رضا پرچیزاده – مداخلهی امپریالیستیِ فدراسیونِ روسیه در امورِ خاورمیانه، که اخیرا یک بارِ دیگر خود را در قالبِ وتو کردنِ طرحِ آمریکا در شورای امنیتِ سازمانِ مللِ متحد برای کمک به تظاهرکنندگانِ ایرانی نشان داد، واقعهای منفرد نیست. این دخالتْ امتدادِ الگویی نسبتا نوین در سیاستِ روسهاست که پیشتر خود را در قفقاز و اوکراین و سوریه نشان داده بود. با این وجود، به نظرِ نگارنده، این الگوی توسعهطلبانه گرچه جدید به نظر میرسد، اما در نهایت در امتدادِ الگوی کلیِ توسعهطلبی تاریخیِ امپراتوریِ تزاری/ اتحادِ جماهیرِ شوروی قرار میگیرد. بر همین مبنا، در مقالهی پیشِ رو قصد دارم توسعهطلبیِ ارضی/ سیاسی/ فرهنگیِ «عنصرِ روسی» در ایران و خاورمیانه را از منظرِ تاریخی بررسی و راهکاری برای نجاتِ ایران از جنگِ احتمالیِ ناشی از این توسعهطلبی ارائه کنم.
مولفههای روسی
روسها مردمانی از نژادِ اسلاو بودند که در قرونِ وسطا در صفحاتِ غربِ روسیه و اوکراین و بلاروس فعلی برای خود اماراتِ فئودالیِ مجزا و مستقلی تاسیس کردند و به تدریج این امارات را به هم متصل نموده موجودیتی سیاسی با مولفههای فرهنگی/ مذهبیِ روسی به وجود آوردند. در این مدت، خاندانِ «روریکRurik» بر روسها حکومت میکرد، که مشهورترین کاراکترِ آن «ایوانِ مخوف» بود. در زمانِ روریکها، روسها بیشتر درگیرِ جنگهای داخلی و قلمروی بینِ خودشان بودند، که در نهایت به ایجادِ آن موجودیتِ سیاسیِ روسی که در بالا یادآوری شد منتهی گشت.
پس از به قدرت رسیدنِ خاندانِ «رومانوفRomanov» در قرن هفدهم بود که روسها به توسعهطلبی به سوی شرق و جنوب متمایل شدند. در آن زمان، روسها در شرق با خانهای قدرتمندِ مغول که از اعقابِ چنگیز بودند همسایگی داشتند. توسعهطلبیِ امپراتوریِ تزاری و سپس شوروی به سوی شرق در طولِ سه قرن به تدریج این مغولها را به انقیادِ روسها درآورد به طوری که امروز به طورِ عمده در فرهنگِ روسی مستحیل شدهاند. این قسمتِ تاریخِ روسیه– گرچه از منظرِ بررسیِ الگوی توسعهطلبی مهم است– چون به طورِ مستقیم به مبحثِ ما مربوط نمیشود، من اینجا به همین اشاره بسنده میکنم و از آن میگذرم. فقط توصیه میکنم رمانِ مشهورِ «میشل استروگوف» اثرِ ژول ورن را– برخلافِ جهتگیری نویسنده– با آگاهی از حقیقتِ توسعهطلبیِ روسها به سمتِ شرق بخوانید و ببینید چه نتیجهای میگیرید.
درگیریهای روس و عثمانی
در جنوب– که منطقهی موردِ تمرکزِ بررسیِ ماست– روسها با امپراتوریهای عثمانی و ایران شاخ به شاخ شدند. در موردِ ایران، جنگهای روسیهی تزاری با قاجارها در اواخرِ قرن هجدهم و اوایلِ قرن نوزدهم که به عقدِ معاهداتِ ننگینِ «گلستان» و «ترکمانچای» انجامید و سپس دستاندازیها و دخالتهای روسیه/ شوروی/ روسیه به ایران تا به امروز نمودِ توسعهطلبیِ روسها به سوی جنوب بوده است. در همین راستا، روسها در افغانستان– که امتدادِ فرهنگیِ ایران است– ابتدا با امپراتوریِ بریتانیا و سپس با آمریکا درگیر شدند؛ و میتوان گفت که مقصرِ اصلیِ وضعیتِ فعلیِ افغانستان در روزگارِ معاصر، توسعهطلبیِ به شدت خشونتآمیزِ روسها در این سرزمین بوده است.
