پس از سی سال بر «لبه‌ی تاریکی»

یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶ برابر با ۱۰ دسامبر ۲۰۱۷


رضا پرچی‌زاده (+عکس، ویدئو) هنگامی که سیمای جمهوری اسلامی در اواخرِ دهه شصت سریالِ «لبه‌ی تاریکی» را از تلویزیون پخش کرد، کمتر کسی فکر می‌کرد که رژیمِ ولایتِ فقیه به زودی خود را درگیرِ وقایعی مشابهِ آنچه در این سریال می‌گذرد بکند که تبعاتِ فجیع‌اش حدودِ سه دهه بعد ایران را تا لبه‌ی پرتگاهِ نابودی بکشاند.

«لبه‌ی تاریکی»، تولیدِ سالِ ۱۹۸۵ در انگلیس به کارگردانیِ مارتین کمپ‌بل، چهارشنبه‌شب‌ها بعد از اخبار از کانال یک پخش می‌شد. آن روزها شاید کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم. تمامِ هفته را انتظار می‌کشیدم تا چهارشنبه‌شب از راه برسد و گیتار برقیِ سولوی اریک کلپتون روی عنوان‌بندیِ مرموزِ سریال طنین‌انداز بشود و کاراکترهای کاریکاتورمانندِ سریال به پلیس‌بازی‌های‌شان مشغول شوند. شش قسمت بیشتر نبود، و تا آمدم به سریال عادت کنم تمام شد و به اصطلاح مرا توی خُماری گذاشت. در همان سال‌ها– شاید اوایلِ دهه هفتاد خورشیدی– بود که تلویزیون یک بارِ دیگر سریال را پخش کرد. این بار در برنامه‌ی نیمه‌شبِ پنجشنبه- جمعه بود، که به هوایش تا ساعت چهار پنجِ صبح بیدار می‌نشستم.

تا زیارتِ بعدی‌ام از «لبه‌ی تاریکی» اما زمانِ زیادی طول کشید. به گمانم اواسطِ دهه هشتاد بود که دوستی فیلم‌باز دی‌وی‌دیِ اوریجینالِ زبان‌اصلی‌اش را به دستم رساند. این نسخه را تا به امروز بارها و بارها تماشا کرده‌ام، و در سفرهایم به دورِ دنیا همیشه همراهم بوده است، و اکنون نیز هنوز دارم‌اش. از آنجایی که این سریال در زمانِ پخش شدن‌اش در ایران موردِ معرفیِ جامع قرار نگرفت؛ و باز از آنجایی که محتوای این سریالِ قدیمی به امروزِ ایران خیلی بیشتر ربط دارد تا به آن زمانی که پخش شد، با خودم فکر کردم که بد نباشد آن را با یادآوری برخی جزئیاتِ جالب معرفی کنم، باشد که هموطنان تشویق بشوند آن را ببینند– و البته آنهایی که دیده‌اند دوباره و بلکه چندباره ببینند، که دیدن‌اش و باز دیدن‌اش می‌ارزد.

اِما و رانی کریون

داستان از این قرار است که رانی (رونالد) کریون افسرِ پلیسِ یورکشایر در شمالِ انگلستان است که دختری به نامِ اِما دارد که فعالِ محیطِ زیست است. وقتی که در شبی بارانی اِما جلوی خانه‌ی ویلاییِ کریون مورد اصابتِ گلوله‌ی تفنگِ شکاری قرار می‌گیرد و توی بغلِ کریون جان می‌دهد، جستجوی سرسختانه‌ی کریون برای یافتنِ قاتلِ اِما، قدم به قدم برای کریون روشن می‌کند که در پسِ قتلِ دخترش شبکه‌ای پیچیده از افراد و سازمان‌های دولتی و تجاری و سرمایه‌داری خوابیده‌اند که نگرانِ برملا شدنِ رازشان توسطِ او بوده‌اند. اینکه این راز چیست را مای بیننده از طریقِ درگیرشدن با مجموعه‌ای از موقعیت‌ها و کاراکترهای مرموز و مشکوک در طولِ شش قسمتِ هیجان‌انگیز و طاقت‌فرسا و تیره و تار با پایان‌های لنگ‌ در هوا گام به گام به همراهِ کریون کشف می‌کنیم.

