الاهه بقراط – گوته را ایرانیان عمدتا با نام اثر مشهورش «فاوست» میشناسند. و بسیاری نیز، شاید به اینکه این شاعر آلمانی، ارادتی ویژه به حافظ داشته و اثری به نام «دیوان غربی- شرقی» دارد؛ «رنجهای وِرتر جوان» نیز بین ایرانیان ناشناخته نیست.
اما یوهان ولفگانگ فون گوته بسی بیش از این چند اثر مشهور و پرمغز، فکر و نظر به جهان اندیشه و ادبیات هدیه کرده تا توانسته چنان مرتبهای بلند در ادبیات آلمان و جهان بیابد.
زبان گوته فاخر و در عین حال به دلیل تعلقاش به دویست سال پیش، سنگین و گاه پیچیده است. اگر تکلف بیان جامعهی اشرافی آن دوران را که گوته خود یکی از اعضای آن بود به نثر وی اضافه کنیم، معلوم میشود که دست به کار ترجمهی آثار وی شدن در کنار تسلط بر دو زبان آلمانی و فارسی، به شیفتگی و پشتکاری عظیم نیاز دارد.
در دو سال اخیر، «نشر چشمه» در تهران دو کتاب از آثار ناشناختهی گوته در ایران را با ترجمهی سعید پیرمرادی روانهی بازار کرده که در میان کتابخوانان زبان آلمانی جایگاه ویژهای دارند.
هر دو این آثار جنبههای دیگری از شخصیت و تفکر گوته را به نمایش میگذارند که بیانگر چنان تجدد و پیشگامی در عصر اوست که برای قرن بیست و یکم نیز هنوز و همچنان تازه و مدرن به شمار میرود.
فراتر از تفنن و سرگرمی
کتاب اول «تفنن و سرگرمیهای مهاجران آلمانی» نام دارد که در کشاکش رویدادهای اروپا پس از انقلاب فرانسه نوشته شد. خود گوته موقعیت اجتماعی آن دوران را چنین توصیف میکند: «همانگونه که در تماشای کمدی، مدتها به اجرای تصنعی نقشها نمیخندیم بلکه به طور جدی محو تماشا میشویم؛ و برعکس، با دیدن صحنهای ناشیانه در یک تراژدی قهقهه سر میدهیم، در دنیای واقعی نیز گاه رویدادی نامبارک در همان لحظه، اما بدون تردید پس از وقوع، در قالبی مضحک، موجب خنده و طنز میشود.» وی سپس این وضعیت را با توصیف دیگری از زبان یک بانوی اشرافی چنین تکمیل میکند: «هیچگاه بیش از ایام هرج و مرج و تشویش عمومی نمیتوان به عمق جهالت انسانها پی برد. طرز تفکر بورژوایی همانند یک کشتی است که انبوهی از آدمیان، پیر و جوان، سالم و بیمار را از آبی پرتلاطم عبور میدهد، و حتا در توفان به سمت مقصد میتازد. فقط زمانی که آن کشتی غرق شد میتوان پی برد چه کسی شنا بلد است، گرچه تحت چنین شرایطی شناگران قابل نیز به هلاکت میرسند.»
گوته در این کتاب به تعریف داستانهای کوتاهی از زبان اعضای یک خانوادهی «مهاجر» و دوستان آنها میپردازد. مهاجرانی که از برابر جنگی که آنها را از سوی فرانسه تعقیب میکند، در خاک کشور خود فرار میکنند.
گوته همان اوایل کتاب درباره ویژگیهای مهاجران چنین مینویسد: «شاهدیم که اکثرا مهاجران خطاها و عادات مضحک خویش را در وادی پریشان فکری یدک کشیده و موجب شگفتی ما میشوند. آری، همانگونه که سیاح انگلیسی کتری چای خود را در چهارگوشهی دنیا به همراه دارد، مابقی انسانها نیز در کولهبار خویش، ادعاهای متکبرانه، خودخواهی، افراط و تفریط، ناشکیبایی، کجروی در قضاوت و لذت از مکر و حیله در قبال نزدیکان را با خود حمل میکنند. آنکه سبکسر است، آوارگی را به دیدهی سیاحت مینگرد، و آنکه قناعتپیشه نیست، انتظار دارد در کسوت متکدی نیز همه چیز بر وفق مرادش طی شود. در نظر ما فضیلت بیریای کسی که به راستی زندگی خود را وقف و فدای دیگران میکند تا چه حد عجیب و نادر است.» در ادبیات مدرن، سلمان رشدی در «آیههای شیطانی» با همین نگاه به موضوع مهاجرت قرن بیستم مینگرد: «کفشهای زیبایم ژاپنیاند، شلوارم انگلیسی است، کلاه روسی بر سر دارم، لیکن خون من هندی است.»
مهاجران گوته در «تفنن و سرگرمیهای» خود، روز و شب را با داستانهایی که برای یکدیگر تعریف میکنند بسر آورده و با گفتگو درباره آنها یکدیگر را سرگرم میکنند. اما داستانهایی که تعریف میکنند فقط سرگرمکننده نیستند، بلکه گوته از طریق آنها به کند و کاو در پیچیدگیهای روان و رفتار انسان در موقعیتهای مختلف میپردازد و این جستجو را به بحث میان شخصیتهای کتاب تبدیل میکند.