در مقابل، بر خلافِ امپراتوریِ رو به مرگ قاجار که به زودی وا داد– و از آن پس تا به امروز ایران به طورِ جسته و گریخته و به درجاتِ مختلف در زمانهای متفاوت تحتالحمایه و تحتِ اشغال و منطقهی نفوذِ روسها بوده است؛ امپراتوری عثمانی که همسایهی بزرگتر و نزدیکترِ روسها بود حدودِ دو قرن در برابرِ توسعهطلبیِ آنها مقاومتِ سختی کرد؛ گرچه حینِ این مقاومتِ طولانی امتیازهای بسیاری هم به روسها داد و اراضیِ وسیعی نیز به آنها واگذار کرد. در این میان، عقدِ معاهدهی «کوچوک قاینارجی» بینِ روسیه و عثمانی به مورخهی ۲۱ جولای ۱۷۷۴ نقطه عطفی در تاریخِ توسعهطلبیِ روسها در خاورمیانه بود.
پس از مدتها تنش و درگیری و جنگ بینِ روسها و ترکها در حوزهی دریای سیاه، انقعادِ پیمانِ کوچوک قاینارجی کنترلِ اراضیِ استراتژیکِ حوزهی دریای آزوف همچون شبهجزیرهی کریمه را در دستِ روسیه قرار داد؛ و بدین ترتیب با راه دادنِ روسیه به آبهای گرمِ جنوب، آرزوی دیرینهی پطرِ کبیر را برآورده کرد. اما از جهاتی مهمتر از آن، بر اساسِ این پیمان، امپراتوریِ روسیه به عنوانِ متولی زیارتگاههای «ارضِ مقدس» و محافظِ زائرانِ مسیحیِ آن سرزمین به رسمیت شناخته شد. پس از سقوطِ امیرنشینهای صلیبی و سپس سقوطِ امپراتوریِ قسطنطنیه، تولیتِ زیارتگاههای مسیحیِ فلسطین عاطل مانده بود. روسیه که ابرقدرتی ارتدکس بود، با کسبِ تولیتِ این زیارتگاهها و نمایاندنِ خود به عنوانِ محافظِ مومنان، احترامِ زیادی نزدِ مسیحیان به دست آورد. بدین ترتیب، روسها در خاورمیانه نه تنها برخوردار از نفوذِ سیاسی که صاحبِ نفوذِ مذهبی/ فرهنگی نیز شدند.
با این حال، و با وجودِ درگیریهای فراوانِ دیگر بین روسیه و عثمانی در طولِ تاریخشان– که شاید مشهورترین نمودش «جنگِ کریمه» در میانهی قرنِ نوزدهم بود، وجودِ فینفسهی امپراتوریِ عثمانی که همچون «دیوارِ حائلBuffer Zone» میانِ روسیه و باقیِ خاورمیانه عمل میکرد، روسها را به مدتِ دو قرن از توسعهطلبیِ آشکار و گسترده در خاورمیانه بازداشت. در آن روزگار هنوز امپراتوریِ بریتانیا هم مضمحل نشده بود و در صورتِ لزوم به امپراتوریِ پیرِ عثمانی یاری میرساند، چنانکه در جریانِ جنگِ کریمه نیز چنین کرد. در آن زمان هنوز هواپیما و نیروی هوایی و تکنولوژیِ موشکی و الکترونیک و باقیِ امکاناتِ مدرن وجود نداشت که روسها به واسطهی آن بتوانند امپراتوریِ عثمانی را دور بزنند. بنابراین، در طولِ این مدت روسها عمدتا به توسعهی حوزهی نفوذِ خود در قفقاز و ایران و افغانستان بسنده کردند.
روسها و خاورمیانه
اما دخالتِ مستقیم روسها در خاورمیانه حتی پس از فروپاشی امپراتوریِ عثمانی در اوایلِ قرنِ بیستم هم آغاز نشد. در آن زمان عواملِ بسیاری دست به دستِ هم دادند تا روسها را از توسعهطلبی به سوی جنوب بازدارند. مهمترینِ آنها بیتردید درگیریِ روسها ابتدا در جنگِ جهانیِ اول در اروپا و سپس در جنگهای داخلی در روسیهی اینک پهناور بود که آتشاش در پیِ انقلابِ کمونیستیِ سالِ ۱۹۱۷ شعلهور شده بود. بهعلاوه، پس از فروپاشیِ عثمانی، بر اساسِ طرحِ سایکس- پیکو اراضیِ این امپراتوریِ عظیم در خاورمیانه عمدتا به تحتالحمایگیِ امپراتوریِ بریتانیا و فرانسه درآمد. شبهجزیرهی عربستان، سوریه، عراق، فلسطین و اردنِ فعلی هر کدام به ترتیب و به درجاتی تحتالحمایهی انگلیس، و لبنان تحتالحمایهی فرانسه شدند. بدین ترتیب، در فاصلهی بینِ دو جنگِ جهانی، روسها مجال نیافتند تا به خاورمیانه چنگاندازی کنند.
