بهجت امید (+عکس) نام بهروز حشمت به عنوان مجسمهسازی تبریزی که در سالهای دههی ۱۹۷۰ ایران را ترک کرد، هنوز در گوشهای از حافظهی هنری زادگاهاش ثبت است: چندی است که پس از ۴۱ سال، چند «اثر کوچک» از او در ایران به نمایش گذاشته شده است.
بهروز حشمت، هنرمند سرشناس ایرانی ساکن اتریش، بیش از چهار دهه است که در پایتخت این کشور، وین، اقامت دارد، ولی همچنان رویدادهای اجتماعیـ سیاسی زادگاهاش را به عنوان یک «نظارهگر» یا «تاریخنگار» دنبال میکند و حاصل کاوشهای هنرمندانهی خود را در قالب کارهای تجسمی به نمایش میگذارد.
مجموعهی «خانهها» که از روز ۱۷ سپتامبر در یکی از گالریهای شهر وین عرضه شده، یکی از این مجموعههای به قول هنرمند سرشار از «امید» است. تا کنون ۳۵ نمونه از این «خانههای امید» که هر یک جانمایه و پیام خاص خود را دارد، در نمایشگاههای گوناگون در کشورها و شهرهای مختلف به نمایش درآمده: «خانه سیاه است» و «زمستان است» که با الهام از فیلمی از فروغ فرخزاد و شعری از اخوان ثالث ساخته شده، «خانه نور»، «خانه طلا» «خانه تولد» «خانه کاکتوس» و «خانه آدم و حوا» در نمایشگاه وین، از این دست آثارند. تک تک این خانهها بر پایهی درختهایی آهنین استوار شدهاند و از استحکام، استقامت و ثباتی تزلزلناپذیر حکایت میکنند.
تکرار؛ نشانی از معماری ایرانی
تکرار مضمون، موتیف یا نقشمایه که یکی از شناسههای هنر سنتی ایرانی است، در کارهای حشمت نقش مهمی را بازی میکند. او با استفاده از این شیوه که در آثار معماری ایرانی مانند طاقها و گنبدها، گچ بریها و کاشیکاریها به کار رفته، مجموعههای متعددی با عنوانهای «آدمها»، «گاوصندوقها»، «ستونها» و «دیوارها» را ساخته که هر یک تاثیر و پیام مستقل خود را بر جای میگذارند.
یکی از کارهای مجموعهی «دیوارها»، اکنون روبروی کنیسهای تاریخی در شهر وین که به عبادتگاه یهودیان لیبرال این شهر شهرت دارد، نصب است. این پرستشگاه کلیمیان، در جریان اشغال اتریش از سوی نازیهای آلمان در آغاز جنگ جهانی دوم ویران شد. مجسمهی حشمت نیز به رویدادی مهم در تاریخ پیدایش دین یهود اشاره دارد و نگارهای آهنین از افسانه یا «معجزه»ی گشودن رود نیل، هنگام عبور قوم بنیاسراییل به همراه پیامبر خود موسی است.
به مناسبت برپایی این نمایشگاه گفتوگویی با بهروز حشمت داشتیم:
بهجت امید: شما بیشتر عمرتان را در تبعید بسر بردهاید، چه حس یا انگیزهای شما را هنوز به زادگاهتان مرتبط میکند؟
بهروز حشمت: داستان ریشه و درخت است. هر چند سال هم که از وطنم دور بمانم باز نگاهم به ریشههایم است و به نوعی تاریخ نگار آنچه هستم که در سرزمینم میگذرد.
ـ چه عاملی تا کنون مانع شده که وین را خانه خود بدانید؟
ـ وقتی از ایران کنده شدم، دیگر برایم فرقی نداشت که کجا باشم. بههر حال باید به جایی میرسیدم وآنجا ریشه میدواندم تا بتوانم شروع به کار کنم. اینطور بود که سهمیه وین شدم. هرجای دیگری هم شاید ممکن بود.
ـ تکرار در کارهای شما اغلب نقش مهمی بازی میکند؛ مثلا ٣۵ خانه، هر چند هر کدام از این خانهها پیام و ویژگی خود را دارند. چه چیز را میخواهید با این عامل منتقل کنید؟
ـ تکرار مضمون، یکی از ویژگیهای کار من است از ابتدا تا به امروز. نخستین مجموعهی من که در ایران به نمایش گذاشته شد، مضمونش «آدمها» بود و میخواستم کاراکترها و اندیشهها و جهانبینیهای گوناگون را به ترتیب نشان دهم. همانطوری که هر اجتماعی از آدمهای کم و بیش شبیه هم تشکیل شده، اما هر یک از اعضای آن اندیشههای خاص خودش را دارد.
