دوست بسیار گرانقدر و عزیزم
آقاى مصطفى تاجزاده،
همواره شما را به عنوان انسانى شریف، مبارز، معتدل، و پر جرات ستایش کردهام، اما حقیقتجویى مرا وامىدارد که به نقد سخنان شما در تحلیل حوادث اخیر برآیم و این نامه را برایتان بنویسم.
در ویدئوى منتشره درباره حوادث اخیر همچون پیش، با استناد به این که باید جلوى سوریهاى شدن ایران را گرفت، بر تداوم شیوه اصلاحات اصرار ورزیدهاید. چنانکه گویى ما از بین دوگانه (سوریهاى شدن، افغانستانى شدن) و ادامه اصلاحات بىنتیجه، که چیزى جز شرکت در انتخابات طراحى شده و در مشت خامنهاى نیست، راه دیگرى نداریم، و از نظر شما، اصلاحات نه تنها وحى منزلى براى ایران، که براى همه دنیا و همه اعصار، حتى براى دوران هیتلر است.
در ویدئوى مزبور استدلال کرده اید که افغانستان بعد از دخالت غرب به جایى نرسیده، چرا که نیمى از افغانستان امروزه در دست طالبان است.
تاجزاده عزیز! اگرحکومت طالبان حکومت بدى بود، و حمله بین المللی باعث شد نیمى از افغانستان از دست طالبان آزاد شود، چرا نتیجه مىگیرید که چون همه افغانستان امروز از دست طالبان آزاد نیست، پس آن آزاد شدن از اصل بى فایده بوده است! مگر براى نجات افغانستان از دست طالبان، راه دیگرى هم در آن زمان موجود بود؟ اگر موجود بود، چرا حکومت ایران و دولت اصلاحات با آن حمله همراه شدند؟! و چرا آن زمان اصلاح طلبان نه تنها لب به اعتراض نگشودند که در تعیین دولت بعد از حمله در افغانستان سخت فعال و همکار غرب بودند؟
دوست عزیز! ابتدا به یاد آوریم زیستن در حکومت طالبان را. مگر فراموش کردهاید در دوره چندین ساله حکومت بدوى طالبان، زنان در خانهها زندانى بودند. زنان به طور مطلق از درس خواندن منع مىشدند. زنان اجازه خروج از خانه را نداشتند، مگر در زیر برقع و تنها به شرط همراهى یکى از محارم خود. مردان باید ریش بلند مىگذاشتند و مردم در ملاء عام روزانه شلاق مىخوردند و گاه سنگسار مىشدند. کل کشور تلویزیون نداشت. رادیوى شریعت فقط یکى دو ساعت برنامه داشت و تنها اخبار پیروزى طالبان و اجراى احکام قضایى را اعلام مىکرد. مردم در فقر و فلاکت زندگى مىکردند. کشور در قحطى بود. (من به شخصه در سفرى که مخفیانه به افغانستان دوران طالبان داشتم، با چشم خودم شاهد مرگ ٢٠ هزار نفر از همان قحطى زدگان بودم، و همان مرگها باعث شد فیلم سفر قندهار را بسازم.) در افغانستان دوره طالبان امید به زندگى به حداقل خود رسیده بود. چهار میلیون پشتون از ناامیدى به پاکستان مهاجرت کرده بودند و سه میلیون هزاره از سر ناچارى آواره ایران شده بودند. صدها کیلومتر بیابان و تپه و کوه بین ایران و افغانستان پر بود از جنازه زن و بچه مردمى که از ترس مرگ به دست طالبان، پاى پیاده به سوى ایران گریخته بودند.
براى شما آن دوره سیاه طالبان بهتر بود یا امروز که علیرغم همه مشکلات نیمى از افغانستان آزاد است؟ امروز زنان در نیمى از افغانستان به مدرسه و دانشگاه مىروند. حداقل در نیمى از افغانستان مردم در خیابان شلاق نمىخورند و حداقل نیمى از مردم دیگر در خطر سنگسار نیستند. کشور افغانستان انواع کانالهاى آزاد رادیو و تلویزیون را دارد، کانالهایى که مردم ایران هنوز آرزوى داشتن یکى از آنها را دارند.