پس از جنگ جهانی دوم و تضعیفِ قدرتهای قدیمِ استعماریِ در خاورمیانه– که با ظهورِ انقلابهای استقلالطلبانه در منطقه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شدتِ بیشتری گرفت– بود که روسها فازِ اصلیِ توسعهطلبیِ خود در خاورمیانهی بزرگ را کلید زدند. در همین راستا، الگوی توسعهطلبی روسی که حالا دیگر در قالبِ مسئولیتِ تاریخیِ «آزادسازیِ خلقهای تحتِ ستم» بخشی بنیادی از ایدئولوژیِ کمونیستی در اتحادِ جماهیرِ شوروی شده بود، به یک پای ثابتِ انقلابهای عربی و حکومتهایی که بعدا ایجاد کردند تبدیل شد. حزبِ «بعث» که ناسیونالیسمِ غلیظِ عربی را با نوعی کمونیسم نسبتا تلطیفشده درمیآمیخت مشخصترین نمودِ «روسوفیلیاRussophilia» در خاورمیانهی آن زمان بود. امروز مشخصترین و شاید تنها باقیماندهی آن سبک روسوفیلیا در خاورمیانه رژیمِ اسد در سوریه است.
مهمترین نمودِ توسعهطلبیِ نظامیِ روسها در خاورمیانه اما دخالتِ آنها در روابطِ بینِ اعراب و اسرائیل بود که شوروی در آن نقشِ پدرخواندهی اعراب را بازی میکرد و آنها را در بازیهای خود علیه آمریکا به کار میگرفت. حینِ جنگهای اعراب و اسرائیل، شوروی بارها جنگندههای خود را در حمایت از اعراب به پرواز درآورد. در این مدت، سوریه، عراق، لیبی و یمن همه به درجاتِ مختلف در زمینِ شوروی بازی میکردند. اما مهمترین بازیگرِ عربیِ شوروی در خاورمیانه بیتردید مصر بود. مصر در زمانِ جمال عبدالناصر تکیهی زیادی بر شوروی داشت، به طوری که از اسلحه تا موادِ غذاییِ خود را از شوروی وارد میکرد. ناصر بهای این تکیهی خطرناک بر روسیه را در جنگِ ۱۹۶۷ که شوروی به او تحمیل کرد پرداخت؛ که حینِ آن نه تنها نیروی هواییِ مصر به طورِ کامل نابود شد بلکه شبهجزیرهی سینا نیز به اشغالِ اسرائیل درآمد. این همان جنگی است که سوریه هم در آن بلندیهای «جولان» را از دست داد.
بر خلافِ ناصر، انور سادات که کمتر از وی «ایدئولوژیک» بود و متوجهِ بازیِ روسها با اعراب شده بود، از زمانی که به قدرت رسید تلاش کرد تعادلی در روابطِ مصر با شوروی و آمریکا ایجاد کند. نتیجهی این تعادل بازپسگرفتنِ سینا و انعقادِ صلحِ میانِ مصر و اسرائیل بود که تا امروز طولانیترین و پایدارترین صلح میانِ یک کشور عربی با اسرائیل بوده است. الان هم عبدالفتاح سیسی تقریبا همان مولفههای ساداتی را در روابطِ مصر با روسیه و آمریکا رعایت میکند. میتوان چنین گفت که تغییرِ سیاستِ سادات نسبت به شوروی و انعقادِ پیمانِ صلحِ کمپ دیوید میخی بود بر تابوتِ توسعهطلبیِ نظامیِ روسها در خاورمیانه؛ چرا که بر مبنای این صلح، از زمانِ جنگِ یوم کیپور در سالِ ۱۹۷۳ تا همین چند سال پیش روسها در خاورمیانه دخالتِ نظامی مستقیم نداشتند.