به وین که آمدم و این سوی دیوار افتادم، به مجموعهی «دیوارها» پرداختم. دیوار بهعنوان مرزی که انسانها را مثل یک قیچی از هم جدا میکند. در این مجموعه هم سعی کردم هویت دیوار را نشان دهم. حکومتهای استبدادی دیوار میکشند و انسان آزاد سعی میکند آن را ویران کند.
بعد از «دیوارها» مجموعهی «گاوصندوقها» را ساختم. ما آدمها هر چه را که خطر از دست رفتن دارد، در گاوصندوقی نگهداری میکنیم. تاریخ هم به گاوصندوق یا تابوتی آهنین میماند که وقتی بازش میکنی میتوانی آن را بخوانی. در هر نمایشگاهی محتوای این جعبهها را تغییر میدهم تا تماشاگران را به کاوشگری تبدیل کنم که در این صندوقها را باز میکند و در آینهی سیاه ته چاه، بهگونهای خود را مییابد یا شعری از شاعری معاصر را که گویی صدایی است که از ژرفای یک چاه به گوش میرسد.
«ستونها» مجموعهی دیگری از کارهای من هستند. ستون در معماری همواره سقفی را نگه میدارد. اگر آن را از میان برداریم کل بنا از هم فرو میپاشد. ستونهای من اما در هوا میرقصند. رقصشان به آکروباتهایی میماند که در تماسی جزیی با یکدیگر تعادل شکنندهی خود را حفظ میکنند و فرو نمیریزند. اینها برای من سمبل اراده و استقامت هستند.
چهاردیواریهای مجموعهی «خانهها» نوستالژیک نیستند، نشانههایی هستند از امید. هر انسانی در خانهای متولد میشود، در آن ریشه میدواند و رشد میکند مثل یک درخت. آخرین خانهی همهی ما در خاک است. خانه در جایی دیگر سمبل امنیت است و انسان برای اینکه از عوامل طبیعی و حیوانات وحشی در امان بماند، خانه ساخته است. اما خانههای من، هریک شخصیتی دارند که در محتویات آن آشکار میشود. مثلا وقتی «خانه سیاه است» را میسازم خانه سراپا عزادار است وسیاهپوش. در این خانه مرگی رخ داده و این شخصیت خانهای است که باید سمبل زندگی باشد. یا در خانهای که «زمستان است» با الهامی از شعر اخوان، خانه چون کالبد مرده، سرد و یخ زده است.
من با این ۳۵ خانه در تلاشم که داستان شهری را تعریف کنم. در این شهر درون هر خانه، حادثهی دیگری رخ میدهد و تماشاگری که به این جنگل کوچک مینگرد، در جسجوی خانهی خودش است.
ـ مجسمهسازی مدرن، سالهاست که برای تجسم مفهومهای تجریدی از مواد مختلفی از چوب و کاغذ و اسفنج و نخ و دیگر مصالح استفاده کرده است. شما ولی اغلب با آهن به ایدههای خود شکل میدهید. چرا همچنان به این ماده وفادار ماندهاید؟
ـ انتخاب ماده در آفرینش هنری من نقشی بازی نمیکند. هرچند میتوانم بهجرات ادعا کنم که بر آهن کاملا مسلط هستم، ولی به آن وابسته نیستم. مثلا در چیدمان آخرم «چمدان» اساسا از فلز استفاده نکردهام. فلز بیشتر حافظ اندیشههای کودکانهی من است که در «خانهها» بهخوبی پیداست.
ـ مدتی است که کارهای شما در ایران هم به نمایش در میآید. در این باره چه احساسی دارید؟
ـ برای من اینکه کجا کارم به نمایش در آید، تفاوتی ندارد. کار باید دیده شود. ولی از اینکه بعد از ۴۱ سال چند کار کوچک از من در ایران نشان داده شده، خوشحالم. خوبست نسلی که به نسل سوخته معروف شده، این کارها را ببیند. چون رابطهی این نسل با نسل من قطع شده، بهطوری که حتی شاملو را بهخوبی نمیشناسد. رژیم رابطهی نسل کنونی را با هنر و اندیشه پیش از انقلاب قطع کرده. به این دلیل برایم مهم است که نمایش بعضی کارهایم در ایران ممکن شده.
ـ آخرین باری که به ایران رفتید، کی بود و چرا؟
ـ آخرین بار بعد از فروپاشی نظام سابق برای تماشای خیزش مردم به وطن برگشتم. اما در ۲۲ بهمن با دیدن شعبان بیمخها در لباس کمیته و هواداران نظام جدید متوجه شدم که پاشنه این در هم روی چرخ عقبماندگی و تحجر میچرخد. بعد از چند ماه دوباره به تماشاخانهی وین برگشتم تا به نظارهی آنچه در ایران میگذرد، بنشینم.