مىگویید در افغانستان امروز ناامنى هست؟ بله هست. اما این ناامنى را چه کسى جز حکومت ایران و پاکستان در افغانستان ایجاد مىکند؟ قاسم سلیمانى قهرمان ملى ایران!! مسئول بعضى از ناامنىهاى درون افغانستان از طریق سپاه قدس است. گروه همین حضرت جناب سردار سلیمانى، سر صحنه فیلمبردارى ما در شمال افغانستان، نارنجک جنگى را جلوى دوربین فیلمبردارى ما پرتاب کردند و منجر به زخمى شدن بیست نفر و کشته شدن یک نفر از بازیگران و سیاهى لشکرهاى فیلم ما شدند. مگر جز این است که رهبر قبلى طالبان، در حالى که از سفر به ایران بر مىگشت، مورد حمله هوایى غرب واقع شد و کشته شد؟ او براى کدام هماهنگى به سفر ایران آمده بود؟ تاجزاده عزیز طالبان ابتدا از طرف پاکستان حمایت مىشد، اما امروزه به جز پاکستان، از طرف ایران و روسیه هم حمایت مىشود.
مصطفى عزیز! من یک هفته در دوران طالبان در افغانستان بودهام و دو سال هم بعد از فروپاشى طالبان در افغانستان زیستهام و همه چیز را با چشم خود قبل و بعد از حمله شاهد بودهام. افغانستان امروز به هیچ وجه قابل مقایسه با دوران طالبان نیست. افغانستان همسایه ایران است، یک سفر چند روزه به آنجا بروید و با مردم آنجا هم کلام شوید، و براى آنها توضیح بدهید که خطا کردهاند که با طالبان جنگیدند، بایستى در حکومت طالبان اصلاحات مىکردند و افغانستان را از دست طالبان از طریق اصلاحات آزاد مىکردند. به آنها آموزش بدهید که لااقل آن نیمه دیگر افغانستان را به شیوه اصلاحات از دست طالبان آزاد کنند. تا ببینید مردم افغانستان جواب شما را چه مىدهند…
مشکل ناامنى امروز افغانستان از کجاست؟
بیش از صد سال پیش، بین افغانستان و هند، بر سر تعیین مرز اختلاف بود. انگلیسها، نیمى از پشتونستان را که متعلق به افغانستان آن روز بود، در اختیار هند قرار دادند و قرار شد بعد از صد سال، آن بخش به افغانستان پس داده شود. (١٨٩٣) حدود پنجاه سال بعد از این قرار داد، که به قرارداد خط دیورند معروف است، بخشى از سرزمین هند (پاکستان امروزى) از هند جدا شد، (١٩۴٧) و آن قسمتى از سرزمینى که متعلق به افغانستان بود، درون همین پاکستان امروزى واقع شد. اکنون پاکستان نمىگذارد افغانستان روى امنیت را ببیند، چرا که در این صورت باید نیمى از کشور خود را به افغانستان پس دهد. (همانگونه که هنگ کنگ از انگلیس گرفته شد و به چین پس داده شد.) هیچ سیاستمدارى نیز در افغانستان امروز جرات آن را ندارد تا در این زمینه با پاکستان معامله کند، و مثلا از خیر زمین بگذرد و امنیت بگیرد. سازمان امنیت پاکستان هم طالبان را به عنوان نیروهاى خودش حمایت مىکند و نیمى از افغانستان را با جنگ چریکى طالبان اشغال کرده تا افغانستان طلب نیمى از سرزمین پاکستان را در سر نپروراند و به ناامنى خود مشغول باشد.اما دوست عزیز حالا چرا باید کشور افغانستان با این مشکلات پیچیده ارضى، مثالى شود در استدلال شما، که انگار ما باید به اصلاحات بى خاصیت ادامه بدهیم تا مبادا دچار طالبانیسم شویم.
