادگاه خود شده و در رمان به عنوان شاهدی خردسال، ماجراهای فرار خانواده را بازگو میکند. او هر چند با دقت چگونگی وقوع رویدادها را گزارش میدهد، با این حال از درک منطق و چرایی آنها ناتوان است. از نگاه او هر یک از رویدادهای سفر پرخطر خانواده رازی ناگشودنی است که با توضیحات کوتاه پدر، مبهمتر و پیچیدهتر میشود.
راوی «سی و سه پل و یک چایخانه» کوشیده است این گسستگی موضوعیـ تجربی را در ساختار داستان، بدون لطمهزدن به درک کل ماجراها و ربط رویدادها، بازبتاباند. نمایش تابلووار دیدنیها و شنیدنیهای او که بهطور مستقل در چارچوب خاصی قاب شده، این مهم را ممکن ساخته است. پردههای اول و آخر، رشتههای پیوند سرنوشت خانوادهی راوی با فاجعهی چرنوبیل، رود «پریپیات» و ساکنان اولیهی آن «سکاها»* را که گروهی از مردمان کوچنشین ایرانیتبار پیش از میلاد مسیح بودند، به نمایش میگذارند.
مهرنوش زائری ـ اصفهانی در سال ۱۹۷۴ در اصفهان به دنیا آمده و در سال ۱۹۸۵ با خانوادهی خود به آلمان مهاجرت کرده است. او پس از تحصیل در رشتهی علوم اجتماعی در دانشگاه هایدلبرگ مدتی به عنوان مددکار اجتماعی به مشکلات پناهجویان بیسرپرست زیر ۱۸ سال در کارلسروهه رسیدگی میکرده و اکنون به عنوان «مشاور امور میانفرهنگی» فعالیت دارد.
برای آشنا شدن با رمان مهرنوش زائری اصفهانی و ایستگاههای مهاجرت اجباری خانوادهی او، با نویسنده گفتوگویی داشتیم:
بهجت امید: در رمان شما «سی و سه پل و یک چایخانه»، چند رودخانه رویدادهای داستان را به هم پیوند میدهند. رودخانه میتواند نماد جاری بودن، حرکت و ناپایداری باشد. شخصیتهای داستانهای شما ولی در جستجوی جا و مکانی ثابت برای اقامت هستند. چرا از این نماد استفاده کردید؟
مهرنوش زائری اصفهانی: رودخانه برای من نماد آزادی است. در پایان داستانم به این موضوع اشاره میکنم که من و خانوادهام در جستجوی صلح و آزادی مثل زائر از اصفهان راه افتادیم. اما رودخانه برای من نماد حرکت هم هست. بعضی اوقات فکر میکنم که یک آواره یا پناهجو بهدلیل اینکه دیگر ریشه در جایی ندارد، تمام عمر آواره و پناهجو باقی میماند. اما در کتاب دومم، «دختر ماه» به این نتیجه رسیدم که پناهجوها هم میتوانند اصل و جرثومهای داشته باشند، چون آنها یادها و داستانهای اسلافشان را در خود حمل میکنند. یعنی هر کدام ما با ریشههایی در درون خود پیوند داریم که به ما نیرو و عشق میدهند. رسیدن به این نکته برای من خیلی تسلیبخش بود. در کتاب بعدیام که در حال نوشتن آن هستم، فرزندان من در سفری زمانی به دیدار اجدادم به اصفهان میروند و نماد و نشانههای آنها را در درون خود نهادینه میکنند و به این ترتیب به جوهر و اصل من هم دست مییابند.
ـ بین زایندهرود در اصفهان و نکر در هایدلبرگ، خانوادهی شما از کنار رودخانههای بسیاری عبور کرد. آیا در کنار این ایستگاههای جاری احساس خطر میکردید؟
ـ نه. هیچکدام از این رودخانهها خطرناک نبودند. آنها دوستان من و خانوادهی من بودند و از ما مثل فرشتهها محفاظت میکردند.
ـ رمان شما از نگاه یک دختر خردسال بازگو میشود که همهچیز را با دقت زیر نظر دارد و آنها را به تصویر میکشد. با این حال او نمیتواند منطق حوادث را بفهمد. چرا این زاویهی دید را انتخاب کردید؟
ـ من [به عنوان راوی] میخواستم ماجراهای فرارمان را بهخاطر بیاورم و بنویسم تا دختر کوچکی که در وجودم هست، آرامش پیدا کند. به نظر من این داستان نمیبایست از دید مهرنوش امروز تعریف شود. اگر مهرنوش امروز رشتهی داستان را به دست میگرفت، قصد و پیام سیاسی خودش را داشت. ولی در این صورت دختر کوچک داستان، منفعل میماند. او میتواند حالا که ماجراها از زاویهی دیدش بیان شده به آرامش برسد، چون بهطور فعال در آن نقش داشته. تنها آغاز و پایان داستان از دید مهرنوش امروز بازگو میشود. این دو فصل در واقع چارچوب داستان فرار دختر خردسال را تشکیل میدهند.