ولی اِما در حقیقت خیلی فراتر از یک فعالِ محیطِ زیستِ معمولی بوده. او به همراهِ تیمی زُبده که از طریقِ مامورِ یاغیِ سی‌آی‌اِی، داریوس جدبرگ، تغذیه‌ی اطلاعاتی و هدایت می‌شده، به پایگاهِ هسته‌ایِ زیرزمینیِ «نورث‌مور» (Northmoor) که در آن پلوتونیوم در «سلولِ داغ» نگهداری می‌شده نفوذ کرده بود تا با استخراجِ نمونه‌ی پلوتونیوم به دنیا نشان بدهد که نورث‌مور در حالِ ذخیره کردنِ ضایعاتِ هسته‌ای است که می‌توان با استفاده از آن سلاح هسته‌ای ساخت، و بدین ترتیب جلوی ساخته شدنِ سلاح را بگیرد. در پیِ کشفِ این حقایق، کریون و جدبرگ ادامه‌ی کارِ ناتمامِ اِما را پی می‌گیرند، و بدین ترتیب ماجرایی بس شگرف آغاز می‌شود.

فیلمنامه‌نویسِ سریال، تروی کندی مارتین، «لبه‌ی تاریکی» را بسیار غنی پرداخت کرده. او در این سریال رئالیسم و اسطوره را در ماجرایی پلیسی/ سیاسی/ فلسفی به شیوه‌ای استادانه تنگِ هم جا زده. مسائلِ سیاسیِ معاصرِ مارتین الهام‌بخشِ او در نوشتنِ فیلمنامه‌ی «لبه‌ی تاریکی» بوده‌اند. او این فیلمنامه را تحتِ تاثیرِ تاچریسم و ریگانیسم نوشته؛ یعنی زمانی که جنگِ سردِ غرب با شورویِ سابق واردِ فازِ جدیدی شده بود، آمریکا درگیرِ جریانِ «سپرِ موشکی» هسته‌ای (Strategic Defense Initiative) بود؛ و انگلیس، در جایی که در حالِ ساختِ سلاح‌های اتمیِ نسلِ جدید بود، درباره‌ی این مساله پنهان‌کاری می‌کرد، و بدین‌ترتیب از مساله‌ی هسته‌ای‌اش هیولایی مرموز برای مردم ساخته بود.

جوان والی در نقش اِما

و این چه شباهتِ عجیبی دارد با مساله هسته‌ایِ جمهوری اسلامی و پنهان‌کاری‌هایی‌ که این رژیم در قبالِ این موضوع داشته. نورث‌مور در این سریال می‌تواند برابرنهاده‌ی پایگاه‌های اتمیِ رژیم در فُردو و نطنز و اراک باشد، که از قضا در این آخری، رژیم به دنبالِ فرآوریِ پلوتونیوم بود. شبکه‌ی پلیسیِ پیچیده‌ای که دولتِ انگلیس برای محافظت از اطلاعاتِ پایگاه‌های اتمی‌اش در «لبه‌ی تاریکی» به راه انداخته را عینا در امروزِ جمهوری اسلامی هم مشاهده می‌کنیم. با این وجود، در جایی که افکارِ عمومیِ آن زمانِ انگلیس، به هوای خطری که مساله هسته‌ای برای طبیعت و بشریت ایجاد می‌کند، به طورِ عمده بر ضدِ دولتِ وقت بود– به طوری که شبکه دولتیِ بی‌بی‌سی خود تولیدکننده‌ی «لبه‌ی تاریکی»‌ای شد که بیانیه‌ای شدید بر ضد هرگونه فعالیتِ هسته‌ای بود– سی سال بعد در ایران، جمهوری اسلامی افکارِ عمومی را طوری مهندسی کرد تا «انرژی هسته‌ای» را «حق مسلم» خود بدانند. و این تفاوتی از زمین تا به آسمان است.

در وجهی نمادین، مارتین در «لبه‌ی تاریکی» نبردی اساطیری میانِ خیر و شرّ و روشنایی و تاریکی را تصویر می‌کند، که همان مفهومی است که سریال عنوانِ نهاییِ خود را از آن گرفته. کاراکترهای اصلیِ سریال هر کدام نمودِ یک شخصیتِ اسطوره‌ای/ نیمه‌تاریخی هستند. کریون خود شوالیه‌ای آرتورشاهی است که به دفاع از بانو «گایا» که نمادِ زمین در شکلِ مادر- موجودی زنده است برمی‌خیزد. جدبرگ هم در قالبِ شوالیه‌ای «توتانیک» (Teutonic) (شوالیه‌ای از سرزمین‌های ژرمن، که جزوِ شوالیه‌های به اصطلاح «خوبِ» قرون وسطا بودند) او را در این ماموریت همراهی می‌کند. آنها بغل به بغل و دست در دستِ یکدیگر از لبه تاریکی عبور می‌کنند و به قلبِ تاریکی می‌تازند. در تمامِ این مراحل، روحِ اِما– یا خیالِ او– همراهِ کریون است، و گه‌گُداری هم او را دلداری می‌دهد و راهنمایی می‌کند.

