رضا پرچیزاده – سالها پیش– شاید بیش از پانزده سال پیش– هنگامی که وبلاگنویسی هنوز رونقی داشت، وبلاگی در «Persianblog» داشتم که در آن دربارهی سینما مینوشتم. مطالبی که در وبلاگ میگذاشتم بخشی تالیف و بخشی ترجمه بود. خیلی خوب بود، و کلی دوستِ سینمادوستِ آنلاین پیدا کرده بودم. با این وجود، نمیدانم چطور شد که دیگر ادامه ندادم. بعضی وقتها بعضی چیزها فقط تمام میشوند، بدونِ هیچ دلیلِ خاصی. سالها گذشت و سانسور روی پلاتفرمهای داخلی افزایش یافت و بند و بساطِ وبلاگنویسی از فضای فارسی برچیده شد و من هم آن وبلاگ را فراموش کردم.
دیشب بعد از آن همه سال که داشتم فایلهایم را جستجو میکردم، خیلی اتفاقی به آرشیوِ مطالبِ آن وبلاگ برخوردم. در میانشان مطلبی بود از راجر ایبرت (۱۹۴۲-۲۰۱۳) منتقد سینما دربارهی فیلمِ «رستگاری در شاشنک» (۱۹۹۴) به کارگردانیِ فرانک دارابونت، بر اساسِ داستانِ کوتاهی از استیون کینگ. نقد راجر ایبرت درباره این فیلم را که یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینماست، خودم ترجمه کرده بودم. از قضا پیامهایش به ما ایرانیهای امروز خیلی مربوط میشود. به همین دلیل آن مطلبِ از دست رفته را با مختصر ویرایشی بازنشر میکنم، باشد که ما هم به زودی «رستگار» شویم!
***
رستگاری در شاشنک فیلمی است دربارهی گذرِ زمان، و دربارهی صبوری و وفاداری. به تدریج که فیلم پیش میرود، این خصوصیات شکلِ واضحتری به خود میگیرند. این فیلم داستانِ زندگیِ دو مردِ محکوم به حبسِ ابد را روایت میکند که با هم دوست میشوند و با ناامیدی مبارزه میکنند.
داستانِ فیلم را رِد رِدینگ (با بازیِ مورگان فریمن) روایت میکند که سالهاست پشتِ دیوارهای شاشنک گرفتار است و دلالِ همهفنحریفِ آنجا محسوب میشود. او میتواند هرآنچه موردِ نیاز است را در اختیارِ متقاضی قرار دهد: سیگار، آبنبات چوبی، و حتی چکشِ سنگشکنِ کوچک. یک روز رد و دوستانش، در حالِ تماشای پیاده شدنِ زندانیانِ تازهوارد از اتوبوس، آنها را زیرِ ذرهبین میگذراند و رویشان شرط بندی میکنند که کدام یک در شبِ اولِ زندان به گریه خواهد افتاد و کدام یک نخواهد افتاد. رد روی گریه کردنِ جوانکِ بلندقد و لاغراندام و بچهصورتی به نامِ اَندی دوفرِن (با بازی تیم رابینز) شرط میبندد.
با این وجود، شبِ اول که میگذرد، اندی گریه نمیکند، و رد سیگارهایی که روی او شرط بسته را میبازد. در ادامه، اندی به شگفتزده کردنِ اهالیِ شاشنک ادامه میکند. او اراده و استقامتی از خود به نمایش میگذارد که ظاهرا هیچ مشکلی نمیتواند آن را بشکند. اندی قبلا بانکدار بوده و به دلیل ارتکابِ قتل محکوم شده است. ابهاماتِ فراوانی در پروندهاش به چشم میخورد، و ظاهراً بیگناه است. ولی بعد از مدتی همهی این ابهامات و مشکلات رنگِ خیال به خود میگیرند. تنها چیزی که در زندان اهمیت دارد، جامعهی درونِ زندان است: اینکه چه کسی قوی است و چه کسی ضعیف؛ و زمان، که کماکان به گذارِ خود ادامه میدهد.
رد هم به حبسِ ابد محکوم شده است. گاه به گاه در گذارِ دههها او را به پای میزِ هیأتِ عفو میکشانند تا دهههای محکومیتاش را بشمارند (بیست سال، سی سال…) و از او بپرسند که آیا فکر میکند «اصلاح» شده است یا نه؟ «اوه، البته!» او با اطمینان جوابِ مثبت میدهد. ولی در حالی که سالها از جلوی چشمانش رژه میروند، رد به تدریج اعتماد به نفسش را از دست میدهد چرا که اینطور به نظرش میرسد که او قرار است برای همیشه در شاشنک ماندگار باشد؛ و مثلِ یکی دیگر از حبسابدیهایی که عفو خورده و آزاد شده و از سرِ بحرانِ روحی و شخصیتی خودش را حلقآویز میکند، رد هم دیگر نمیتواند با زندگیِ خارج از زندان ارتباط برقرار کند.