ـ رود و شهر پریپیات، همچنین فاجعهی چرنوبیل در این دو فصل، پیوند محتوایی داستان را هم میسازد که با پرش زمانیای به مدت ۳۰ سال همراه است. آیا رویدادهایی که در این فاصلهی زمانی رخ کردهاند، احتمالا دستمایهی موضوع کتاب بعدی شماست؟ چرا این چارچوب زمانی را از دورِ بازگویی داستان خارج کردهاید؟
ـ جواب این سوال را در پاسخ پرسش پیش میشود پیدا کرد: برای اینکه روح مهرنوش خردسال در این ۳۰ سال، آنطور در عذاب نبوده که در شش سال اول زندگیاش بوده؛ یعنی از پنج تا یازده سالگی که با آغاز انقلاب شروع میشود و با پایان فرار و یافتن میهنی جدید در هایدلبرگ سرانجام میگیرد.
ـ بهنظر میرسد زندگی در اقامتگاه پناهجویان در شهر کارلسروهه و اولین روز مدرسه در شهر هایدلبرگ، بدترین و زیباترین رویدادهای راوی خردسال رمان شما است. برای شما هم همینطور؟
ـ تمام رویدادهای این کتاب صد در صد سرگذشت من است. ولی برای من بدترین حادثه، شبِ روز اول مدرسه در ایران اتفاق افتاد؛ وقتی که موهای بلندم را کوتاه کردند تا زیر روسری مرتب باشد. و زیباترین واقعه، روزی بود که دو تا از پسرعموهایم در این کشور سرد و بیگانه به سراغ ما به هتل آمدند: این دو، تنها افراد آشنای خانوادهی ما در غربت بودند.
ـ شما به عنوان مشاور امور میانفرهنگی و چندفرهنگی همواره با مسایل سیاسیـ اجتماعی آلمان در این زمینه روبرو بودهاید. تفاوتی در شرایط دورانی که شما به عنوان پناهجو وارد آلمان شدید و موقعیت این گروه در حال حاضر میبینید؟
ـ بسیاری از مسایل پناهندگی و همپیوندی مهاجران با جامعهی آلمان که از دیرباز وجود داشته، همچنان باقی است و وضعیت تغییری نکرده است. به عنوان مثال نقش خطرناکی که احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال مسیحی آلمان در این زمینه بازی میکنند. این احزاب میکوشند با شعارهای پوپولیستی، آرای کسانی را که به احزاب راست گرایش دارند، به دست بیاورند. با این حال در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ بخش بزرگی از جامعهی مدنی آلمان بهپا خواست، آستینها را بالا زد و هر جا که ممکن بود، کمک کرد. این افراد و نهادها در حال حاضر قصد اینکه سرجایشان بنشینند و کاری نکنند، ندارند. آلمان حالا بیدار شده و روند دموکراسی در این کشور در حال گذراندن دوران بلوغاش است. در حال حاضر بسیاری از شهرداران ارشد و مدیران دانشگاهها هم خواهان اجرای برنامههای همپیوندی واقعی پناهجویان با جامعهی آلمان هستند. این روندی جدید و امیدبخش است. در دهههای سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ آلمان از این هوشمندی و پختگی برخوردار نبود و تحولات بزرگی که جامعه دستخوش آنها بود، در انسانها ایجاد ترس میکرد. آنها نگران بودند چیزی را از دست بدهند. از اینرو از خارجیها و بیگانهها میترسیدند. ما به عنوان غیرآلمانیها این وحشت را احساس میکردیم.
-بهنظر شما گروههای پناهنده، تبعیدی یا مهاجر ایرانی به کدام گروه از «خارجیها» و غیرآلمانیهای این کشور تعلق دارند؟
-سوال سختی است. من با ایرانیهای ساکن آلمان تماس زیادی ندارم.
—————————————————–
*سکاها، گروهی از کوچنشینان ایرانیتبار بودند که قدمتشان به پیش از هخامنشیان برمیگردد. در ویکیپدیای فارسی در این باره آمده: «سَکاها در درازای تاریخ از درون آسیای میانه یعنی از ترکستان چین تا دریای آرال و خود ایران و از این نواحی با فاصلههایی تا رود دُن و از این رود تا رود عظیم دانوب منتشر بودند.»