فراتر از باور و سنت
دومین ترجمه که در سال ۹۵ منتشر شد «خویشاوندیهای اختیاری» نام دارد. مضمون این کتاب در نوع خود برای دو قرن پیش یک عصیان تمامعیار در برابر باورهای رایج و چهارچوبهای سنتی و مذهبی به ویژه در زمینهی «تقدس» خانواده به شمار میرفت. از گوته البته نوشتن چنین داستانی مطلقا عجیب نیست. وی خود اشرافزادهای بود که با داشتن مقامهای بالای دولتی، سالها بدون ازدواج با کریستیانه، دختری از طبقهای فرودست، زندگی کرد و از وی فرزندانی نیز داشت که فقط یکی از آنها زنده ماند. گوته بعدها فقط به این دلیل با کریستیانه ازدواج کرد که وی از حق و حقوق قانونی که بدون ازدواج آنها را از دست میداد برخوردار شود. گوته تا مرگ کریستیانه که شانزده سال زودتر از او درگذشت به او وفادار ماند.
«خویشاوندیهای اختیاری» به همین «اختیار» در خویشاوندی، که گوته برای خودش و کریستیانه قائل بود، و آزادی و اخلاق در «زناشویی» میپردازد. در این کتاب، اشراف و تحصیلکردگان هستند که به گفتگو در این باره میپردازند. «خویشاوندیهای اختیاری» در عین حال خوانندهای را که آثار اینگمار برگمان، فیلمساز سوئدی، را میشناسد، به یاد فیلم طولانی او «صحنههایی از یک زناشویی» (۱۹۷۳) میاندازد که با اندکی بازیگر و چند لوکیشن چنان چند ساعت (نسخهی تلویزیونیاش بیش از ۴ ساعت است) بیننده را محو تماشا و شنیدن خود میکند که انگار نه انگار موضوع فیلم «فقط» بر سر «ازدواج» و مناسبات «زناشویی» است!
با یادآوری این نکته که گوته در یک خانوادهی پروتستان به دنیا آمد، وی درباره «ازدواج» و «طلاق» از زبان یکی از شخصیتهای داستاناش چنین میگوید: «ما تمایل داریم مقولات زمینی و بخصوص رابطهی زناشویی را به عنوان پدیدهای جاودانه تصور کنیم… وسوسههای لذتجویانه ما را به سمت چنین خیالاتی سوق میدهد که البته با سیر روزگار همخوانی ندارد. در کمدی میبینیم که ازدواج به عنوان هدف نهایی تحقق آرزویی که با موانع متفاوت روبروست به نمایش در میآید و درست در همان لحظهی وقوع ازدواج پرده میافتد و حس دلانگیز ما ادامه مییابد. در دنیا به گونهای دیگر است؛ در آنجا بازی در پشت پرده ادامه دارد و زمانی که پرده دوباره بالا میرود، کمترین رغبتی برای دیدن و شنیدن ادامهی ماجرا نداریم… ناشیانه خواهد بود اگر در رابطهی زناشویی هم که فعل و انفعالهایش مدام در حال تحول هستند، انتظار ثبات دائم داشته باشیم.»
وی سپس از پیشنهاد یک دوست مثالی میزند که چند قرن بعد به شکل بازتری در زندگی هیپیها نمود پیدا کرد و این اواخر هم در جوامع باز به عنوان یک «راه جدید» مطرح میشود: «یکی از دوستان من که خلق و خوی خوش او اغلب موقع ارائهی پیشنهاد درباره قوانین جدید گل میکرد مدعی بود، رابطهی زوجی بهتر است فقط برای پنج سال منعقد شود. او میگفت، این یک عدد قشنگ، فرد و مقدس است و چنین بُعد زمانی کافی است تا همدیگر را شناخته، چند فرزند به دنیا آورند، از یکدیگر جدا شوند، و زیباترین جنبهاش: دوباره با هم آشتی کنند.» به این ترتیب «حداقل دو یا سه سال در لذت و کامجویی سپری میشد. بعد، دست کم یکی از دو طرف مایل به ادامه رابطه بود. هر چقدر به تاریخ فسخ رابطه نزدیکتر میشدند، لطف و صفا بیشتر و طرف بیتفاوت یا حتا ناراضی به وسیلهی چنین رفتاری تسکین مییافت و دلبسته میشد.»
چنین مباحثی در دوران گوته قطعا بیپروایی به شمار میرفت به ویژه در طبقهی پرتکلف اشراف. خود گوته نیز از زبان شخصیتهای این کتاب به این بیپروایی اشاره میکند. با همین بیپروایی کنجکاوانه است که وی میتواند در لابلای زندگیهای اشرافی قرن هجدهم زوایایی را کشف کند که زمینهساز تحولات اجتماعی و مناسبات خانوادگی در طول دو قرن بعد میشوند. گوته این امتیاز را داشت که با ژرفبینی ویژهی خود این تحولات را، از جمله در عرصهی آزادی زنان و برابری حقوقی آنها با مردان، پیشاپیش حس کرده و در «خویشاوندیهای اختیاری» ثبت کند. کتابی که چون «فاوست»، چون «رنجهای وِرتر جوان»، چون «اگمُنت» و «ایفیژنی» و چون شعر معروف «پادشاه پریان» که کودکان دبستانی را در آلمان با گوته آشنا میکند، سرشار از اندیشه و احساس، و مهمتر از همه، سرشار از پرسش است.