رد روایِ داستانِ اندی است. او صداقت و ارادهی درونِ اندی را میبیند که باعث شده اندی بتواند سالیانِ درازِ زندانی بودن را تحمل کند. او داستان را طوری تعریف میکند که انگار دارد از نگاه و از قولِ همهی زندانیانِ دیگر حرف میزند. اندی نه چاپلوسیِ کسی را میکند و نه از موضعاش عقب مینشیند. او خشن هم نیست؛ فقط اعتماد به نفسی خارقالعاده دارد. اندی برای رئیسِ زندان (با بازی باب گانتون) هم دستِ خیر دارد و هم شرّ: او خیلی چیزها دربارهی حسابداری و امورِ مالیاتی میداند که باعث میشود خیلی زود از رختشویی به کتابخانه منتقل شود تا بهتر بتواند به راست و ریس کردنِ کارهای رئیس بپردازد و حسابِ پولهایی که از راهِ خلاف به جیب زده را نگه دارد. به زودی آوازهی اندی چنان فراگیر میشود که همهی افسرها و درجهدارهای زندان عملیاتِ مالیاتی و سرمایهگذاریِ خود را به او واگذار میکنند.
لحظههای جالب و هیجانانگیز هم در فیلم وجود دارد؛ مثلِ آنجایی که اندی از نفوذش استفاده میکند تا برای دوستانش که روی پشتِ بام مشغولِ کار کردن و عرق ریختن هستند آبجوی خنک گیر بیاورد؛ یا وقتی که او با کتابدارِ سالخوردهی زندان (با بازیِ جیمز ویتمور) دوست میشود؛ یا وقتی که پایش را از گلیماش درازتر میکند و در انفرادی حبس میشود. چیزی که همهی زندانیها– و البته خودِ ما– را شگفتزده میکند این است که اندی هر خوب و بدی که بر سرش نازل میشود را بدونِ هیچ گلایهای میپذیرد؛ گویی او افقی را میبیند که فراتر از دیدِ ما و زندانیانِ دیگر قرار دارد.
رفاقتِ بینِ اندی و رد یکی از کلیدیترین عناصرِ فیلم برای پیشبردِ داستان است. شاشنک یک «درامِ زندان» به معنای متعارف نیست: این فیلم حرفی دربارهی خشونت، شورش و پایانِ خوش ندارد که بگوید. کلمهی «رستگاری» همینطوری الکی در عنوانِ فیلم گنجانده نشده. این فیلم بر اساسِ داستانِ «ریتا هِیوُرث و رستگاری در شاشنک» اثرِ استیون کینگ ساخته شده، که نسبت به دیگر آثارِ کینگ داستانی متفاوت دارد. در این داستان، منبعِ هراس مسائلِ ماورای طبیعی نیست، بلکه هراس از آنجایی نشأت میگیرد که میبینیم ده سال، بیست سال، سی سال… از عمرِ انسان میگذرد و باز هیچ تغییری در برنامهی روزانهی یکنواختِ زندگی در زندان ایجاد نمیشود.
فرانک دارابانت، کارگردانِ فیلم، در رنگآمیزیِ زندان از رنگهای خاکستری و کدر استفاده کرده. بنابراین، در این پسزمینهی تیره و تارِ زندان، هرگاه حادثهای مهم رقم میخورد، فضا را روشن و پرنشاط میکند. از آنجایی که شخصیتِ اندی/ رابینز درونیاتاش را بروز نمیدهد، شخصیتِ رد/ فریمن نقشی حیاتی بر عهده دارد: نظارتِ لحظه به لحظه و از نزدیکِ رد بر اعمالِ اندی، این امکان را برای ما ایجاد میکند تا از دریچهی چشمِ او تغییراتی که در اندی ایجاد میشود و تأثیراتی که او روی اطرافیانش میگذارد را در گذارِ زمان مشاهده کنیم. البته در پسِ همهی اینها اتفاقِ دیگری هم در حالِ رخ دادن است، که تا پایانِ فیلمْ بی سر و صدا و مخفی و میماند.
رستگاری در شاشنک– گرچه شاید چیزی که من نوشتم اینطور جلوهاش داده باشد– داستانی ناامیدکننده نیست. این فیلم پر است از شورِ زندگی و نشاط و حرارتی که از دوستیِ اندی و رد سرچشمه میگیرد. به علاوه، فیلم تعلیق و لحظاتِ هیجانانگیز هم دارد، گرچه معمولا این تعلیق در لحظاتی اتفاق میافتد که ما انتظارش را نداریم. در مجموع، رستگاری در شاشنک استعارهای است از حفظِ ارزشهای فردی با وجود تمامِ دشواریهای زندگی. اگر ضرباهنگِ فیلم در بخشهای میانی کمی کُند به نظر میرسد، شاید به این دلیل است که قصدِ کارگردان واقعاً همین بوده که با القاء کُندیِ گذرِ زمانْ رستگاریِ نهایی را ملموستر و جذابتر جلوه دهد.
***
نسخهٔ دوبله و البته سانسورشدهی «رستگاری در شاشنک» را میتوانید از طریقِ این لینک تماشا کنید. به جای تیم رابینز ژرژ پطرسی و به جای مورگان فریمن حسین عرفانی حرف میزنند.