مصطفى عزیز!
شما از اصلاحات چنان ایدئولوژىاى ساخته اید که اگر در زمان جنگ دوم جهانى هم بودید، با جنگیدن نیروهاى خارجى با هیتلر هم مخالفت مىکردید و مىگفتید بهتر است هیتلر را از طریق اصلاحات سر به راه بیاوریم. دوست عزیز اصلاحات و انقلاب و حمله از بیرون، فقط سه راه براى تغییر یک وضعیت است. متاسفانه این راه را ملتها انتخاب نمىکنند، بلکه این دیکتاتورها هستند که آن را به جوامع بشرى تحمیل مىکنند. همانگونه که شاه با اجازه ندادن به مطبوعات آزاد و عدم تاسیس احزاب آزاد، تن به اصلاحات نداد و انقلاب را به جامعه ایران تحمیل کرد، رهبر جمهورى اسلامى نیز با نپذیرفتن اصلاحات، انقلاب داخلى و یا حمله خارجى را به ایران دارد تحمیل مىکند. پس گناه آن را به گردن ملت نیندازیم.
تاجزاده عزیز! من در زمان تصمیم حمله امریکا به افغانستان، به دلیل سفرهاى مربوط به اکران فیلم سفر قندهار، نزدیک هزار مصاحبه با مطبوعات بین المللى در مورد افغانستان و از جمله مخالفت با حمله امریکا داشتهام. استدلال من این بود که دمکراسى را نمىشود با حمله خارجى به جایى صادر کرد. اما آرام آرام متوجه شدم حکومت ایران که اعلام مىکند آمریکا حق استفاده از آسمان ما را براى حمله به افغانستان ندارد، خود شریک حمله امریکا به افغانستان است. حکومت ایران گروهى از فرماندهان سپاه پاسداران ایران را به واشنگتن فرستاد تا حمله زمینى را از طریق شمال افغانستان به کابل، با پنتاگون طراحى کنند.
اگر جزئیات آن را نمىدانید از دوست بسیار عزیز و مشترکمان جناب آقاى امینزاده بپرسید که معاون وزارت امورخارجه ایران در زمان حمله امریکا به ایران بود و معاون محترمش آقاى یعقوبى که مسئول هماهنگىهاى مربوطه با آمریکا در این زمینه بود.
دوست عزیز نمىشود دولت اصلاحات در زمانى که در قدرت قرار داشت، در حمله امریکا، همسو با آن (و همراه با سپاه پاسداران)، به دلیل مصالح ملى شرکت کند، و حالا که در قدرت نیست، از حمله امریکا انتقاد کند.
در ملاقاتى که من با آقاى خاتمى هشت ماه قبل از پایان دوره دوم ریاست جمهورى شان داشتم از زبان خود ایشان شنیدم که: “در قضیه حمله آمریکا به افغانستان، کل حکومت ایران با آنها همکارى داشتیم. چرا که مردم افغانستان از شر دیکتاتورى طالبان رها مىشدند، و ایران ما هم از شر دشمنى وحشى خلاص مىشد. در آن ایام همه چیز در داخل و خارج براى اصلاحات ما و گفتگوى تمدنها داشت خوب پیش مىرفت، تا اینکه بوش اعلام کرد: ایران محور شرارت است و باعث شد حکومت ایران بترسد و آماده دفاع در مقابل حمله احتمالى آمریکا شود و آقاى خامنهاى هم از این تهدید ترسید و ناگهان شمشیر را از رو بست و بساط اصلاحات را جمع کرد…”
من البته در آن زمان براى راضى کردن آقاى خاتمى براى استعفاء نزد ایشان رفته بودم. در آن جلسه به ایشان عرض کردم: “مردم فکر مىکنند ما هنرمندان همیشه شما را مىبینیم و توسط ما براى شما پیغام مىفرستند، نمىدانند که براى همین یک ملاقات چند ماه در انتظار بودهام. مردم مىگویند که حالا که نمىتوانید اصلاحات را پیش ببرید، اقلا استعفا بدهید تا اصل اصلاحات بدنام نشود. شاید یک روزى بشود در آینده با همین اصلاحات کارى کرد.” آقاى خاتمى گفتند: “این حرفها را من هم شنیدهام. البته باور ندارم که این حرف همه مردم باشد. ولى واقعیتش این است که من بارها استعفا دادهام، این استعفاها بعدها در خاطراتم چاپ خواهند شد. حتى آقاى خامنهاى هم خاطرات مىنویسند و در خاطرات ایشان هم معلوم خواهد شد که من استعفا دادهام. اما هرگاه استعفاى من جدى شد، پاى مداخله خارجى در میان آمد و من چون نمىخواهم اسباب دخالت خارجى در ایران شوم، استعفایم را پس گرفتم.”