داریوس جدبرگ، رانی کریون

«گایا» (Gaia) که نامِ الاهه‌ی زمینِ مادر در اساطیرِ یونان باستان است را دانشمندِ هواشناسی به نامِ جیمز لاولاک در آن سال‌ها به نظریه‌ای هواشناسی/ زمین‌شناسی تبدیل کرده بود. مطابقِ این نظریه، سیاره زمین موجودی زنده و خودتنظیم است که هر وقت لازم باشد، شرایطِ حیات را برای خودش و ساکنان‌اش تنظیم می‌کند. در سریال «لبه‌ی تاریکی»، مارتین اسمِ گروهِ فعالانِ زیست‌محیطی که به نور‌ث‌مور نفوذ می‌کنند را «گایا» گذاشته است. اِما از اعضای گایاست. بعدا مشخص می‌شود که در حقیقت جدبرگ پشتِ سرِ گایا بوده. گُلِ سیاهِ آخرِ سریال را هم مارتین از لاولاک گرفته بود. چنانکه لاولاک می‌گوید، در عصرِ یخبندانِ بزرگ که زمین در سرمای مطلق فرو رفته بود، گلی سیاه شروع به رویش می‌کند که از طریقِ جذبِ نورِ خورشید، گرما تولید کرده و دوباره حیات را به زمین بازمی‌گرداند. طبیعتا این گل باید از ابزارهای گایا برای تنظیمِ شرایطِ حیات روی زمین بوده باشد؛ و البته نمادی اسطوره‌ای/ عرفانی است.

در مقابلِ کریون، جدبرگ و گایا، جری گروگن، رئیسِ آمریکاییِ کمپانیِ اتمیِ «فیوژن»، قرار دارد. او شوالیه‌ای از فرقه‌ی «تمپلار» (Templar) است که پدیده‌ای رازآمیز را در «معبد»ش‌– همان نورث‌مور که از دولتِ انگلیس خریده‌اش– نگهداری می‌کند. تمپلارها یا شوالیه‌های معبدِ سلیمان از مشهورترین و در عینِ حال بدنام‌ترین فرقه‌های شوالیه‌ای در قرونِ وسطی بودند که پس از آنکه به فساد و جادوگری و ارتداد متهم شدند پاپ فرقه‌شان را منحل کرد. با این وجود، در راستای یکی از تئوری‌های توطئه‌ی مشهور در طول تاریخ، تمپلارها همیشه در لباس‌های مختلف بازگشته‌اند تا دنیا را به تسخیرِ خود درآورند. این بار آنها برای تصاحبِ انرژیِ هسته‌ای و از طریقِ آن چیره شدن بر تمامِ دنیا بازگشته‌اند.

هنر دوبله‌ی فارسی در این سریال

دوبله این سریال به فارسی از شاهکارهای دوبله بعد از انقلاب در ایران است. من زبان اصلیِ این سریال را بارها دیده‌ام، اما شهادت می‌دهم که دوبله‌اش صد پله از اصل‌اش بهتر است. سانسور زیاد دارد، و دیالوگ را هم زیاد عوض کرده‌اند. ترجمه‌اش نسبتا قابل قبول است. اما صداپیشگی و لحن و انتقالِ احساس‌اش عالی است؛ و این صداپیشگیِ شاهکار به هرچه باورپذیرتر شدن و ماندگار شدنِ کاراکترهای «لبه‌ی تاریکی» در زبانِ فارسی کمک کرده است. جلال مقامی به جای رانی کریون/ باب پِک حرف می‌زند. صدای ملانکولیکِ مقامی را انگار برای شخصیتِ کریون خلق کرده‌اند. معصومیتِ مالیخولیاییِ کریون را مقامی شاید در بهترینِ دوبله‌ی تاریخِ عمرش به فارسی درآورده. در ضمن، کریون همجنسگرا هم هست. تمامِ حرف‌های مربوط به همجنسگرا بودنِ او را در دوبله عوض کرده‌اند.

باب پک، جلال مقامی

در برابرِ معصومیتِ مالیخولیاییِ مقامی، حسینِ عرفانی به استادانه‌ترین وجهِ ممکن لحنِ کنایی و بی‌خیالِ جدبرگ/ جو دان بیکر را درآورده. جدبرگ مامورِ سرخورده‌ی سی‌آی‌اِی است که قصد دارد خدمت‌ِ اجباری‌اش به تمپلارهای نوظهور– یعنی اعوان و انصارِ گروگن– را با فاش کردنِ نقشه‌های اتمیِ آنها برای دنیا جبران کند. او در حقیقت عارفی به روشنایی‌رسیده است که مقاصدِ عمیقِ بشردوستانه و طبیعت‌دوستانه‌اش را در پسِ لحنِ سُخره‌آمیز و گزنده‌اش پنهان می‌کند. جدبرگ حتی در مرگ‌آورترین شرایط، مثلِ زمانی که در نورث‌مور گیر افتاده، یا وقتی که مامورانِ امنیتی در اسکاتلند به او حمله کرده‌اند تا او را به قتل برسانند، دست از شوخیِ تلخ و کنایه‌ی سیاه برنمی‌دارد. و عرفانی این عارفِ تلخ‌زبان را در یکی از شاهکارترین دوبله‌های تاریخِ عمرش صداپیشگی کرده.