روسوفیلیای کمونیستی در جمهوری اسلامی
باید یادآوری کرد که در ایران گرچه روسوفیلیای کمونیستی هرگز به حکومت نرسید، اما موفق شد بسیاری از مولفههای خود همچون «آمریکاستیزی» و دشمنیِ ایدئولوژیک با غرب– و نه تخاصمِ استراتژیک– را به حکومتِ اسلامگرای ایران و به طیفِ گستردهای از مخالفانِ آن حکومت القا کند. این حقیقت که بسیاری از مخالفانِ جمهوری اسلامی، با وجودِ تنفرِ آشکار از آن رژیم، در روسوفیلیا و آمریکافوبیا شریک و همپیمانِ آن هستند را میتوان به وضوح در حمایتِ آشکار و نهانِ آنها– گاه در قالبِ «سکوت»ی که علامتِ رضاست– از دخالتِ نظامیِ پوتین در سوریه، و اخیرا در «ترامپستیزیِ» کورِ آنها مشاهده کرد.
به روایتِ خود که بازگردیم، باید بگویم که روسها گرچه در دهههای هشتاد و نودِ قرنِ بیستم درگیرِ بغرنجِ فروپاشیِ بلوکِ شرق شدند، اما از آغازِ هزارهی سومِ میلادی نشان دادهاند که قصد دارند روندِ توسعهطلبیِ پیشینِ امپراتوریِ تزاری و اتحادِ جماهیرِ شوروی را احیا کنند. میتوان گفت که جریانِ قفقاز و اوکراین و سوریه– و مشاهده و ارزیابیِ چگونگیِ واکنشِ غرب به دخالتِ روسیه در این مناطق– تنها حکمِ دستگرمیِ را برای روسها داشت؛ و اکنون نوبتِ ایران رسیده است.
باراک اوباما رییس جمهوری پیشین آمریکا تلاش کرد با امتیاز دادن به بخشی از رژیمِ جمهوری اسلامی– یعنی همانهایی که «مسلمانانِ آمریکایی» مینامندشان– ایران را بدونِ زد و خورد و درگیریِ زیاد از حوزهی نفوذِ روسیه خارج و واردِ حوزهی نفوذِ آمریکا کند. این تصوری بود که لابیهای متنفذ در کاخِ سفید نیز با خرج کردنِ مقادیرِ زیادی دلارهای نفتی و برگزار کردنِ شوهای تبلیغاتیِ گسترده آن را پُررنگتر کردند. با این وجود، این خیالی خام بیش نبود؛ چرا که در حوزهی سیاسیِ ایرانِ امروز– اعم از جمهوری اسلامی و برخی مخالفانش– ضدیت با آمریکا از گرایش به آمریکا قویتر است، و بدین ترتیب زورِ گفتمانِ روسوفیل بر گفتمانِ اَمِریکوفیل میچربد.
یک دلیلِ بنیادیِ چربیدن گفتمانِ روسوفیل در حوزهی سیاستِ ایران این است که اصولا یکی از مولفههای وجودیِ جمهوری اسلامی– و صدالبته بسیاری از مخالفانش– دشمنیِ اگزیستانسیال با آمریکا و نفیِ کاملِ آن است؛ یعنی امری که در قبالِ روسها نه تنها هرگز وجود نداشته که عموما برعکسش هم صادق بوده. بسیاری از همین کسانی هم که امروز از سرِ نیاز مسلمانِ آمریکایی شدهاند دیروز خودشان از دیوارِ سفارتِ آمریکا بالا میرفتند و «مرگ بر آمریکا» میگفتند. بعد هم اینکه از منظرِ کاربردی، در جمهوری اسلامی پستهای کلیدیِ حکومتی و اصولا هژمونیِ سیاسی در دستِ عناصرِ روسوفیل یا حداقل دشمنِ آمریکاست که به هیچ وجه حاضر نیستند قدرت را با مسلمانانِ آمریکایی قسمت کنند. بهعلاوه، در خارج از ایران هم کوچک نیست آن «آپوزیسیون»ی که گرچه تقریبا به طورِ کامل ساکنِ غرب است و از مواهب دموکراسی بهره میبرد، اما مدام نوستالژیِ داس و چکش و بیرقِ سرخ دارد و در هر فرصتی که پیدا کند سنگِ روسیه را به سینه میزند.