عرض کردم: “اصلاحات شما، عین اصلاحات امانالله خان در افغانستان، چنان با دوز ضعیف وارد بدن حاکمیت استبدادى ایران شد، که براى استبداد تبدیل به یک واکسن پیشگیرى شد، و بدتر از آن، باعث بقاى استبداد شده و دیگر بعید است استبداد ایران از اصلاحات ایران تاثیرى بپذیرد…”
این نکته را نیز باید مد نظر داشت که پیش از حمله آمریکا به افغانستان، طالبان با حمله به کنسولگرى ایران در مزار شریف، ایران را تا مرز تلافى و حمله به افغانستان پیش برده بودند. در آن زمان مسئولیت حمله یا عدم حمله به افغانستان، توسط آقاى خامنهاى بر عهده رییس جمهور وقت، آقاى خاتمى گذاشته شد، که خوشبختانه ایشان به دلایل مختلف، از جمله جلوگیرى از کشتار دو ملت، از حمله به افغانستان سر باز زد.
در سال ٢٠٠١حمله غرب به طالبان، علیرغم نظر روشنفکران دنیا و ایران، از جمله خود من، دلایل دنیا پسندى داشت، و در ابتدا هم موفق بود. در واقع وقتى غرب حمله کرد، طالبان با فرمان پاکستان عقب نشینى کرد. و تا مدتى افغانستان امن بود. اما با بى کفایتىهاى بعدى آمریکا، این حمله نیمه موفق از آب در آمد. بخشى از این بى کفایتى از این قرار است که آمریکا براى مبارزه با تروریسم به پاکستان پول مىداد، و پاکستان همه ى آن پول را خرج تجهیز و ارسال دوباره گروههاى تروریستى طالبان به افغانستان مىکرد و بدینوسیله پاکستان نیمى از افغانستان را ذره ذره پس گرفت.
خلاصه حرف شما در آن ویدیو این است: حالا که نیمى از افغانستان هنوز در دست طالبان است، پس آزادى افغانستان بیهوده بود. دوست عزیز! یعنى بهتر بود هنوز همه افغانستان دست طالبان مىبود؟!
و اما سوریه:
مصطفى عزیز! چه کسى جز ایران و روسیه پشت اسد ایستاد و سوریه را به مثالى وحشتناک تبدیل کرد؟ یک بازیگر سورى که دوست من است و در لندن پناهنده است به من گفت: براى گرفتن ویزا یک ماه در صف بودم. یک روز خمپاره اى به خیابانى که صفى در آن تشکیل شده بود اصابت کرد و تعداد زیادى از ما کشته و زخمى شدند، اما هیچکس صف ویزا را ترک نکرد. حتى زخمىها که خون از آنها جارى بود، در صف ماندند. چرا که این تنها راه زنده ماندن همه ما بود.