جو دان بیکر، حسین عرفانی

صداپیشگیِ باقیِ شخصیت‌های سریال هم در کیفیت دستِ کمی از صدای مقامی و عرفانی ندارد. و نکته‌ی قابلِ توجه درباره‌ی همه‌ی این صداها– یا حداقل اجرای آنها– این است که تقریبا همه «خاکستری» هستند، که به مرموزتر شدنِ فضای سریال بسیار کمک می‌کند. صدای رسمی و سرد و بی‌احساس و بدونِ بالا و پایینِ ایرج رضایی به جای پندلتون/ چارلز کِی، مامورِ مرموزی که خود را «وابسته‌ی نخست‌وزیری» معرفی می‌کند؛ صدای ساده‌لوحانه و در عینِ حال خودخواهانه‌ی منوچهر نوذری به جای هارکورت/ یان مک‌نیس، مامورِ امنیتی که کریون را به نفوذ به نورث‌مور ترغیب می‌کند؛ صدای عطاالله کاملی به جای جیمز گادبولت/ جک واتسون، اتحادیه‌دارِ فاسدی که هنوز آنقدری شرف دارد که اعضای گایا و سپس کریون و جدبرگ را برای کشفِ حقیقت به نورث‌مور هدایت کند؛ صدای ژرژ پطرسی به جای گروگن/ کِنِت نلسون؛ صدای پرویز ربیعی به جای مدیرِ نورث‌مور، رابرت بِنِت/ هیو فریزر؛ صدای ناصر نظامی به جای رئیسِ کریون، کمیسر راس/ جان وودواین؛ و صدای شوخ و شنگ و در عینِ حال رازآمیزِ مینو غزنوی به جای اِما/ جوان والی همه عالی هستند. خسرو شمشیرگران هم عنوان‌بندی را می‌خواند.

موسیقی «لبه‌ی تاریکی»

در پایان، باید از موسیقی متنِ «لبه‌ی تاریکی» بگویم، که به اصطلاح «نشان تجاری»(Trademark) آن است؛ و آنقدر مشهور است که بعضا سریال را به هوای موسیقی‌اش به خاطر می‌آورند. این موسیقی کارِ مشترکِ اریک کلپتون و مایکل کِی‌مِن است. تمِ اصلیِ موسیقیِ سریال، تمی در سبکِ «بلوز»(Blues)  است که ابزار موسیقیِ اصلی‌اش گیتار برقی است. برای صحنه‌های مختلفِ سریال، واریاسیون‌هایی از همین تم را به کار برده‌اند. در تمامِ این واریاسیون‌ها، گیتار برقیِ سولو با آدم حرف می‌زند و احساسِ خاصِ آن صحنه– مثلِ تنهایی یا ترس یا سردرگمی– را منتقل می‌کند. به نظرِ من موسیقیِ تیتراژِ انتهاییِ هر قسمت و سپس تیتراژِ انتهاییِ قسمت آخر شاهکار هستند.

تصنیفی هم از ویلی نلسونِ، خواننده‌ی سبکِ «کانتری» (Country)  اهل تگزاس، تحتِ عنوانِ The  Time of the Preacher  در سریال آمده، که از قطعاتِ محبوبِ سریال است. کریون اولین بار این تصنیف را بعد از مرگِ اِما، در حالی که اتاقِ اِما را به دنبالِ خاطرات‌ِ مشترک‌شان جستجو می‌کند، روی صفحه گرامافون می‌شنود. او بعدها متوجه می‌شود که جدبرگ هم آن تصنیف را بلد است، که ارتباطِ جدبرگ با گایا را نشان می‌دهد. در یکی از مشهورترین سکانس‌های فیلم، کریون و جدبرگ، پس از اینکه تقریبا ماموریت‌شان را به انتها رسانده‌اند، در حالِ نوشیدنِ ویسکی این تصنیف را با هم زمزمه می‌کنند. به فارسیِ نه چندان سره ترجمه شده بود: «مرهمی بود زمان به سالِ صفر…». اما شاید مشهورترین جمله‌ی سرتاسرِ سریال را حسین عرفانی در نقشِ جدبرگ ادا کرده باشد که گفت: «دانستن مردن است!»

سریالِ کاملِ «لبه‌ی تاریکی» را با دوبله‌ی فارسی می‌توانید از طریقِ این لینک تماشا کنید.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=98000