آزاده کریمی و علی اشتیاق(+عکس) چندی پیش نمایشگاهی با عنوان «یک چمدان هنوز در تهران دارم» (زنان بین رفتن و ماندن) از آثار طوبا رحیمی نقاش، عکاس و گرافیست در گالری سنجری در برلین برگزار شد. او دانشآموخته هنر و عکاسی از دانشگاه هنر تهران است و نمایشگاههایی در ایران، ایتالیا و فرانسه داشته است.
آثار طوبا رحیمی در نمایشگاه برلین، مجموعهای از عکس و عکس و نقاشی است که بر موضوع مهاجرت زنان تأکید میکند. عنصر چمدان نقطه عطف و نمادی در این عکسهاست که با عنوان نمایشگاه و عدم پایفشاری هنرمند بر ملیت، آن را به مفهومی جهانی بدل میکند. «یک چمدان هنوز در برلین دارم» از عنوان ترانهای مشهور از مارلن دیتریش بازیگر و خواننده سرشناس آلمانی گرفته شده که زادهی برلین بود و در جنگ جهانی دوم مجبور به ترک وطن خود شد. مارلن دیتریش علیه نازیسم و به سود متفقین برای سربازانی که به جبهه میرفتند کنسرت اجرا میکرد.
طوبا رحیمی در خلاصهای از معرفی نمایشگاه خود آورده است: «میان ماندن و رفتن یک خواب فاصله است. خوابی سرشار از خاطرههای رنگی و خاکستری. و ما مدام در حال گذریم از بودن و نبودن، به کودکی و بزرگی. اینجا مرز رویاست برای جهانی که در چمدانی جا میگیرد و هر لحظه رفتن را زمزمهوار به وسوسهای بدل میکند بیزمان و بیمکان. این گنگی مکرر میماند.»
-آیا به عنوان یک هنرمند فمینیست در ایران فعالیت میکنید؟
-راستش هیچ وقت روی عقایدم و کاری که انجام میدهم، اسم نگذاشتم و به طور صرف فمینیست نیستم. ولی این مدت تمام دغدغه و سوژههایم زنان بوده و چون مربوط به حس و حال خودم است، کارهایم کودکی و بزرگسالی زنان را نشان میدهند. یک طوری حس خودم است تا اینکه به فمینیست ربطی داشته باشد.
-پس بخش اجتماعی موضوع را جدا میکنید؟
-دقیقا این بخش اجتماعی است که روی کارم تاثیر میگذارد. برداشت بیرونی و درونی است که حسها را میسازد و حرفی برای گفتن میگذارد. با هنرم حرفهایی که در گلو و درونم مانده را میزنم و بخش بزرگی از آن از اجتماع میآید.
-کارهای شما این قابلیت را دارند که اعتراضی آرام و هنرمندانه نام بگیرند. علاوه بر این همانقدر که معنا در کارهای شما ویژه است، نقش تکنیک و فرم هم اهمیت دارد. آیا با این موافق هستید که مخاطب با نمایشگاهی اعتراضی اما کاملا هنرمندانه مواجه است؟
-شاید اعتراضی باشد به بخشی از زندگی خودم و درگیری بودن و نبودن یا بود و نبود. به نوعی برای توضیح این حقیقت معنا و فرم کمک کردند به اینکه حرفم را بزنم. حرفی که هم اعتراض است و هم حس و حال لحظه من، در زمانی که بسیار اذیت شده بودم. بخشی از آن به اجتماع و فضای اطراف برمیگشت که شاید نتوانستم کامل آن را بگویم ولی در قالب فرم و مفهوم نشان دادم. اگر صرفا اسم اعتراض بر آن نگذاریم، چمدان برای من نماد درگیری بین بودن و رفتن است. این درگیری ماندن و نماندن اینجا یا هر جای دیگری. وقتی آدم جایی که هست احساس میکند چیزهایی که میخواهد را ندارد، به فکر رفتن میافتد ولی وقتی میرود و حساش را محک میزند، میبیند که یک چیزهایی همانجا همچنان دارد. این مهاجرت و هجرت که در اطراف ما در این مدت خیلی هم اتفاق افتاده، حس بود و نبودی به آدم میدهد که همان درگیری فرم و معناست.
-یعنی قبل از خود اتفاق بزرگ مهاجرت، اتفاقی مثل درگیری بین ماندن و رفتن وجود دارد؟
-دقیقا، برای من لااقل اینطور بود که در این مدتی که تمام اطرافیانم رفتند، تمام حسها، دوستان و جمعها رفتند و کم شدند، من این حس را داشتم که بروم یا بمانم. اینطور هم نبوده که نتوانم بروم. رفتم، ماندم و دوباره برگشتم. تصمیم بین بودن و نبودن، حداقل برایم درگیری فرم و معنا را به همراه داشته است.
-در کارهای قبلیتان هم این فضاها را داشتید یا از دست دادن حسها و دوستیهایی که گفتید آن را به وجود آورده؟
-یک زمانی به بعد شروع شد. شاید بعد از تغییراتی که اینجا به وجود آمد، برای من اینقدر پررنگ شد که انگار چیزی در گلویم مانده بود که باید میگفتم. اول با نقاشی شروع شد، روی بومهای بزرگ ترکیبی از یک سری حیوان سیاه با زن را نقاشی کردم. بعد از آن دیدم که اینها هنوز آن حرفی نیست که میخواهم بگویم. بعد شروع کردم آنها را با عکس تلفیق کردم که در این نمایشگاه یکی، دو نمونه از آن مجموعه هست ولی کارهایم در ادامه صرفا تلفیقی از عکسها شدند و نقاشی از آنها حذف شد.