مصطفى عزیز! شخص رهبر به همراه پوتین مسئول این جنایات در سوریه امروزند. مردم سوریه در پى جنبش سبز ما و در پى بهار عربى، به پا خواستند و خواسته اى جز دمکراسى نداشتند. اگر اسد اول بار تظاهرات مسالمت آمیز آنها را به توپ نمىبست، اگر رهبر و سپاهش، پشت اسد نایستاده بودند، اکنون سوریه مثال من بود براى شما، که ببین سوریه به چه روزگار آزادى دست یافته است. اما خامنهاى این مثال را معکوس کرد تا امروز از زبان شما گفته شود دخالت خارجى، یعنى سوریهاى شدن ایران، و ما فراموش مىکنیم که آن خارجى، کسى جز حکومت داخلى ایران و شخص آقاى خامنهاى نیست.
خلاصه کردن و نتیجه گیرى در مورد سوریه را از طریق پرسیدن سوال به خود شما واگذار مىکنم.
آیا براى آن که سوریه، سوریهاى نشود، بهتر بود مردم سوریه از جنبش سبز و جنبش بهار عربى در تونس متاثر نمىشدند و به خیابان نمىریختند و تا ابد با اسد مىسوختند و مىساختند؟
یا این که بهتر بود نیروهاى خارجى که مهمترین اش حکومت ایران است، در کار آن مردم دخالت نمىکردند؟ اگر منظور شما دومى است، گناه مردم سوریه چیست؟ این گناه من و شما و مردم ایران است که سکوت کرده ایم و از خاموش بودن خود در مقابل جنایات حکومت ایران در سوریه، احساس عذاب وجدان نمىکنیم، و مردم بیچاره سوریه را که به دست حکومت ایران نابود کرده ایم، به مثالى تبدیل کرده ایم براى سوریهاى نشدن ایران خودمان.
امروزه حکومت سوریه با حمایت حکومت ایران، مردم سوریه را با بمب شیمیایى سرکوب مىکند و ما ساکتیم و فقط از رنج آنها نتایج اصلاح طلبانه مىگیریم.
مردم جهان و ما، آمریکا را در جنگ ویتنام مقصر و جنایتکار دانستیم، و ملت سوریه هم ما ایرانیان را مقصر و جنایتکار فروپاشى کشور خود مىدانند. اصلاح طلبان غیر از استفاده از واژه سوریه براى کشاندن مردم پاى صندوقهاى راى، هیچگاه از ملت سوریه، از این بابت عذر خواهى نکردهاند. من به خلاف آنها، بعد از نمایش هر فیلم خودم در سالنهاى سینما در سراسر دنیا، از این بابت از آنها عذر مىخواهم. که در این فاجعه همه ما ایرانیان به سهم خود مقصریم و روزى باید به آنها جوابگو باشیم. کتاب دبستانى نسل بعدى کودکان سورى، از نام ایرانى به عنوان دشمن یاد خواهد کرد و بر ما نفرین خواهد فرستاد.
حرف خامنهاى که مىگوید در انتخابات فرمایشى و بى خاصیت او شرکت کنیم تا نظام اسلامى را حتى اگر مخالفش هستیم، بیمه کنیم و الا خارجى حمله مىکند و ایران مثل سوریه مىشود، معناى مضحکى دارد. معنى این حرف خامنهاى این است: یا به حکومت من راى بده، یا ایران را هم براى شما مثل سوریه مىکنم.