پایان سودآوری جمهوری اسلامی برای روسیه
تنشهای شدیدی که رژیمِ جمهوری اسلامی در چند سالِ اخیر با عربستان، اسرائیل و آمریکا در خاورمیانه ایجاد کرده، و اخیرا سرکوبِ گستردهی مردمِ معترضِ ایران نیز به آن افزوده شد، باعث خواهد شد تا این رژیم هرچه بیشتر در عمقِ انزوای بینالمللی فرو رود. در چنین شرایطی احتمالِ دخالتِ آشکارِ روسیه در ایران برای سرِ پا نگاه داشتنِ رژیمِ ولایتِ فقیه کم نیست. طبقِ یک استراتژیِ قدیمیِ روسی، پوتین تا جایی که بتواند از رژیمِ تروریستی و جنگطلبِ ولایتِ فقیه برای چانه زدن و امتیاز گرفتن از اروپا و آمریکا استفاده خواهد کرد. او حتی میتواند در همین راستا ایران را به جنگِ داخلی بکشاند. هنگامی که پتانسیلِ امتیازگیریِ جمهوری اسلامی برای پوتین به پایان برسد، وی رژیم را به اروپا و آمریکا و عربستان و اسرائیل واخواهد گذاشت تا به احتمالِ زیاد طیِ یک حملهی ائتلافی آن را براندازند.
تنها آلترناتیوِ ممکن برای جنگِ داخلی و خارجی این است که تظاهرکنندگانِ ایرانی– که بر خلافِ بسیاری «سیاسیونِ» فسیلشده و در «جنگِ سرد» گیرکرده به غرب و بهخصوص به آمریکا نظرِ مثبت دارند– با استفاده از حمایتِ مادی و معنویِ بینالمللی، رژیمِ آخرالزمانی را سرنگون کرده و به جای آن یک حکومتِ دموکراتیک در ایران مستقر کنند. «اپوزیسیون» هم باید یک بار برای همیشه تکلیفِ خودش را مشخص کرده با ایجادِ یک «ائتلافِ دموکراتیک» که دربرگیرندهی تمامِ نیروها و گرایشهای سیاسیِ دموکراتیک است و قابلیتِ جلبِ حمایتِ کشورها و نهادهای دموکراتیکِ بینالمللی را دارد، هدایتِ براندازیِ رژیم جمهوری اسلامی و مدیریتِ گذارِ ایران از استبداد به دموکراسی را بر عهده بگیرد. تنها در این صورت است که ایران با کمترین هزینهی ممکن از این بزنگاهِ خطیرِ تاریخی عبور خواهد کرد.
مقاله خوبی بود ولی بهتر است که ازاصطلاحات سیاسی رایج در زمان جنگ دوم جهانی کمتر استفاده شود
در سیاست بینالمللی «پیشداوری» جایی ندارد، این «پراگماتیسم» است که سیاست خارجی دولتها را تعیین میکند، سیاستی که در یک زمان معین درجهت منافعشان باشد.
«فسیل» شدههای دوران جنگ سرد به تجربه به این اصل پی برده و از روی پراگماتیسم از هر جایی که کمک و حمایت میرسد، بدون پیشداوری آن را میپذیرند.
علیرغم مطالعه دهها و صدها و هزاران کتاب و مقاله خوب و مفید در طی سالها، اعتراف میکنم که مطالعه کتاب «رفیق ایتالله» نوشته امیرعباس فخراور بخصوص فصل هفت و هشت و نه کتاب، حقایق و مطالب ناشناخته و سرّی و عجیبی را برایم افشا و روشن نموده است! هرچند در داخل با این کتاب برخورد شدید گردیده و احتمالا در خارج از کشورهم بایکوت و با کممحلی روبرو شده است.
با توجه به اسناد و مدارک مستدل ارائه شده در این کتاب، به نظر میاید که جنگ واقعی بین بخشهای اطلاعاتی امریکا و C.I.A علیه K.G.B و روسیه در خصوص وقایع انقلاب،اتفاق افتاده است.
«حمایتهای مادی و معنوی بین المللی» را در جلسه اخیر شورای امنیت سازمان ملل که به درخواست نماینده آمریکا برای رسیدگی به سرکوب دولتی در ایران تشکیل شده بود دیدیم؛ نمایندگان فرانسه و روسیه حتی تلاش کردند از برگزاری این جلسه جلوگیری کنند.