-عنوان نمایشگاه شما برگرفته از ترانه «من هنوز یک چمدان در برلین دارم» از مارلن دیتریش است. چطور شد این عنوان را انتخاب کردید؟
-در برلین که عکسها را داشتیم میدیدیم، به این نتیجه رسیدیم که داستان، یک داستان مشترک بین برلین و تهران است. حسی که من با چمدانها داشتم و اینکه هنوز یک حسی به ایران دارم که هنوز هم مطمئن نیستم که بخواهم جای دیگری زندگی کنم. در حقیقت، برایم گفتند که برلین یک داستانی دارد و چنین ترانهای هست و این حس مشترک بین ما هست که من از تهران آمده و حسی هم که قبلا در برلین بوده و موزیکی با همین مضمون اجرا شده. چمدانها وجه اشتراک بود، انگار یک چمدان در تهران و برلین دارم. چندباری قرار بود که شاید اینجا بمانم ولی باز چمدانی که در ایران داشتم، نگذاشته است.
– آثار شما در این نمایشگاه تلفیقی از نقاشی، عکس و گرافیک هستند، با اینکه تلفیق پدیده تازهای در هنر نیست ولی تکنیکی که به کار بردید بسیار خاص است. آیا این نوع تلفیق عنوانی دارد؟
-خوشحالم هنر به جایی رسیده که نیازی به تعریف و کدگذاری شدن ندارد. من تصویرگر، گرافیست، عکاس و نقاش هستم و یکی از نقدهای همیشگی به من این بوده که معلوم نیست نقاش هستم، عکاسم یا گرافیست و میگفتند که باید راهم را مشخص کنم. ولی هنر دنیای خودش را دارد به سویی میرود که تلفیق تمام آن چیزی است که در چنته هنرمند وجود دارد و هیچ اسم و عنوان خاصی هم نمیگیرد و در حقیقت یک میکسمدیا یا تلفیق تواناییهای هنرمند است. در عکاسی به آن، فتومونتاژ یا کولاژ عکس میگویند ولی کارهای من فتومونتاژ نیست، چون بخشی از آن سر صحنه عکاسی میشود و سایه و زنها در یک فریم گرفته میشوند و یک بخشی تلفیق و مونتاژ است. شاید اسم تکنیکی هم داشته باشد ولی در واقع مجموع چیزهایی است که من توانایی انجاماش را داشتهام.
-در کارهای شما هیچ تأکیدی بر ملیت یا بافت فرهنگی وجود ندارد، به طوری که این هنر میتواند برای فردی مثلا از اسپانیا هم باشد.
-حس خودم همین است. دلم نمیخواهد هیچ جایی کاری کنم که به مخاطبام جهت بدهد یا از آن تاثیر بگیرد. وقتی آدم یک کار هنری انجام میدهد، برداشت مخاطب را باز میگذارد. اینکه هنرمند کیست و چه تکنیکی به کار برده اهمیتی ندارد. هنر اگر از دل آمده باشد، ارتباط برقرار میکند و برقرار کردن ارتباط است که مهم است، حتی اگر دوست نداشته باشند، چون آن هم یک نوع ارتباط حسی است.
-وضعیت فضای هنری ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
-من از نگاه خودم میگویم. فکر میکنم اینقدر سایه جریان قدیمی هنر و بزرگان هنر، پررنگ است که اجازه رشد به دیگران نمیدهد. من از نسل جنگ هستم و قبل از نسل جوانهای کنونی هستم و میتوانستم الان جایگاه خودم را داشته باشم ولی اینقدر سایه بزرگان پررنگ است که اجازه نمیدهد کسی هیچ حرفی بزند. به نظرم اگر قرار است کسی در نسل نو حرفی بزند، باید یک جوری زیر سایه همان بزرگان باشد. اگر کسی معروف نباشد، کسی از همان جمع بزرگان هنر تو را نشناسد، اصلا نمیتوانی حرفی بزنی. یکی از دلایل اینکه نتوانستم نمایشگاه انفرادی داشته باشم، این بود که هیچ وقت معرفی نداشتم که زیر سایه او بتوانم حرفم را بزنم. این خیلی در هنر ایران تأسفبار است. یک داستان هم نداشتن «کپی رایت» است که باعث شده هنرمندان خلاق دور خودشان حصار بکشند. مثلا هیچ اثری از من در فضای مجازی نیست تا بتوانم یک نمایشگاه برگزار کنم و آنها را نمایش بدهم. چون اصلا فضای مناسبی برای ارائه آزاد نیست و میبینیم که کپی دست چندم از کارهای هنرمندان بزرگ یا هنرمندان دیگر میزنند. ترس از اینکه ایده تو را کپی کنند، تو را به یک فضای کوچک و شخصی سوق میدهد، در حالی که میل داری هنرت را با دیگران به اشتراک بگذاری.