و اما تونس:
از تونس گفته اید و این که اسلامگرایان در تونس انحصار طلبى نکردند و همگان را در قدرت شریک کردند، در نتیجه امروز تونس به آزادى نسبى رسیده است. من به تونس سفر کردهام و با طرفداران همه احزاب در تونس در این رابطه گفتگو کردهام. ملیون مىگفتند: وقتى اسلامىها قدرت را در دست گرفتند، ابتدا شروع کردند به نقد مردم و اینکه هر کارى را دوست نمىداشتند، مىگفتند: “این کار شما مردم تونس، اسلامى نیست.” ملیون هم مىگفتند: “کار شما اسلامىها هم تونسى نیست.” پس به خلاف استدلال شما، دمکراسى نسبى امروز تونس، فقط به انصاف و مداراى مذهبیون به قدرت رسیده بر نمىگردد، که به ائتلاف ملیون هم بر مىگردد که جلوى مذهبىها کوتاه نیامدند. پیروزى دمکراسى در تونس، از همه مهمتر به دستاوردهاى مثبت رژیم قبلى بر مىگردد. حاکمان قبلى سه میراث براى مردم تونس باقى گذاشته بودند: اول سطح قابل قبولى از سلامتى براى همه. یعنى بهداشت رایگان و با کیفیت. شما در تونس مردمى کج و کوله ناشى از نبود امکانات سلامتى نمىدیدید. مردم در مریضى، حکومت گذشته را حامى خود مىدیدند. دومین دستاورد حکومت قبلى، زبان فرانسه بود. این مردم دو زبانه شدند و گرفتار استبداد تک زبانى ما ایرانىها نشدند که دریاى فکرى شان از دو رودخانه عربى و فرانسوى شکل مىگرفت و سوم آزادى زنان بود. که بدون آزادى زن، آزادى جوامع ناممکن است.
هنرمندان و حکومت تونس هزاران تابو را در رابطه با زنان شکسته بودند و زن رها شده از قیود سنت و مذهب، به این راحتى سر در اسارت استبداد دینى جدید نمىداد. در تونس کسى چادر را به زور از سر آنها نکشیده بود تا دیگرى به زور بر سرشان کند. آنها در یک پروسه فرهنگى به این رهایى از حجاب رسیده بودند. من بسیارى از دختران جوان هنوز محجبه را دیدم که با مردان دست مىدادند و روبوسى مىکردند و در کنار آنها فیلمهاى سانسور نشده را در سینماها تماشا مىکردند.
در همین رابطه قابل اشاره است که بیشترین میراث ما از دوران شاه صد و پنجاه هزار آخوند بود که فقط ارتش را در اختیار نداشتند و پول نفت را. بورقیبه و بن على در تونس، سپاه ملاها را براى ملت باقى نگذاشتند، تا آنها را تحمیق و تحقیر و استثمار کنند و بن على در هنگام انقلاب آنقدر مقاومت نکرد تا مخالفینش ادامه دهنده خشونت بى انتهاى بعد از انقلاب او باشند.
مصطفى عزیز! همه موفقیت انقلاب قبلى تونس را به اخلاق زاهدانه یا اصلاح طلبانه رهبران مذهبى آن نمىتوان تقلیل داد. که به اتحاد وطنپرستان و وجود اتحادیههای مستقل و انصاف حکومت قبلى و حساسیت و آگاهى مردم تونس هم باید مربوط دانست. مردم تونس همین امروز، انقلاب هفت سال قبل خود را با انقلابى دیگر محافظت مىکنند. اتفاقى که در بعد از انقلاب ایران همواره از آن ممانعت شده است.
بلایى که دوران شاه بر سر ما آورد، فقط استبداد او نبود. تحمیل دهها هزار آخوندى بود که قرار بود سپاه مبارزه او با کمونیسم در جنگ سرد باشند و در نبود احزاب، در بزنگاه تاریخ، یکباره علیه خودش شورش کردند و او را فرارى دادند و ایران و مردمش را به اسارت گرفتند.
تاجزاده عزیز، ترامپ خود پرست و نامتعادل است، اما آیا پوتین که پشت سر خامنهاى ایستاده، سالم است و منافع ایران را در نظر دارد؟ دوست عزیز آیا ترامپ خارجى است و پوتین داخلى؟ آنچه شما از آن مىترسید سوریهاى شدن ایران است. آنچه من بر آن معترض ام، سوریهاى کردن سوریه و کودتاى خزنده روسیه در ایران است.
من همچنان امریکا را باعث کودتاى ٢٨ مرداد و استبداد بعدى آن در ایران تا زمان انقلاب ۵٧ مىدانم. ترامپ را آدمىاز نظر روانى نامتعادل مىدانم و امیدوارم هرچه زودتر به دست مردم آمریکا عوض شود. همچنان با حمله خارجى مخالفم، و حمله دولتهاى خارجى را به قصد کمک به دمکراسى در ایران نمىدانم. اما دیگر باور هم ندارم حکومت ایران اصلاحپذیر باشد. خامنهاى آنقدر از ترس یا لجاجت، بر استبداد دینى اصرار مىکند که لاجرم با خشونت انقلاب و یا حمله خارجىهاى منفعتطلب عوض خواهد شد. در این صورت، تحمیل راه حل پر مصیبت حمله خارجی یا خشونت انقلابی بر کشور و ملت، مسئولیت اوست، و مسئولیت اصلاحطلبان بلاتکلیف، نه مردم جان به لب رسیده ایران.
محسن مخملباف
١٠ ژانویه ٢٠١٨
یعنی از تو بی مرام تر مادر زاییده است؟
حیف سینما و آنهایی که تو را کارگردان میدانند محسن اخوند
بلایی که جمهوری اسلامی سر ما آورد به جز استبدادش پرو بال دادن به کسانی مثل مخملباف بود که اشتباه های خودشان را هم به پای شاه می نویسند. حیف.
“جالبه! همه چیز رو در اخر به شاه ربط میده! لعنت به نسل وقیح ۵۷!” من با این نوشته “محمد” موافقم چون خودم هم متأسفانه از پنجاه و هفتی ها هستم و دنباله رو روشنفکر ها بودم که خوشبختانه می بینم که بسیاری امروزه واقعیت تاریخ را می بینند. انقلابیون سرخ و سیاه راه ها را برای ملک و ملت وشاه بسته بودند و خیلی چیز ها برعکس دیده می شد. کاش آقای مخملباف راجع به آقای دکتر فیلم هم توضیح بدهند.
مخملباف عزیز، میبینی که کمتر کسی از این خیل بیمار که من نیز از انم تمام نامهات را خوانده باشد. تو میگویی نه به ترامپ و پوتین. این جماعت هیچ حرفی از ان نمیزند. تو میگویی افغانستان در دمکراسی از ایران پیش افتاده؛ این جماعت لال و کر هیچ نمیگوید و قس علی هذا. قلمات را بگذار زمین چماق را بردار که این جماعت ان را خوب میشناسد. ما جماعتی هستیم که از تغییر میترسیم. خسرو گلسرخی نمیتواند کس دیگری جز خسرو گلسرخی باشد و او خسرو گلسرخی خواهد مرد حتی اگر شاهپرست شود و مخملباف چماقدار سابق…
منظور اقای چماقدار مخملباف افشاگری در مورد جنایات اصلاحطلبان نیست، چون هیچ چیزی در نوشته نیامده که کسی نداند، ایشان مثل دوستانشان اصلاحطلبها و روشنفکران خائن و ملی مذهبیها از شعارهای ناسیونالیستی وحشت کرده و اینها معنای شعارها را که نام پهلویها بود متوجه عمق قضیه شدند، ایشان میداند پهلویسم یک روش مدرن و سکولار و وطنپرستانه است، به همین دلیل نام اریامهر را میاورد و تمام جنایت خود و دوستانش را به گردن شاه میاندازد.
جالبه! همه چیز رو در اخر به شاه ربط میده! لعنت به نسل وقیح ۵۷!
درود آقای مخملباف! عالی بود…
زمانی که صدای یک لات و چماقدار سابق جمهوری اسلامی از دست بازجو و جنایتکارانی به نام اصلاحطلب به اسمان میرود ،یعنی وضع خیلی بدتر از این حرفهایی است که میهنپرستان فکر میکنند…
به نوشته شما فکر کردم. گمانم اصلاحات به معنی تولید وضع بهتر نیست بلکه جلوگیری از وضع بدتراست در این انتظار که گرگها خودشان خودشان را از بین ببرند. یا گرگهای بزرگ سقط شوند.
خوب بود آقای مخملباف به صورت خصوصی با رفیق عزیشان همدلی و درددل میفرمودند.